هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

یه روز یه جا خوندم:

آروم باش،

هیچ چیزی ارزش این همه دلهره رو نداره

ما رفتیم و الان تاریخ هزار و چهارصد و نود و پنجه...

۱۳ نظر ۱۷ خرداد ۹۸ ، ۲۳:۲۷
نارِن° جی

.

روزهای تنبلیِ دلنشینی دارم! بعد از سه ماه خواندنِ مداوم و استاد بودنی که بسیار دانشجو بودن هم داشت، حالا با خیال راحت دراز میکشم و فیلم میبینم و حواسم هست که دوباره لپتاپ نخوره به دماغم!

۰ نظر ۲۳ اسفند ۰۲ ، ۱۱:۰۷
نارِن° جی

.

مادربزرگی امروز اومدم پیشت و واست خوندم همه ی نوشته هایی که این سال ها درموردت نوشتم. واست آهنگ دا آیدا شاه قاسمی رو گذاشتم و گفتم که هر وقت میشنومش یاد تو میفتم. حتی واست خبرِ استاد دانشگاه هاروارد شدنِ نوه ی عزیزتُ آوردم و منتظر مژدگونی ام ازت.

۰ نظر ۰۸ اسفند ۰۲ ، ۲۰:۰۹
نارِن° جی

.

بعضی روزا که خروجی اولِ میدون کاجُ میپیچم و پونصد متر بعدش پارک میکنم، دلم میخواد بجاش خروجی دومشُ بپیچم و پونصد متر بعدش پارک کنمُ برم به سمت تاوری که نیست و بشینم توی کانکسی که دیگه نیستُ بعدش پیاده بریم سمتِ خروجی‌ سوم میدون کاجُ پونصد متر بعدترش بشینیم حلیم بخوریم!

۰ نظر ۲۹ بهمن ۰۲ ، ۰۷:۵۱
نارِن° جی

.

چرا همیشه مسیر سنگ دارهاشو جدا میکنی میزاری سر راه من؟

خودت دلت نسوخته؟

نمیبنی خسته ام؟

اونقدر که دلم میخواد بخوابم که بخوابم که بخوابم؟

۰ نظر ۲۰ بهمن ۰۲ ، ۰۰:۱۴
نارِن° جی

.

از اعماق قلب غصه خوردم، 

دلم خواست برگردم به سال سوم دانشگاه. همان سال که آقا و آقازاده نبودیم اما به طور اختصاصی «در دنیای تو ساعت چند است» دیدیم. همان سال که ۱۳۲ عدد زیتون سیاه خوردم تا درد ناشی از ۹۹٪ خطر افتادگی را تکسین دهد. همان سال که استاد درمورد من و رفیق جان با عصبانیت گفت: یا میخوابن، یا میخورن، یا میخندن. همان سال که دلم میخواست چنان بغل کنم پشنگ رو که همه سیم هاش پاره شن،‌ برن توی‌ بدنم و من جان به جان افرین تسلیم کنم‌.

 

از اعماق قلب غصه خوردم،

دلم خواست برگردم به سال چهارم دانشگاه. همان سال که به رفیق جان گفتم فردا بجای ۷.۲۰ جلوی سردر، ۱۰.۲۰ جلوی سینما میبینمتون‌. همان سال که سراپا آرزو بودم برای کوچیکترین دختر جدیدا اضافه شده به پرورشگاه. همان سال که سال تئاتر بود، سال ساز بود. همان سال که امیرعلی چهارساله بخاطر مرد بودنش لاک نزد. همان سال که گیر اداره جاتی های سادیسیم دار افتادیم اما نتیجه اش شد یک شماره ثبت.

 

از اعماق قلب غصه خوردم،

دلم خواست برگردم به سالِ زاسا. همان سال که از بیرون به خودم نگاه کردم و دیدم موجودی خودش را به آب و آتش میزند. همان سال که وقتی شب خسته و کوفته رسیدیم، فهمیدیمم روز ساخت اولین محصول مان مصادف شده با روز معمار. همان سال که گویا پای روی کاتر رفته ام نیاز به بخیه داشت، اما رفتن به تئاتر ارجحیت داشت. همان سال که به اشیائی که میساختیم شخصیت میدادیم و وای به روزی که شخصیت صندلی مان "حاجی" شده بود. همان سال که رفیق جان به یاد زا و سا از پت و مت فیلم فرستاده بود. همان سال که سه شنبه اش گالری افتتاح شد.

 

از اعماق قلب غصه خوردم

دلم خواست برگردم به آن روزها.

دلم خداست تا ابد زندگی کنم در آن روزها.

۰ نظر ۱۹ بهمن ۰۲ ، ۲۳:۳۹
نارِن° جی

.

سرزمین من

دردمند بی‌دوایی

بی‌سرود و بی‌صدایی

 

سرزمین من

کی رگ تو را گشوده؟

کی به تو جفا نموده؟

خنده‌های تو ربوده؟

 

سرزمین من

مثل قلبِ داغداری

مثل دشت پرغباری

۰ نظر ۰۹ بهمن ۰۲ ، ۰۹:۲۵
نارِن° جی

.

ترکیب سندرم پی ام اس و بحران سی سالگی، گند محشریست.

۰ نظر ۲۷ دی ۰۲ ، ۲۰:۴۴
نارِن° جی

.

و قسم به غروبِ دره ی مجسمه ها

قسم به غروبِ جنگلِ حرا

قسم به سفر

قسم به او

۰ نظر ۲۴ دی ۰۲ ، ۲۰:۵۲
نارِن° جی

.

+ روز آخرِ خود را در محضر جناب نامبرِ وانِ ایران چگونه گذراندید؟!

- هی شهرام شپره گوش کردیم هی ریز ریزکی باهاش خوندیم و هی زیر زیرکی خودمونو جونبودیم و هی بی صبرانه منتظر رسیدنِ عقربه کوچیکه به عدد پنج و عقربه بزرگه به عدد صفر بودیم :)

 

۰ نظر ۱۹ دی ۰۲ ، ۱۲:۰۷
نارِن° جی

.

و بسیار نزدیک شدن به لحظه های بسیار مقدسِ:

من دیگه شما رو نمیبینم

هووشت هووشت هووشت :))

۰ نظر ۱۹ دی ۰۲ ، ۰۹:۵۰
نارِن° جی

.

چی میشه همیشه باد بوزی سمتِ ما؟

نمیبینی غرق کثافتیم؟! نمیبینی غرق کثافتمون کردن؟

ماهم یه آبیِ آسمون ببینیم خب؟ یه سفیدی ابر؟ یه کوهِ بلند؟

۰ نظر ۰۴ دی ۰۲ ، ۱۶:۳۶
نارِن° جی

.

دو راه پیشِ روم میدیدم که دلم با هیچ کدومشون نبود. یک اینکه قبول کنم این چند ماه رفتارِ تندِ بی دلیلم رو؛ دو اینکه حقش بود رفتارِ تندِ این چند ماه و این فرمون رو ادامه بدم. دلم با هیچ کدومِ این راه ها نبود. چون میدونم چیزی که دیده بودم رو دیده بودم، از طرفی رنج های یک‌ آدم رو فهمیدم، تلاش هاش، نشدن هاش و استرس هاش و دلم نمیخواست این یک ماه آخر هم باری باشم روی بقیه نشدن های یک آدم.

 

چند باری به کناریم گفتم از دو راهی که سرش گیر کردم. هر بار وقتی میرسید به اونجا که میگفت فرض کن اینکار رو کرده ولی ببخش میپریدم توی حرفش و میگفتم اصن غلط کرده همچین کاری کرده، هر رفتادی ام کردم حقشه! چند ساعت گذشت که یه دفعه حرفش مثل یه تلنگر اومد توی ذهنم. فهمیدم دوراهی ای که دو راهِ نامطلوب داشت یک سه راهی بود. فهمیدم من خیلی ساله به بخشش به عنوان یک راه نگاه نمیکنم. کنار دستیم از من کوچیکتره اما یه درس بزرگ بهم داد. امروز آدم هایی رو توی زندگیم بخشیدم که هیچوقت فکر نمیکردم ببخشم.

۰ نظر ۲۱ آذر ۰۲ ، ۲۲:۲۳
نارِن° جی

.

نمیدانم دقیقا چه پروسه ای بر پسرانِ رشته معماری میگذرد که چنین خصیصه های زنانه درونشان تبلور میکند! در سالهای اولیه ماجرا آنچنان بغرنج نیست اما هرچه میگذرد این خصلت ها پر رنگ تر میشود و از طرفی آن دانشجوی کم سن و سال، سن و سالی بهم میزند و تبدیل میشود به مردی که اصلا مرد نیست!

۰ نظر ۱۸ آذر ۰۲ ، ۱۸:۵۰
نارِن° جی

.

آخه چرا قایم موشک با بچه ی خانواده باید این شکلی باشه که تصویر ویدئو رو قطع و وصل کنیم؟! خب لعنت به بازیِ این مدلی.

۱ نظر ۰۵ آذر ۰۲ ، ۲۲:۴۳
نارِن° جی

.

گیلبرت بلایتِ من باش.

۰ نظر ۲۵ آبان ۰۲ ، ۲۲:۳۹
نارِن° جی

.

قسم به بغل، وقتی میشه یکی از زیبایی های دنیا.

۱ نظر ۱۳ آبان ۰۲ ، ۲۰:۳۰
نارِن° جی

.

دیشب مثل خیلی از شبا فرندز دیدم، پریشب و پس پریشب هم همینطور. حالا الان امشب با چه دلی ببینمش؟

۰ نظر ۰۷ آبان ۰۲ ، ۱۸:۳۶
نارِن° جی

.

لعنتی قرار نبود اسکرین شات بگیری از همه ویدئوکال هات با آدمای مختلفُ زیرش بنویسی تمومِ دلخوشیای این روزای من. قرار نبود بهار بهار اومده باز دوباره اما برایِ من دور زِ خونه بهارها هم مثل خزون میمونه بشه برات.

۰ نظر ۰۷ آبان ۰۲ ، ۱۸:۰۸
نارِن° جی

.

دچار افسردگیِ برگشت به زندگیِ عادی بعد از دیدنِ منظره های دلربا شدم

۰ نظر ۳۰ مهر ۰۲ ، ۰۹:۰۳
نارِن° جی

.

قسم به عینک دودی ای که نیمه ی بالاش تناژ آبی رنگ داره و نیمه پایینش تناژ صورتی رنگ. آبی های آسمونُ آبی تر میبینم و خاکی های زمینُ خاکی تر. قشنگی های همه چیُ چند برابر میکنه :)

۰ نظر ۲۸ مهر ۰۲ ، ۱۹:۴۶
نارِن° جی

.

 حتی وقتی تصمیم میگیری حالتُ خوب کنی و میری سراغ هایده میخونه واست:

بهار بهار اومده باز دوباره

باز تمومِ دل ها چه بی قراره 

اما برایِ من دور زِ خونه بهارها هم مثل خزون میمونه!

 

یا مثلا میگه:

تو این غربتی که هستم

دارم میمیرم حالیت نیست!

 

یا مثلا میگه:

شب که از راه میرسه غربتم باهاش میاد

مستی هم درد منو دیگه دوا نمیکنه

غم با من زاده شده منو رها نمیکنه!

 

و بعد با تمومِ وجود آرزو میکنی واسش که بُعدهای بدِ ماجرارو تجریه نکنه

۰ نظر ۲۱ مهر ۰۲ ، ۱۹:۴۸
نارِن° جی

.

حتی یادتم میبرند از یاد و از این صُبتا

۰ نظر ۲۱ مهر ۰۲ ، ۱۴:۴۴
نارِن° جی

.

اولین بار که گفتن چرا اینطوری میکنین مگه دور از جونش مرده؛ با خودم فکر کردم واقعا چرا اینطوری میکنیم؟ مگه دور از جونش مرده؟ اما الان اگه یکی پیدا شه که بگه چرا اینطوری میکنین مگه دور از جونش مرده؟ با خودم فکر میکنم آخ که متاسفانه این اتفاق یه شباهت هایی به مرگ داره و فقط زمان لازمه تا آدم اینو بفهمه.

۰ نظر ۲۱ مهر ۰۲ ، ۰۰:۲۸
نارِن° جی

.

یه قسمتِ دیگه از خاطرات بچگیم‌ رفت.

زندگی شو تو یه چمدون جمع کرد و رفت.

بغلش کردم و رفت. رفت.

رفت. رفت

۰ نظر ۲۱ مهر ۰۲ ، ۰۰:۱۴
نارِن° جی

.

حرف از جوون های از دست رفته شد، پریدم وسط. حرف از داغون بودن صدا سیما شد، پریدم وسط. حرف از فلان ساختمون شد، پریدم وسط. حرف از آهنگ داریوش شد، پریدم وسط. حرف شدُ پریدم وسطُ جاهاییش که خنده دار بود خندیدم و جاهاییش که حرص درآر بود حرص خوردم. همه کار کردم بجز چیزی که دلم بیشتر از همه میخواست. با لبِ خندون و کلی آرزوی خوب بغلش کردم و بعد تو تنهاییِ خودم نشستم سرِ چیزی که دلم بیشتر از همه چی میخواست... گریه ای که دیگه بند نمیاد...

۰ نظر ۲۱ مهر ۰۲ ، ۰۰:۱۰
نارِن° جی

.

قسم به هوای خُنَک

قسم به فصلِ نارنگی و خرمالو

قسم به رنگِ نارنجی

قسم به راندوی غروبی که زده به آسمون

قسم به مهر :)

۰ نظر ۱۰ مهر ۰۲ ، ۱۷:۳۲
نارِن° جی

.

بس که ما دنبال زندگی دویدیم، بریدیم که و از این صُبتا

۰ نظر ۰۵ مهر ۰۲ ، ۱۸:۵۲
نارِن° جی

.

وقتی نوستالژیم میزنه بالا میفتم به جونِ لابلای صفحه های این وبلاگ. به خوندنِ حس هایی که تو این سالا داشتم. به خوندنِ اتفاقاش. به فکر کردن راجع به تغییر هام تو همه ی این سالا. نوستالژی چیزِ عجیبیه.

۱ نظر ۰۱ مهر ۰۲ ، ۲۲:۴۲
نارِن° جی

.

خردادِ نودُ چهار نوشتم:

وقتی دو عدد دانشجو‌ نداند جان و بال ستون دقیقا کدام قسمتش است متوصل میشوند به فلسفه، به این گونه که مگر میشود جان دوطرف باشد و بال وسط، مطمئنا جان انقدر ارزش دارد که بال دوطرفش‌را میگیرد و سپس با اعتماد به نفس کامل به دیوار های سمت بال، نبشی میدهند :))

 

مهرِ چهارصد و دو میخونمش. میخندمُ به این فکر میکنم که تنها درسی که توی دانشگاه افتادم همین فازِ دو بود! میخندمُ فکر میکنم به این هشت سال. هشت سالی که برای اولین پروژه ی فاز دو متوصل شدیم به فلسفه.‌..

۰ نظر ۰۱ مهر ۰۲ ، ۲۲:۳۹
نارِن° جی

.

+  قسم به روزایی که برنامه فیلم دیدنِ و بعدش شنیدنِ پادکستِ نقدش :)

۰ نظر ۳۰ شهریور ۰۲ ، ۱۸:۲۴
نارِن° جی

.

شما که غریبه نیستیدِ هوشنگ مرادی کرمانی رو گوش میکنمُ

همزمان پروژه مو انجام میدمُ

جاهای غمگینش برای زندگی و غصه هایی که داشته گریه میکنم!

۰ نظر ۲۲ شهریور ۰۲ ، ۱۱:۵۳
نارِن° جی

.

با اینکه ماجراها زمین تا آسمون فرق دارن

اما تهش بنظرم شبیهِ همه:

مثلِ حسِ فیونا گلگر نسبت به فرانک گلگر.

پذیرش نسبت به همه چیزی که بود، که شد، که هست.

۰ نظر ۰۹ شهریور ۰۲ ، ۲۲:۳۳
نارِن° جی

.

آخه من هرچی از جذابیت های پارت تایم کار کردن بگم بازم سیر نمیشم! :))

۰ نظر ۳۰ مرداد ۰۲ ، ۰۹:۴۴
نارِن° جی

.

و قسم به بَغَل

۰ نظر ۲۶ مرداد ۰۲ ، ۰۰:۲۷
نارِن° جی

.

قسم به دیدنِ رفیق جان های چندین و چند ساله :)

قسم به یادآوریِ خاطراتِ چندین و چند ساله :)

۰ نظر ۱۹ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۴۶
نارِن° جی

.

قسم به هوای خنکِ شب های شهر های کویری :)

۰ نظر ۱۹ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۴۵
نارِن° جی

.

نبودنت توی این شهر بدجوری شیرینیِ شهرو میگیره و تلخی میده بهش. آخه مگه میشه ما بیاییم و تو از صبح خیلی زود پشت پنجره چشم به راه ما نباشی؟ که بوی زرشک پلو با مرغِ زعفرونیت نپیچیده باشه تو خونه؟ که واسم تو یخچالت فالوده نداشته باشی؟

۰ نظر ۱۶ مرداد ۰۲ ، ۲۲:۳۵
نارِن° جی

.

+ زندگی‌ رنگ گرفته، از وقتی که پارت تایم شدم :)

+ بیا و برای همیشه بچسب بهش. بیا و گولِ وسوسه های اغواگرانه رو نخور خوهشا!  بیا و از رنگِ زندگی لذت ببر. بیا و دوباره خاکستریش نکن خواهشا!

+ و قسم به فلسفه اگزیستانسیالیسم.

۰ نظر ۱۵ مرداد ۰۲ ، ۰۹:۲۹
نارِن° جی

.

چند روزه جوری به شدت و پشت سر هم آهنگِ نگو نمیامِ هایده رو گوش میکنم که حتی اونجاش که میگه "یه قمری توی ایوون داره لونه میزاره، میگن اومده کاره" رو هم درست میخونم باهاش! :))

۰ نظر ۱۵ مرداد ۰۲ ، ۰۸:۴۴
نارِن° جی

.

اسم اپیزودش رو گذاشته کُتِ طنزهای هانِمید!

و من خوشحالم که بعد از چند سال دارم میرم تو کُتِ طنزهای هانِمید :)

+ فقط جای تو سبز، مادربزرگی.

 

۰ نظر ۱۵ مرداد ۰۲ ، ۰۸:۴۳
نارِن° جی

.

همچین ضربه فنی شدم که وقتی بهش فکر میکردم میدونستم فلان برنامه ام با این وضعیت آف دِ "دِسک" نیست مطمئنا! اما کلمه "تِیبِل" نمیومد تو ذهنم!

۰ نظر ۰۶ مرداد ۰۲ ، ۱۳:۲۷
نارِن° جی

.

قسم به عصرِ یکشنبه ای ‌که عصرِ چهارشنبه است!

قسم به عصرِ سه شنبه ای که عصرِ چهارشنبه است!

قسم به عصرِ چهارشنبه.

قسم به کارِ پارت تایم :)

۰ نظر ۰۴ مرداد ۰۲ ، ۱۸:۵۲
نارِن° جی

.

+ از واکنش های من و میم جان میشه فهمید که چقدر جفتمون نسبت به کوچیک ترین حرکت های ماشین های اطرافمون وحشت زده ایم.

+ و من به خودمون فکر میکنم، به ترس مون از تصادف، به فرارِ راننده مقصر، به ما که خلاف جهت اتوبان بودیم، به گارد ریلِ تو رفته، به این ترومای جدید. ‏و من به این فکر میکنم که ما کنار هم چه تروماها که نگذروندیم. این یکی رو هم میگذرونیم.

۰ نظر ۰۱ مرداد ۰۲ ، ۰۰:۵۰
نارِن° جی

.

عشق و علاقه ام به کارُ اونجا میشه فهمید که موقع پیاده شدن از اسنپ آرزو میکنم کاش تا ۵ میشد گوشه ی این ماشین زیر باد کولرش تو خیابونا دور میزدمُ آهنگ قدیمی باحالاشُ گوش میکردم!

۰ نظر ۱۷ تیر ۰۲ ، ۱۰:۳۶
نارِن° جی

.

شبِ کنسرتِ علیرضا قربانی، وقتی همه جا ارغوانی شد، وقتی یه صدا پیچید و خوند "ارغوان، شاخه ی همخونِ جدامانده ی من"، اشک توی چشمام جمع شد‌. همونجا قولِ یه رشتُ به خودم دادم، سایه ی عزیز.

۰ نظر ۰۸ تیر ۰۲ ، ۲۳:۵۸
نارِن° جی

.

وقتی گواهینامه مو گرفتم و اعتبارِ ۱۰ ساله اش یه چشمم خورد رفتم توی رویا‌. ۱۰ سال بعدمو رویا بافتم. امروز وقتی بعدِ ۱۰ سال گواهینامه جدیدم رسید دستم، هیچ کدوم از اون رویاها محقق نشده بودن...

۱ نظر ۰۷ تیر ۰۲ ، ۲۲:۳۲
نارِن° جی

.

بعد از معطل شدنِ پشت مرزهای گرجستان، آهنگ گرجستانِ نامجو رو طور دیگه ای میشنوم و یه آه میکشم اونجا که میگه گرجستانم را پس بده، ترکمنچای ام را پس بده!

۰ نظر ۰۵ تیر ۰۲ ، ۰۰:۴۱
نارِن° جی

.

هواپیما غرق بود توی آبیآ که شروع کرد به کم کردن ارتفاع و باعث شد یه خط متتد خودشو نشون بده. زیرِ اون خط، یه آسمونِ غبارآلودِ تیره بود. هواپیما بیشتر ارتفاع کم کرد. ما واردِ اون سیاهی شدیم. اشک توی چشمام جمع شد. چطور بعد از اون همه غرق بودن توی آبیا برگردم توی سیاهیا؟ چطور بعد دیدن اون همه آرامش برگردم به این همه آشفتگی؟! برگردم به فکر کردن در مورد قاتل کلاه قرمزیم که فرار کرده و رفته. به تصمیمی که انگار نمیتونه گرفته شه. به کاری که هر طرفش رو میگیرم از یه طرف دیگه در میره. به زندگی ای که نمیتونم جمعش کنم و انگار فقط به شکل کاملا بیهوده ای خودمو میزنم به در و دیوار.

 

۰ نظر ۰۳ تیر ۰۲ ، ۱۹:۲۰
نارِن° جی

.

قسم به سفر پر از دیدنی های قشنگ.

قسم ب آف شدنِ ذهنِ پر دغدغه بعد از دیدنِ دیدنی های قشنگ.

۰ نظر ۰۳ تیر ۰۲ ، ۱۹:۱۷
نارِن° جی

.

عباس معروفی قشنگ میگه اونجا که میگه:

تو انتخابم نبودی،

سرنوشتم بودی،

تنها انگیزه ی ماندنم در این وانفسای شلوغ، در این زندگی بی اعتبار.

۰ نظر ۱۶ خرداد ۰۲ ، ۲۳:۴۵
نارِن° جی

.

اینجا اینطوری ام که میگم بدرک! بزار هزار جای نقشه شون بزرگ بنویسن فوت کننده‌. نه حتی دمنده یا ساپلای. اینجا اینطوری ام که خودمم هزارجا تو نقشه ها بزرگ مینویسم فوت کننده! اینجا اینطوری ام که میگم آخ اگه این برای خودم بود عمرا نمینوشتم فوت کننده...

۱ نظر ۱۶ خرداد ۰۲ ، ۲۳:۴۰
نارِن° جی

.

شدم مثل اونموقع ها که با رفیق جان فکرِ "زاسا" مون افتاده بود تو کله مون،

همون موقع ها که فکرشو تبدیل کردیم به واقعیت :)

۰ نظر ۰۲ خرداد ۰۲ ، ۰۸:۱۳
نارِن° جی

.

اولش تو این فکر بودم که دیگه جونی واسه امید داشتن توم نمونده که دیگه امیدی به بهبود شرایط کاری ندارم. بعد با خودم حساب کردم و دیدم فردا هفتمیشه و یهو انگار امیدِ جوونه زد! من میخوام به خوش شانسیه عدد هفت ایمان بیارم :))

+ به کجاها بَرَد این امید ما را با صدای استاد شجریان و این صُبتا.

۰ نظر ۳۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۰:۴۸
نارِن° جی

.

جیگرم اونجایی آتیش میگیره که وقتی مسئول منابع انسانی اونجا واسه خدافظی بغلم کرد گفت اونجا که داری میری واحد بیم داره؟ امیدوارم اونجا قدرتو بدونن! خب لعنت بهم!

۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۰:۴۲
نارِن° جی

.

چی گذشته به این خطه در حدفاصل حدودیِ نیم قرن های تلخ:

سقوط مشروطه، دوره قاجار

سقوط دولت مصدق، دوره پهلوی

سال هزار و چهارصد و یک، دوره آخوند

و چی گذشته به آرزوی آزادی در حدفاصل حدودیِ نیم قرن های تلخ، تو این خطه...

۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۱۸
نارِن° جی

.

توی شهرِ آسمونِ پر دود بودم اما انگار تو شهر ستاره هام. اسمش سالن مولوی بود اما انگار من توی پلاتو صنعتی ام. سال ۱۴۰۲ بود اما انگار من برگشته بودم سال ۱۳۹۲. توی این ۱۰ سال خیلی چیزا خیلی عوض شده اما من یه بار دیگه تجربه کردم همون حسِ ۱۰ سالِ قبلُ و به رسمِ منِ ۱۰ سالِ قبل: و قسم به تئاترِ لعنتیِ عزیزِ دل :)

+ ‏امشب بیشتر از هر کسی جای دوستی خالی بود که اینقدر دوست بود که اسمش بود رفیق جان، که بعدش بشینیم تو ماشینُ هیچی نگیم تا قشنگ بشینه تو جونمون. و لعنت به گذرِ ۱۰ ساله ی زمان که چقدر عوض میکنه همه چیزُ.

۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۰۴
نارِن° جی

.

از بچگی دستِ آدم هایی که دوسشون داشتم برام چیز مقدسی بود

و قسم به دست ها...

۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۱:۰۰
نارِن° جی

.

توی همه ی این سالها که کار کردم همیشه از نظر کاری یه ریچل گرینِ فرندرز توی خودم میدیدم. کسی که اولش کاری رو انجام میداد که ازش متنفر بود اما کم کم تونست راه پیدا به جایی که بهش علاقه داشت، که حتی توی اون کارها هم مجبور بود کارهایی کنه که باز هم ازش متنفر بود، اما کم کم شد اون چیزی که باید میشد، کم کم شد همون رویایی که توی سرش داشت. و من هر بار که این سریال رو دیدم، یه نگاه ویژه داشتم به مسیرِ شغلیِ ریچل گرین، چون خودمو توی مسیر مشابه میدیدم اما الان اونقدر شکسته ام که من کجا و مسیرِ شغلی ریچل گرین کجا.‌‌‌..

۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۰:۵۴
نارِن° جی

.

و لحظه ی جذابِ لفتِ دِ گروپ از همه ی گروپ های دات طوری: دات آی تی، دات دیلی ریپورت، دات آرشیتکت، دات کوفت! دات زهرمار! :))

۰ نظر ۰۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۸:۲۱
نارِن° جی

.

بزار آدما بدونن میشه بیهوده نپوسید 

میشه خورشید شدُ تابید و از این صُحبتا 

۰ نظر ۰۵ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۸:۲۹
نارِن° جی

.

و من سعی میکنم نیمه های پُرِ لیوانُ ببینم :)

۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۵۹
نارِن° جی

.

یادم نمیاد کی بود و چرا بود، اما یادمه یه زمانی میخواستم ترس از مرگُ تو خودم بسنجم. به سقف بالاس سرم نگاه میکردمُ تصور میکردم اگه زلزله بیاد، اگه سقف از فلان گوشه ترک بخوره، اگه بریزه روم. اگه اون لحظه جون بدم و بعد اونجا بود که ترس برم میداشت. امشب دوباره ترس از مرگُ تو خودم سنجیدم. نترسیدم...

۰ نظر ۳۰ فروردين ۰۲ ، ۲۳:۵۵
نارِن° جی

.

ابراهیم منصفی ‌یه آهنگ داره که توش با زبونِ خودش میگه سی سالُمه ولی هنوز...

و من حتی معنی ادامه شعرُ نمیفهمم و نمیخوامم که بفهمم‌،

چون بعدش خودم خیلی جمله ها دارم که توی ذهنم پرش میکنم...

۰ نظر ۳۰ فروردين ۰۲ ، ۲۳:۳۷
نارِن° جی

.

سیاهیِ پی.ام.اسِ کوفتی بدجور یقه مو گرفته...

۰ نظر ۲۶ فروردين ۰۲ ، ۱۹:۳۸
نارِن° جی

.

سپهر سرلک میگه: اینقدر شرایط جامعه پیچیده اس الان و اینقد آدما عمیقا غمگینن که من بهشون حق میدم. یعنی مساله آخر برای آدم اینه که در کار هم موفق باشه و اینا کنار هم یه چرخه معیوب ایجاد میکنه و آدم تو چرخه معیوب نمیتونه کار حرفه ای کنه. من یه حسی که الان ازش ناراحتم اینه که من اینجوری بودم که میخوام، سعی مو میکنم و همه تلاشمو میکنم ولی روز به روز انرژی آدما بیشتر گرفته میشه، روز به روز انگار جامعه داره انرژی تو میکشه بیرون و تو باید فقط زور بزنی که سرحال بمونی چون روال، روال درستی نیست. من، آدمِ پر انرژیِ رو به جلو، هی دارم تبدیل میشم به آدمِ منفعل تر و منفعل تر.

۰ نظر ۲۶ فروردين ۰۲ ، ۱۹:۲۳
نارِن° جی

.

با لبی خندون و دلی پرامید بلند بلند با آهنگی که اونم صداش بلند بود میخوندم که "یه روز توی برق چشات خورشیدو پیدا میکنم، در شب تار و سوت و کور به آرزوی من نخند" بعد همزمان با لذت به کوه های جلو روم نگاه میکردمو تو دلم میگفتم همون مسیرِ آشنایِ کوتاه.

 

یک ساعت بعد وقتی دلم پر از ناامیدی شد، همون آهنگی که بلند بلند باهاش میخوندم خیلی آهنگ غمگینی شده بود حتی وقتی صداشُ بلند کردم غمگین تر هم شد. حتی زیر لب هم‌ باهاش نمیخوندم "خسته شدم بس که ترانه خوندمو برگ زمونه برنگشت" هر چی هم‌ از سمت غرب به سمت شرق میرفتم، آهنگ غمگین تر میشد اونقد که وقتی رسیدم به همتِ شرقِ کوفتی، گوشه ی چشمام خیس شد وبا خودم گفتم این امیدهای کوچیکِ واهیِ پوچ اگه نباشه زندگی راحتتره. حداقل بعدش این حجم از سرخوردگی رو همراهش نداره!

+ یه روز جا خوندم: یه مقدار زمان که میگذره، زندگی چیزهایی بهت تحمیل میکنه که حتی یادت میره چی میخواستی و قرار بود چی بشی ولی الان چی شدی...

 

 

۰ نظر ۲۶ فروردين ۰۲ ، ۱۹:۱۷
نارِن° جی

.

یهو به خودم اومدم دیدم اونقدر غرق شدم تو سیاهی صفحه ی کامپیوتر و حتی توی سفیدی دیوار پشتش که اون هم برام سیاهه که دیگه حتی قصه های مجید گوش نمیکنم تا خودم با خودم عین دیوونه ها بخندم یا بغض کنم، یا دیگه اردشیر رستمی گوش نمیکنم که قاه قاه بخندم به دعواهاش با سروش صحت سر زمانِ برنامه. یهو به خودم اومدم دیدم خودم دستی دستی خودمو بیش از حد غرق کردم تو چیزی که نباید.

+ دوباره کمش میکنم سیاهیارو :)

۰ نظر ۲۲ فروردين ۰۲ ، ۱۰:۴۱
نارِن° جی

.

یعنی میشه یه صندلیِ راحت که پشتش دیوار باشه و جلوش پنجره، توی یه شرکتِ خوب، نزدیک خونه، با ساعت کاری معقول و حقوق مناسب یه جا منتظر من باشه؟ لطفا.

۰ نظر ۱۳ فروردين ۰۲ ، ۲۳:۴۲
نارِن° جی

.

نه به اون همه ننوشتن.

نه به این همه ولعِ نوشتن حول و حوش سحر!

 

۰ نظر ۱۱ فروردين ۰۲ ، ۰۳:۵۵
نارِن° جی

.

بیزارم از چینش میزِ کوفتی ای که چسبیده به دیوار و صندلی کوفتی ترش. بیزارم که حتی قبل از شروع تعطیلات نگران بودم که بعد از تموم شدن تعطیلات، دوباره باید بشینم روی اون صندلیِ کوفتیِ رو به دیوار و نه ساعتِ تمام زل بزنم به مانیتور کوفتیِ روی میزِ کوفتی ترِ چسبیده به دیوار.

۰ نظر ۱۱ فروردين ۰۲ ، ۰۳:۵۳
نارِن° جی

.

بعضیاشون فحش ‌که میخوان بدن میگن ایشالا تیر از تو داکت شون رد شه! حالا منم امیدوارم از تک تک داکت هاشون تیرهای بزرگ و عریض رد شه به تلافیِ تک تکِ تلاش هایی که برای تبدیل آدم به ربات میکنن.

۰ نظر ۱۱ فروردين ۰۲ ، ۰۳:۲۴
نارِن° جی

.

از وقتی که اول ماه به اول ماه وام میپردازم، و طبقِ روالِ چند ساله اول ماه به اول ماه اون چندرغاز میاد تو حسابم، این حس بهم دست داده که منم وام اون بنده خدام که ناچار اول ماه به اول ماه باید واریز شه!

۰ نظر ۱۱ فروردين ۰۲ ، ۰۲:۴۰
نارِن° جی

.

مگه میشد همون بچه ای که از بقیه بچه ها یه ذره برات عزیزتره بیاد و ما از فرودگاه برسیم و تویی نباشی که ببینیم از ذوقت یک ثانیه هم چشم روی هم نذاشتی؟ آخه مگه میشد پسر بزرگت بیادُ تو نباشی که بغلش کنی که قربون صدقه اش بری مادربزرگی؟

۰ نظر ۱۰ فروردين ۰۲ ، ۰۲:۳۲
نارِن° جی

.

و قسم به لذتِ دوباره ی نوشتن

۰ نظر ۰۹ فروردين ۰۲ ، ۰۸:۳۱
نارِن° جی

.

بهار چهارصد و یک با غمِ این گذشت که من ذره ای روی ذره ای روی ذره ای هستم‌. منتهی شد به پیرهن عثمون شدنِ پیچِ توی قوطی!

 

تابستان چهارصد و یک شروع شد با لمسِ مجددِ حسِ تبعیضِ جنسیتِ جامعه ی جنسیت زده. ادامه پیدا کرد با تغییر شغل. با غریب بودن. با غمِ تعطیل نبودنِ پنجشنبه ها. با مرگِ سایه. با پس اندازهای خرکی. ختم شد به یک عذای ملی، خشمِ ملی‌، رنجِ ملی.

 

پاییز چهارصد و یک شروع شد با موافقت برای آزاد شدنِ پنج شنبه های دوست داشتنی. با درکِ همزمان تلخ و شیرینِ غلطِ همدیگه بودن، با کلافگی هاش، با لذت هاش. با سفرِ جذابِ یک روزه بین اسب ها. ادامه پیدا کرد به خبر های تلخِ هر روزه ی کشور‌. با به ثمر نشستنِ پس اندازهای خرکی. ختم شد به غلبه ی کلافگی ها به لذت ها.

 

زمستان چهارصد و یک شروع شد با غلبه ی لذت ها به کلافگی ها، به سعیِ حفظ کردنش. ادامه پیدا کرد با خبرهای تلخِ هر روزه ی کشور، به حسِ زندگی در فیلم های آخرالزمانی! به پی بردنِ به حدِ بالای پوچ بودنِ وعده و وعید های کارِ جدید. به تبدیل شدن به رباتِ کارگرِ بی امید! ختم شد به بُهت زدگی در همه ی ابعاد زندگی...!

 

 

+ به امیدِ بهار و تابستان و پاییز و زمستانِ جذابِ چهارصد و دو

۰ نظر ۰۸ فروردين ۰۲ ، ۰۲:۲۶
نارِن° جی

.

+ احتمالا سال اول یا دوم دانشگاه بود که درگیر راندو زدن شدیم. راندو آسمون اون چیزی بود که آخرش میزدیم و اگه خوب میشد کار به بار میشست و اگه بد میشد بقیه کار هم بد نشون میداد. اون سالها وقتی ترکیب سفیدیای ابر و آبیای آسمون قشنگ میشد میگفتم امروز خدا خوب راندو زده.

+ ‏این سه چهار روز برعکس خیلی روزها، آسمون دوباره قشنگ شده بود، ناخودآگاه تو دلم گفتم عجب راندویی زده! و بعد به این فکر کردم که چند روز توی سیصد و شصت و پنج روز آسمون مون قشنگه؟ که ما حقمون نیست اون آسمون دود گرفته ی غمگین

۰ نظر ۳۰ بهمن ۰۱ ، ۲۲:۲۹
نارِن° جی

.

و لعنت به تمام شدن شنبه های تعطیلِ جذاب!

۰ نظر ۳۰ بهمن ۰۱ ، ۲۰:۰۵
نارِن° جی

.

و قسم به منظره ی برفی

۰ نظر ۲۴ بهمن ۰۱ ، ۱۰:۵۴
نارِن° جی

.

یک عدد وامانده از همه چیز و همه جا.

۰ نظر ۲۲ بهمن ۰۱ ، ۲۲:۵۴
نارِن° جی

.

و گاه و بی گاه تر شدنِ نوشتن های گاه و بیگاه غم انگیزه.

۱ نظر ۱۵ بهمن ۰۱ ، ۱۵:۴۷
نارِن° جی

.

ترس برم داشت از دوباره همزمان بمب افتادن روی دیوارهام و چیزی نموندن برام بجز خرابه‌. اما تو بزار ترسم الکی باشه‌ و همونطور که گفتم یه پشت بند، یه مهار بند، یه سازه نگهبانِ محکم  بزن بهشون. خب؟

۰ نظر ۰۶ بهمن ۰۱ ، ۲۳:۵۴
نارِن° جی

.

میگم زندگیِ ما مثِ این فیلمای آخرالزمانی شده.
هر روز و هر ساعت و هر لحظه یه اتفاقِ نفس گیر، یه دردِ جدید، یه خشمِ تموم نشدنی.

۱ نظر ۱۷ دی ۰۱ ، ۲۳:۵۷
نارِن° جی

.

و نامبرده دوباره کمر بست بر بستن پرتفولیو؟!

خب لعنت به نامبرده!

۰ نظر ۱۵ دی ۰۱ ، ۱۹:۴۳
نارِن° جی

.

نامجو جقد خوب میخونه اونجا که:

 

تو مرگ دلم را ببین و برو

چو طوفان سختی ز شاخه غم

گل هستی ام را بچین و برو

که هستم من آن تک درختی

که در پای طوفان نشسته

همه شاخه های وجودش

زخشم طبیعت شکسته

۰ نظر ۱۷ آذر ۰۱ ، ۱۵:۳۴
نارِن° جی

.

آخه حافظ بعضی وقتا چقد قشنگ قلب آدمو مستقیم ناز میکنه:

 

بویِ بهبود ز اوضاعِ جهان می‌شنوم

شادی آورد گل و بادِ صبا شاد آمد

ای عروسِ هنر از بخت شکایت مَنِما

حجلهٔ حُسن بیارای که داماد آمد

دلفریبانِ نباتی همه زیور بستند

دلبرِ ماست که با حُسنِ خداداد آمد

زیر بارند درختان که تعلق دارند

ای خوشا سرو که از بارِ غم آزاد آمد

مطرب از گفتهٔ حافظ غزلی نَغز بخوان

تا بگویم که ز عهدِ طربم یاد آمد

۰ نظر ۱۵ آذر ۰۱ ، ۲۱:۲۷
نارِن° جی

.

در شرایطِ نبودِ مشکل، چهار حالت متصورم.

چهار حالت که هر کدوم قلبم رو متلاشی میکنن.

سه حالت ناشی از متلاشی شدنِ قلبِ خودم.

یک حالت ناشی از متلاشی شدنِ قلبِ دیگری‌.

و در نهایت همه ی این‌ ها خیلی غصه‌ اس. خیلی.

۰ نظر ۱۴ آذر ۰۱ ، ۲۳:۴۵
نارِن° جی

.

وقتایی که قلبم هم در معنی استعاری هم در معنی تحت الفظی فشره میرم میرم سراغ محمدرضا شجریان اونجا که میخونه:

ز کشت خاطرم جز غم نروید

به باغم جز گل ماتم نروید

به صحرای دل بی حاصلَ مُو

گیاه نا امیدی هم نروید

۰ نظر ۱۲ آذر ۰۱ ، ۱۵:۲۷
نارِن° جی

.

کاش حداقل در مقابل ول کردن یه سگِ خیابونی که حتی ازش میترسم و نهایت نیم ساعتی کنارمون بوده اینطوری واکنش نشون نمیدادمُ بغض نمیکردمُ چشمام خیس نمیشد. اونوقت شاید قدرت درکم بیشتر بود...

۰ نظر ۱۲ آذر ۰۱ ، ۱۱:۵۰
نارِن° جی

.

امروز که داشتم به یک "مکان" فکر میکردم که برم اونجا و آروم شه دلم، هوای تو اومد تو سرم. که بیام شهر ستاره ها. که بیام کنار سنگت. که مثل اولین باری که اومدم، بغل کنم اون سنگُ و بعد تو بغلِ سنگت گریه کنم شاید تو یه کم دلمُ آروم کنی. مثل بچگی هام که واسم شعر میخوندی و یکم دلم آروم میشد...

۰ نظر ۱۲ آذر ۰۱ ، ۱۱:۴۰
نارِن° جی

.

من با همه ی در ظاهر آروم بودنم بعضی وقتا خیلی بچه پروام

اما بعضی وقت هام خیلی دلم واسه خودم میسوزه

الان یکی‌ از همون وقتاس

این وقتا خیلی دردناکه

۱ نظر ۱۱ آذر ۰۱ ، ۲۲:۵۲
نارِن° جی

.

و قسم به سفرِ خوب و همسفرِ خوب :)

۱ نظر ۰۲ آذر ۰۱ ، ۲۰:۵۷
نارِن° جی

.

یه بار با یه بچه که تازه شطرنج یاد گرفته بود بازی میکردم. وقتی اسبش رو فدا کرد در صورتیکه میتونست سربازش رو فدا کنه بهش یاد دادم ارزش اسب از سرباز بیشتره. اونجا بهم گفت من خودم عاشق حیوون هام. مخصوصا اسب. اما خب سرباز، سربازه! سرباز آدمه...!

۰ نظر ۰۱ آذر ۰۱ ، ۱۶:۱۶
نارِن° جی

.

و انگار زندگی بعد از خوندن از فلسفسه اگزیستانسیال یه ذره متفاوت میشه: از پادکست رواق:

زندگی انسان به اصالتِ ماهیت آلوده شده، ما در زندگیِ امروز بخش زیادی از سرمایه عمرمون رو میدیم برای کسی "شدن" برای تبدیل شدن به یک "ماهیت". امروزه "بودن" معنا نداره و "شدن" معنا داره پس در زندگی بخش زیادی از سرمایه عمرمون رو برای اطمینان خاطر از فردا خرج میکنیم و فردا اندیشی میکنیم. در صورتیکه ما بخاطر خود استثنا پنداری و انکار، مرگ رو چنان دور میدونیم که سرمایه ی عمر هم بنظرمون خیلی میاد پس زندگی کردن، اصیل زیستن و اگزیستانسیال بودن رو به آینده موکول میکنیم. ولی کسی که مثلا با آگاهی از مرگ غریب الوقوع این تصور پیش چشمش میشکنه، میفهمه که زندگی رو نباید عقب انداخت. عمر ما و وجود ما در مقیاس عمر و وجود تمام عالم هستی اونقدر کوچیکه که بهتره به چشم سرمایه کوچیک بهش نگاه کنیم! در همه ما هزاران‌ نعمت وجودی هست که از فرط ظهور مخفی میمونه. اصولا این عادت آدمه که در محرومیت قدر میدونه اما باید هم تمامِ وجود رو قدر بدونیم و هم بتونیم اونو به بخش های کوچیک تجزیه کنیم و برای هر تکه وجود قند توی دلمون آب بشه. باید بتونیم بخاطر دیدن خوشحال بشیم باید بتونیم بخاطر راه رفتن هیجان زده بشیم باید بتونیم بابت شنیدن به خودمون ببالیم. اگه ارزش همین تیکه های کوچک وجود رو بدونیم و داشته هارو ببینیم و از نداشته ها و نیامده ها و رفته ها رها بشیم میتونیم اصیل زندگی کنیم...

۰ نظر ۰۱ آذر ۰۱ ، ۱۴:۲۰
نارِن° جی

.

یکی از روش های لعنتیِ ناخودآگاهِ من برای مراقبت از خودم اینه که وقتی یه چیزی برام‌ مهمه بدترین حالتشُ متصور میشم که اگه اتفاق افتاد بگم حالا که واسش آماده بودی پس زود خودتو جمع و جور کن! و این خیلی لعنتیه! چون فقط درصد خیلی کمی از اون اگه ها اون طور که‌ من متصور بودم اتفاق میفتن، و اگه اتفاقی هم بیفته یه شکل دیگه داره و همه ی این ها خیلی لعنتیه!

۰ نظر ۱۱ آبان ۰۱ ، ۱۰:۵۵
نارِن° جی

.

You are the sky. Everything else it’s just the weather

۰ نظر ۰۶ آبان ۰۱ ، ۲۳:۲۰
نارِن° جی

.

نامجو زیاد گوش میدم. بعضی از آهنگ هاشم زیادتر. یکی‌از اونایی که زیادتر گوش میدم "یاد آر" ئه‌. اما خیلی با گوشت و پوستم درکش نمیکردم، تا امروز که دوباره گوشش کردم...

 

اما نرود یادت آن روز که خندانی

آن روز که از شادی بارانِ بهارانی

آن روز که آزادی، آن روز که باور کن

آن روز که شوریده، رقصنده ی میدانی

 

آن روز که خون ارزان بر خاک نمی ریزد

آن روز که جان جان جان با قهقهه می خوانی

آن روز که ما بردیم، بزم ست به برزن ها

میچرخی و پاکوبان غرق بوسه بارانی

آن روز که نزدیک است، آن روز که یادش خوش

آغوش پس از آغوش ریسه های طولانی

 

آن روز ولی از ما یادی به میان آور

رفتیم غریبانه بی صدا و پنهانی

یک جرعه بنوش آن روز با خنده بنوش آن روز

یاد مردگانی که زنده اند و می دانی

 

از یاد نبر خون را خونی که شتک می زد

خونی که از آن آمد فردات چراغانی...

۰ نظر ۰۴ آبان ۰۱ ، ۰۸:۳۷
نارِن° جی

.

گفت امیدوارم هرچی صلاحمون هست اتفاق بیوفته. گفت اینو فقط خدا میدونه چیه. حالا من میگم تو که منو میشناسی. تو که میدونی خیلی وقتا به بچه گونه ترین حالت ممکن شاکی شدم ازتُ گفتم اصلا باهات قهرم! گفتم چطوری دلت اومد همچین چیزی‌ رو که برات مثل آب خوردنِ ازت بخوام و برام انجامش ندی؟! اما این دفعه به بچه گونه ترین حالت ممکن ازت شاکی‌ نمیشم! بجاش میگم همه‌ چیو سپرم دست خودت. همون کاریو بکن که خودت میدونی خوبه. باشه؟

۱ نظر ۲۶ مهر ۰۱ ، ۲۳:۱۸
نارِن° جی

.

غلطِ همدیگه ایم :)

۰ نظر ۱۶ مهر ۰۱ ، ۲۰:۴۸
نارِن° جی

.

آرمسترانگِ فضانورد میگه: من آدم حساسی نیستم، وقتی خانه‌ی والدینم را ترک کردم گریه نکردم، وقتی گربه‌ام مرد گریه نکردم، وقتی در ناسا کار پیدا کردم گریه نکردم و حتی وقتی روی ماه پا گذاشتم گریه نکردم. اما وقتی از روی ماه به زمین نگاه کردم بغضم گرفت با تردید با پرچمی که بنا بود روی ماه نصب کنم بازی می‌کردم! از آن فاصله رنگ و نژاد و ملیتی نبود. ما بودیم و یک خانه ‌ی گرد آبی، با خودم گفتم انسانها برای چه میجنگند؟! انگشت شصتم را به سمت زمین گرفتم و کره زمین با آن عظمت پشت انگشت شصتم پنهان شد و من با تمام وجود اشک ریختم.

۰ نظر ۰۷ مهر ۰۱ ، ۱۵:۱۳
نارِن° جی