هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

.

You are the sky. Everything else it’s just the weather

۰ نظر ۰۶ آبان ۰۱ ، ۲۳:۲۰
نارِن° جی

.

نامجو زیاد گوش میدم. بعضی از آهنگ هاشم زیادتر. یکی‌از اونایی که زیادتر گوش میدم "یاد آر" ئه‌. اما خیلی با گوشت و پوستم درکش نمیکردم، تا امروز که دوباره گوشش کردم...

 

اما نرود یادت آن روز که خندانی

آن روز که از شادی بارانِ بهارانی

آن روز که آزادی، آن روز که باور کن

آن روز که شوریده، رقصنده ی میدانی

 

آن روز که خون ارزان بر خاک نمی ریزد

آن روز که جان جان جان با قهقهه می خوانی

آن روز که ما بردیم، بزم ست به برزن ها

میچرخی و پاکوبان غرق بوسه بارانی

آن روز که نزدیک است، آن روز که یادش خوش

آغوش پس از آغوش ریسه های طولانی

 

آن روز ولی از ما یادی به میان آور

رفتیم غریبانه بی صدا و پنهانی

یک جرعه بنوش آن روز با خنده بنوش آن روز

یاد مردگانی که زنده اند و می دانی

 

از یاد نبر خون را خونی که شتک می زد

خونی که از آن آمد فردات چراغانی...

۰ نظر ۰۴ آبان ۰۱ ، ۰۸:۳۷
نارِن° جی

.

گفت امیدوارم هرچی صلاحمون هست اتفاق بیوفته. گفت اینو فقط خدا میدونه چیه. حالا من میگم تو که منو میشناسی. تو که میدونی خیلی وقتا به بچه گونه ترین حالت ممکن شاکی شدم ازتُ گفتم اصلا باهات قهرم! گفتم چطوری دلت اومد همچین چیزی‌ رو که برات مثل آب خوردنِ ازت بخوام و برام انجامش ندی؟! اما این دفعه به بچه گونه ترین حالت ممکن ازت شاکی‌ نمیشم! بجاش میگم همه‌ چیو سپرم دست خودت. همون کاریو بکن که خودت میدونی خوبه. باشه؟

۱ نظر ۲۶ مهر ۰۱ ، ۲۳:۱۸
نارِن° جی

.

غلطِ همدیگه ایم :)

۰ نظر ۱۶ مهر ۰۱ ، ۲۰:۴۸
نارِن° جی

.

آرمسترانگِ فضانورد میگه: من آدم حساسی نیستم، وقتی خانه‌ی والدینم را ترک کردم گریه نکردم، وقتی گربه‌ام مرد گریه نکردم، وقتی در ناسا کار پیدا کردم گریه نکردم و حتی وقتی روی ماه پا گذاشتم گریه نکردم. اما وقتی از روی ماه به زمین نگاه کردم بغضم گرفت با تردید با پرچمی که بنا بود روی ماه نصب کنم بازی می‌کردم! از آن فاصله رنگ و نژاد و ملیتی نبود. ما بودیم و یک خانه ‌ی گرد آبی، با خودم گفتم انسانها برای چه میجنگند؟! انگشت شصتم را به سمت زمین گرفتم و کره زمین با آن عظمت پشت انگشت شصتم پنهان شد و من با تمام وجود اشک ریختم.

۰ نظر ۰۷ مهر ۰۱ ، ۱۵:۱۳
نارِن° جی

.

+ اول نگران شدم و فکر کردنم نکنه مجبور شده باشه ازدواج کنه؟ نکنه دلش نخواد؟ نکنه پیر باشه؟ نکنه معتاد باشه؟ پرسیدمُ شنیدم که شوهرش آدم سالم و اهل کاریه.

+ ‏بُغضی شدم از خوشحالی ای که میدونم تو دلشه، که میدونم بعد از همه ی سختی هایی که کشیده، بعد از همه سال هایی که حتی یه حامی نداشت و توی پرورشگاه بود حالا قراره جایی زندگی‌کنه که بهش میگه "خونه"، نه "مرکز"

+ و هرچند فقط ۱۰ سال از من کوچیکتره اما حس کردم بچه ای دارم که داره عروس میشه، و بعد تهِ زندگیشُ مثل تهُِ قصه های‌ قشنگ فرض کردم. از همونا که با خوبی و خوشی تا آخر عمر... :)

۱ نظر ۰۷ مهر ۰۱ ، ۰۰:۰۲
نارِن° جی

.

من از همه ی " آره میدونم اما تو قوی ای" هایی که شنیدم خستم و بعد از همه ی اون قوی بودنا حالا یه گوشه ضعیف و بی پناه افتادمُ به خودم نگاه میکنمُ دلم واسه خودم میسوزه!

۰ نظر ۰۲ مهر ۰۱ ، ۲۲:۱۰
نارِن° جی

.

کفری ام از کسایی که رفتنُ این نوع دغدغه رو از دغدغه های روزمره ی زندگی شون حذف کردنُ از دور وایسادنُ نظاره گرنُ نسخه میپیچین واسه آدمایی که این دغدغه، دغدغه ی روزمره ی زندگی شونه-و منظورم فعالان اجتماعی نیست-

۰ نظر ۲۹ شهریور ۰۱ ، ۲۲:۲۵
نارِن° جی

.

گیرم جهان یک وطنه با مرز های الکی و این صُبتا

گیرم که تنهاییِ من از هر مرزی رد بشه و این صُبتا

۰ نظر ۲۹ شهریور ۰۱ ، ۱۱:۱۳
نارِن° جی

.

امروز که از ضبط ماشین پخش شد: تفنگت را زمین بگذار؛

گفتم طی این سالها وجدانِ خواب آلوده بیدار که نشده هیچ، بدتر هم به خوابِ زمستانیِ تمام نشدنی رفته. گفتم الان دیگه ورژنِ جدیدی باید ساخت از: تفنگم را بده تا رَه بجویم...

۲ نظر ۲۹ شهریور ۰۱ ، ۱۰:۴۹
نارِن° جی

.

آخه چقد لعنتیه دو بیتی های باباطاهر. چقد لعنتیه سنتور پرویز مشکاتیان. چقد لعنتیه صدای محمدرضا شجریان. چقد لعنتیه ترکیبِ همه اینا تو ساز و آواز دشتستانی تو آلبوم آستانِ جانان:

 

عزیزون از غم و درد جدایی، به چشمونُم نمونده روشنایی

گرفتارُم به دام غربت و درد، نه یار و همدمی نه آشنایی

 

سنتور

 

فلک کی بشنوه آه و فغونُم؟ به هر گردش زنِه آتش به جونُم

یک عمری بگذرونُم با غم و درد، به کام دل نگرده آسمونُم

 

سنتور

 

نصیب کس نوی درد دلِ مو، که بسیاره غم بی حاصل مو

کسی بو از غم و دردُم خبردار، که داره مشکلی چون مشکل مو

 

سنتور

 

بوَد دردِ مو و درمونُم از دوست، بوَد وصل مو و هجرونُم از دوست

اگه قصابُم از تن واکره پوست، جدا هرگز نگرده جونُم از دوست

 

سنتور

 

مو آن آزردهٔ بی خانِمونُم، مو آن محنت نصیب سخت جونُم

مو آن سرگشته خارُم در بیابون، که هر بادی وزِد پیشش دَوونُم

 

سنتور

 

مو که افسرده حالُم چون ننالُم؟ شکسته پر و بالُم چون ننالُم؟

همه گویند فلانی ناله کم کن، تِه آیی در خیالُم چون ننالُم؟

 

سنتور

 

غم عشقت بیابون پرورُم کرد، هوای بخت بی بال و پرُم کرد

به مو گفتی صبوری کن صبوری، صبوری طُرفه خاکی بر سرُم کرد

 

سنتور

۰ نظر ۲۶ شهریور ۰۱ ، ۲۱:۰۹
نارِن° جی

.

و من آنها را در اعماق گلویم حفظ میکنم...

 بین یقه و چانه

 ‏نزدیک سیبِ ادم

۲ نظر ۰۷ شهریور ۰۱ ، ۲۲:۳۳
نارِن° جی

.

اگه قراره مثلا فلان ماهواره ای که چین فرستاده فضا از مدار خارج شه و با سرعت بهمان برخورد داشته باشه با زمین و همه چیز نابود شه، کاش اونشب امشب باشه! چون با همون لحنِ "من حالِ ادامه دادن ندارم" منم دیگه حالِ ادامه دادن ندارم!

۱ نظر ۰۵ شهریور ۰۱ ، ۰۰:۳۲
نارِن° جی

.

چقدر لعنتیه اونجا که میخونه:

ببین غم تو رسیده به جانُ

دویده به تن

۰ نظر ۰۴ شهریور ۰۱ ، ۰۰:۰۹
نارِن° جی

.

من از نژاد خاک

او از تبار باد

و از این صُبتا

۱ نظر ۲۸ مرداد ۰۱ ، ۲۲:۰۲
نارِن° جی

.

دختران شهر به روستا فکر می کنند
دختران روستا در آرزوی شهر می میرند
مردان کوچک به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند
مردان بزرگ در آرزوی آرامش مردان کوچک می میرند
کدام پل در کجای جهان شکسته است
که هیچ کس به خانه اش نمی رسد؟ 

 

گروس عبدالملکیان

۲ نظر ۲۱ مرداد ۰۱ ، ۲۲:۲۸
نارِن° جی

.

این روزها که تعداد گیر کردن های ضبطم زیاد شده قشنگ قابلیت اینو دارم سر نفر بعدی که بهم میگه مانیتور این ماشینا طول میکشه تا خاموش شه رو بکوبم تو کاپوت همون ماشینی که داره بست باطری شو شل و سفت میکنه! وقتی هم بگه من که چیزی نگفتم بگم ولی من برای بار صد و یکم دارم به این و اون میگم این مساله رو هر آدم کم عقلی هم حتی همون روز اول که ماشینو میگیره و ۵ دقیقه از پشت شیشه زل میزنه به مانیتورش میفهمه ماجرارو! پس‌ منو اگه همون آدم کم عقل هم حساب کنی میبینی فرق دیر خاموش شدن مانیتور و گیر کردنش رو میفهمم!

۱ نظر ۲۰ مرداد ۰۱ ، ۱۴:۱۵
نارِن° جی

.

امروز بین همه ی آه حیف شد ها و استوری ها و آخِی گفتن ها هیچی نگفتم. شب که تنها شدم با همه ی خستگیم جلد دوم کتاب پیر پرنیان اندیش رو برداشتم و رفتم سراغ فصل آخر‌. فصلِ روشن تر از آفتاب مردی:

آقای عظیمی این خیلی بده که شما در آخر خط باشین. هیچ کار دیگه ای از دست شما برنیاد و یه همچین دورنمایی داشته باشید... خیلی بده. خیلی سخته. دیگه شما سر راحت نمیتونین به زمین بزارین و بگین آینده بچه های من، نوه های من، نتیجه ی من، آینده آدمی زاد... (بغض‌ میکند) غم انگیزه آقای عظیمی! خیلی غم انگیره. واقعا غم انگیره.

یکی دو دقیقه سکوت میکند و سیگار میکشد. کاملا معلوم است که گفتن این حرف ها برایش آسان نیست‌. ادامه میدهد:

در دورن من دوتا موجود به وجود اومده؛ یکی اون موجود اصلی که همه اش خوش بین و امیدواره و یک لحظه هم در خوش بینی و امیدواری شک نمیکنه ولی موجود دیگه ای از اون زیر هی داره انگولک میکنه که آخه چقدر تخیل میکنی؟ چقدر سماجت میکنی؟ آخه همه ی اسباب داره خوش بینی و امید شما رو نفی میکنه...

دوباره سکوت... نگاهی تهی به نمیدانم کجا... لبانی که از سر حسرت و حیرت جمع شده و صدایی سرد و سنگواره ای:

 

منزل راحت کجاست در سفر عمر

پرسش دیرینه را جواب رسیده است...

 

+ همیشه تو جوابِ سوال های انشا طورِ الگوی شما در زندگی کیست، با خودم میگفتم چرا یه آدم باید یه آدم دیگه رو بعنوان الگو انتخاب کنه؟ چرا از وجه های خوب آدم های مختلف استفاده نکنه و تیکه هایی از آدمای مختلف در کنار هم نشن یه الگو؟! تا اینکه گذشت و یه روزی وقتی ربع قرنِ زندگیم رد شده بود گفتم: بنظر من یه آدم هست که همه ی وجه های خوبِ آدمیت توشه و حالا میشه یه آدم رو بعنوان الگو معرفی کرد:

 

امیر هوشنگ ابتهاج...

 

۱ نظر ۲۰ مرداد ۰۱ ، ۰۰:۴۲
نارِن° جی

.

اینکه من فلان چیزُ سرچ کردم دلیل نمیشه خودم دنبالش باشم. پس لعنت به سرویس های تبلیغاتی گوگل. کاش هر پنجره ای که باز میکنم یه پیام تبلیعاتی با اون موضوع منحوس گوشه صفحه ام نباشه چون غمگین تر از چیزی که الان هستم خیلی خیلی غمگینه.

۰ نظر ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۲۳:۵۷
نارِن° جی

.

اونقدر خسته ام از زمین و زمان و هوا و آدما که فقط:

 

چون بوم بر خرابه دنیا نشسته ایم

اهل زمانه را به تماشا نشسته ایم

بر این سرای ماتم و در این دیار رنج

بیخود امید بسته و بیجا نشسته ایم

ما را غم خزان و نشاط بهار نیست

یکدم ز موج حادثه ایمن نبوده ایم

آتش به جان و خنده به لب در بساط دهر

چون شمع نیم مرده چه زیبا نشسته ایم

گر دست ما ز دامن مقصد کوته است

از پا فتاده ایم نه از پا نشسته ایم

تا هیچ منتظر نگذاریم مرگ را

ما رخت خویش بسته مهیا نشسته ایم

 

• شعر فریدون مشیری

۲ نظر ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۱۵:۲۱
نارِن° جی

.

و باز هم تف تو چهارشنبه ای که پنج شنبه اش تعطیل نباشه!

۰ نظر ۱۲ مرداد ۰۱ ، ۱۱:۵۵
نارِن° جی

.

شدنی ها میشن

نشدنی ها نمیشن

رفتنی ها میرن

موندنی ها میمونن

باید ها اتفاق میفتن

نباید ها اتفاق نمیفتن

+ همیشه همه چیز تو کنترل آدم نیست. شل کن. شُل!

۰ نظر ۰۹ مرداد ۰۱ ، ۰۰:۱۸
نارِن° جی

.

هوای پشت شیشه ها یه جوریه که انگار تهِ این ترافیک میرسی به دریایی، جنگلی، جایی! اما دریغ!  تهش ختم میشه به جایی که بین آدماش حسابی احساس غریبگی دارم!

۰ نظر ۰۸ مرداد ۰۱ ، ۱۰:۱۴
نارِن° جی

.

تف تو چهارشنبه ای که پنج شنبه اش تعطیل نباشه!

۰ نظر ۰۵ مرداد ۰۱ ، ۲۰:۲۳
نارِن° جی

.

کسی که ده سال پیش ساک ها رو با خودش کشونده و برده یادش نیست ساک هاش چند تا بودن، اما اون تنها کسیه که با اطمینان میگه شیش تا ساک بوده و وقتی میگه "عکس هاشم توی لپتاپم هست" آدم تازه میفهمه تو دلِ اون ظاهرِ خم به ابرو نیار چی میگذره؛ آدم تازه میفهمه تنها کسی که عکس های ده سال قبل رو نگاه میکنه فقط‌ خم به ابروش نمیاد، اما خم به دلش خیلی میاد...

۰ نظر ۰۴ مرداد ۰۱ ، ۲۳:۱۷
نارِن° جی

.

حافظ بهم گفت:

همای اوج سعادت به دام ما افتد

به ناامیدی از این در مرو بزن فالی

بوَد که قرعه دولت به نام ما افتد ♡

۰ نظر ۱۹ تیر ۰۱ ، ۱۹:۲۶
نارِن° جی

.

یه روز یه جا خوندم:

همیشه هرکاری میکنی به خودت بگو چی رو داری از دست میدی؟

همیشه هرکاری میکنی به خودت بگو چی رو داری به دست میاری؟ 

و بعد ببین کدوم به کدوم میچربه؟

۰ نظر ۱۹ تیر ۰۱ ، ۱۹:۱۵
نارِن° جی

.

حمید علیدوستی برای معنی "خونه" از کنار هم گذاشتن این دو تا کلمه استفاده کرد:

مکعبِ پناه...

۰ نظر ۱۹ تیر ۰۱ ، ۱۹:۰۳
نارِن° جی

.

گفتم اینطوری نه متلعق به این وری نه اون ور

گفتم من از اون آدمام که نیاز دارم متعلق به جایی باشم.

۰ نظر ۱۹ تیر ۰۱ ، ۱۸:۵۷
نارِن° جی

.

و حتی نمیشه گفت چه غمی میاد روی دلم وقتی یه فیلمی میبینم که توش تصویره سنتوره، یا یه صدایی میشنوم که توش صدای سنتوره‌‌‌‌...

+ و من همونی ام که توی گیج و ویجیِ بعد از عمل،‌ اونقدر از سنتورم گفتم که خودم فهمیدم دارم زیاده روی میکنم و برای همین خواستم تمبکم رو هم بیارن که حسودیش نشه به سنتورم!

۰ نظر ۱۷ تیر ۰۱ ، ۰۷:۵۶
نارِن° جی

.

روزهای آخرِ خود را چگونه گذراندید؟!

 

گویی میخ هایی در صندلی است!

و

هر روز دیرتر از دیروز سرکار حاضر میشوم!

۰ نظر ۱۴ تیر ۰۱ ، ۱۲:۵۴
نارِن° جی

.

و غصه پنج شنبه هام خواب به چشمم نیورد!

۰ نظر ۰۷ تیر ۰۱ ، ۰۵:۲۹
نارِن° جی

.

شیوه ی آروم کردنِ خودم توسط خودم اینطوریه که منِ امیدوار به کمی بهبود، به منِ نگران از بدتر شدن اوضاع میگه: اینکه با باز شدنِ در یه آدم خوشحالِ به تمام معنا بهت سلام کنه کجا و این سلام های هر کدوم بدتر از زهرِ آدم های اینجا بهم کجا؟!

۰ نظر ۰۷ تیر ۰۱ ، ۰۱:۰۰
نارِن° جی

.

بیشتر از یک سال و نیم از اون روزی که سرکار گفتم دیشب از فکرِ فلان مساله خواب نرفتم گذشته. همون روز که فرداش یکی بهم گفت دیشب نتونسته بخوابه و وقتی دلیلش رو پرسیدم گفت دیروز نفهمیده چی گفتم، یا حتی بهش فکر نکرده که بخواد بفهمه. گفت دیشب یاد حرف هام افتاده. یاد دختر خودش افتاده و تصور کرده زمان گذشته و اونو درس خون و خوب و پر تلاش باره آورده. که دخترش رفته دانشگاه و تونسته کار پیدا کنه، اما بعدش با چالش هایی مثل چالش دیروز من مواجه میشهه. گفت دیشب بخاطر نگرانی از آینده دختر کوچیکش خواب نرفته.

+ ‏و من بنظرم آدم تا زندگیش نکنه یا اونی که از پوست و گوشت خودش هست رو توی اون شرایط تصور نکنه، نمیتونه متوجه ماجرا بشه و با یک برچسب اشتباهِ فمنیستم از کنار ماجرا میگذره.

+ و من امیدوارم دخترِ موفرفریِ اون پدرِ نگران، همون آینده ای رو طی کنه کنه که پدرش براش متصور بود. بجز وجود اون سد هایی که جلوی راه من و امثال من سبز شدن. و من امیدوارم اون دختر موفرفری هیچ وقت توی زندگیش مثل اون شبِ من که خواب نیومد به چشمم نشه. مثل اون روزِ من نشه که دلم گرفته بود از نابرابری ها و هی پِلی میکردم "جهانِ دیگری بسازیم از برابری"‌ مثل امروز من نشه که سرکار بغضم رو توی دستشویی خالی کردم مبادا کسی بفهمه که چی شنیدم. و من امیدوارم اون دخترِ موفرفری، سدی هم اگه جلوی راهش پیدا شد بخاطر جنسیتش نباشه.

۰ نظر ۰۱ تیر ۰۱ ، ۱۸:۵۸
نارِن° جی

.

و فقط منی که پیچ کردن توی قوطی رو کردم پیرهن عثمون :))

۰ نظر ۲۶ خرداد ۰۱ ، ۱۴:۱۹
نارِن° جی

.

فقط دیدنِ پشت سر همِ سه قسمت از فرندز و خوردنِ آلبالو میتونست غم اینکه "من عاشقشون شدم ولی اونا اصلا عاشقم نشدن" رو بشوره ببره!

+ البته که عاشق کارشون. نه خودشون.

۰ نظر ۲۴ خرداد ۰۱ ، ۱۹:۳۱
نارِن° جی

.

بین وسیله های در هم و برهم روی میز که از فلان کارتن بیرون ریخته بودم چشمم خورد به دوتا خودکار با تبلیغ فلان تور. آبانِ نود و هفت، آخرِ سفر به هر نفر یه خودکار دادن و همکارم مال خودش رو داد به من و من صاحب دوتا خودکار شدم. یکی سرخ آبی، یکی سرمه ای. دو تا خودکاری که وقتی میدیدمشون برام یاد آورِ سفرِ نه چندان دلچسبم بودن! دو تا خودکاری که به شکل های مختلف سعی در سر به نیست کردنشون داشتم و همیشه باز یه جوری پیداشون میشد! البته دفعه های اول مستقیم این کار رو نمیکردم، مثلا یکیو میزاشتم توی کیف میم جان به امید اینکه گمش کنه! و اون یکی رو توی فلان جامدادی ای که سالها خاک گرفته و میدونستم حالا حالاها درش باز نمیشه! اما در کمال تعجب اون دو تا خودکار باز پیداشون میشد! این اتفاق به شکل های مختلف تکرار شد تا یه بار انداختمشون توی سطل آشغال! اما در کمال تعجب باز هم پیداشون شد! میم جان موقع خالی کردن سطل بهشون برخورده بود. براش توضیح دادم که نوشتن با اینا سخته. باهام مخالفت کرد و گفت میزاره روی وسیله های مهر ماهِ یه بچه ی نیازمند. حالا حدود ۳ سال و نیم از تلاش های من برای سر به نیست کردن اون دو تا خودکار گذشته و دوباره در کمال تعجب پیداشون شده اما من این دفعه دیگه قصد سر به نیست کردنشون رو ندارم! برشون میدارم و میخندم و میزارمشون یه گوشه ی امن :)

۰ نظر ۱۶ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۲۲
نارِن° جی

.

انگار قشنگی های زندگی مثل خرمالو و انبه ان! وقتی این یکی هست اون یکی نیست! وقتی اون یکی هست این یکی نیست!

۰ نظر ۱۵ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۱۱
نارِن° جی

.

خنده ی بچگانه ای کردم از آرزوی بچگانه ای که چند بار پشت سر هم تکرارش کردم. اما کم کم اشک اومد توی چشمم و لعنت فرستادم که چرا هیچ چیز هیچ وقت برای منِ نرمال دوست، نرمال نیست. که چرا قسمتی از زندگیم منجر شده به یک آرزویِ کودکانه ی خودخواهانه ی نشدنی.

۰ نظر ۱۳ خرداد ۰۱ ، ۲۱:۰۳
نارِن° جی

.

چقدر سخته بعد از کلمه ی "هم" نتونه کلمه ی "راه" بشینه.

۰ نظر ۱۳ خرداد ۰۱ ، ۱۸:۳۳
نارِن° جی

.

یه سری چیزا در غیاشون معلوم میشه که چی ان. وقتی داری بنظرت یه چیز معمولیه ولی وقتی خلاش بوجود بیاد آدم تازه میفهمه چیو نداره.

۰ نظر ۰۷ خرداد ۰۱ ، ۲۰:۰۲
نارِن° جی

.

و متاسفانه دوباره نامبرده کمر بست بر بستن پرتفولیو!

۰ نظر ۰۷ خرداد ۰۱ ، ۱۹:۵۹
نارِن° جی

.

مثل پروانه ای در مشت

چه آسون میشه مارو کُشت

و از این صحبت های غم بار...

۰ نظر ۰۷ خرداد ۰۱ ، ۱۹:۵۸
نارِن° جی

.

وقتایی که بنظرم یه دیتیل جواب نمیده برای گفتن منظورم شروع به بیان داستان های جنایی میکنم! مثلا میگم اگه یکی پاش بره تو این فرورفتگی‌ بعد بخوره زمین، بعد سرش بخوره به گوشه این دستگاه ضربه مغزی شه بمیره چی؟ یا میگم اگه به هر دلیلی اینجا یه ذره ارتعاش بگیره بعد اتصالش جواب نده ول شه، بعد همون موقع یکی این زیر راه بره و از سطح مقطعی که تیزه بخوره به یکی بعد اون از وسط نصف شه بمیره چی؟ یا مثلا اگه یکی دستشو بکنه این لا بعد دستش ببره خون ریزی شدید پیدا کنه، بعد همه خونای بدنش تموم شه بمیره چی؟!
+ امروز به محض رسیدن گفتم اومدنی توی راه داشتم به دیتیلی که دیروز کشیدم فکر میکردم که اگه فلان و بهمان شه یکی بمیره چی؟! گفتن هیچ چیز بهتری نداشتی توی راه بهش فکر کنی که نخوایی هرکول پوآرو بازی در بیاری؟! گفتم چیزای دیگه انگار بدترن! این تهش یه ماجرا توی ژانر جنایی پلیسی تخیلیه! به هر ماجرای دیگه که فکر کنم ژانرش خیلی غم انگیز میشه!

۰ نظر ۰۲ خرداد ۰۱ ، ۲۱:۲۳
نارِن° جی

.

شبِ اون روزی که مغزم توانایی همراهی با کوچیک ترین فراز و فرودی با موسیقی رو نداشت، علایم کرونام عیان شد! شبِ همون روزی که رفتم توی فُلدر بنان و تصنیفِ بهارِ دلنشینُ گوش کردم و گفتم من مغزِ فرتوتِ خسته ی خودم رو دوست تر دارم! حالا امروز که دوباره از فرط خستگی مغز رفتم سراغ این آهنگ ترس برم داشت از علائمی که شاید شب قرار باشه عیان شه!

+ اما در هر صورت:
 ‏ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن و از این صحبتا :)

۰ نظر ۳۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۶:۵۲
نارِن° جی

.

حالا کاری به ابوسعید ابوالخیر ندارم، ایشون یه رباعی گفتن شامل ۴ مصرع و تمام. اما اگه جای علیرضا قربانی بودمُ میخواستم رباعیات ابوسعید ابوالخیر رو بزارم کنار همُ از تو دلش یه شعر دربیارم واسه خوندن، بعد از این دو مصرع:

 

درد دل من دواش می‌دانی تو

سوز دل من سزاش می‌دانی تو

 

میگفتم:

 

خب خیلی بدی که درمونش نمیکنی! واقعا که!

و بعد همونجا در اوج آهنگم رو تموم میکردم!

 

و بعد اگر خیلی اصرار میکردن که بیا و ادامه بده، اون یکی آهنگمو میخوندم:

 

غمگین چو پاییزم، از من بگذر!

شعری غم انگیزم، از من بگذر!

 

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۷:۰۰
نارِن° جی

.

همه در جایی از زندگی انگار میفهمیم که ما ذره ای روی ذره ای روی ذره ای هستیم.

"مجتبی شکوری"

۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۳:۲۶
نارِن° جی

.

و قسم به سفر دلچسب :)

۰ نظر ۱۵ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۹:۳۷
نارِن° جی

.

از بامزه بودنِ چراغ قوه ی جاسویچی طوری که خریدم میگفتیم و به اونجا رسیدیم که اگه مادربزرگی بود میگفت چرا برای من از اینا نخریدی منم میخواستم! بعد میگفت آخه این واسه توی کیفم خوبه شبا که میخوام قرص بخورم راحت میبینم. بعد من میدادمش به مادربزرگی، بعد اون قربون صدقه ام میرفت و در مورد دست و دل باز بودنم و چشم و دل سیریم صحبت میکرد و از نبودن این خصلت توی دخترخاله ام شکایت میکرد! کاش بود، کاش میتونستم چراغ قوه مو بدم بهش که بزاره توی همون کیفش لابلای بقیه ی خرت و پرت ها...

۰ نظر ۰۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۰:۱۶
نارِن° جی

.

ای همه شوق پریدن و این صُبتا،
خسته گی یه کوله باره روی رخوت تن من و این صُبتا.

۰ نظر ۰۵ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۷:۰۴
نارِن° جی