هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

.

مرا تغییر بده از دوری به نزدیکی

از قهر به مهر

از تاریکی به روشنایی و نور

از آغوش خودت، به آغوش خودت

"سید حسین متولیان"

نقاشی: بهار عباس پور - 13 ساله

۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۰۰
نارِن° جی

.

چه چسبید ابد و یک روز :)

+ترسم اینه فیلم بعدی که ببینم همه چیرو بشوره ببره پایین!

۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۰۸
نارِن° جی

.

یک دست لواشک و یک گوش میان موسیقی

رقصی چنین میانه میدانم ارزوست!

+ نامبرده بعنوان شخص گند زننده به شعر جناب مولانا شرمنده اس

۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۱۸
نارِن° جی

.

باید فاتحه فیلم یا تئاتری رو که وسطش بیننده دستشو میاره بالا و ساعتشو نگاه میکنه خوند!

۰ نظر ۲۶ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۵۹
نارِن° جی

.

هیچ هاتی تو نمیشه :))

۰ نظر ۲۲ اسفند ۹۴ ، ۰۷:۵۱
نارِن° جی

.

آی بیا که نوروزه

دنیا دو روزه :))

+ دانلود

۰ نظر ۲۰ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۱۰
نارِن° جی

.

پیش به سوی استفاده بهینه از تعطیلات:


ای که دستت میرسد حالی بکن

پیش از آن کز تو نیاید هیچ حال


۰ نظر ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۴۶
نارِن° جی

.

مشنو ای دوست 

که غیر از تو مرا یاری هست

 یا شب و روز 

به جز فکر تو ام کاری هست

:))


" جناب سعدی "

۰ نظر ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۳۶
نارِن° جی

.

لعنت به اون مقطع هایی از زندگی که با آدم کاری میکنه که با هیشکی حرفش نیاد؛ و منِ لعنتی دقیقا در مقطعی از زندگی هستم که با هیشکی حرفم نمیاد 

۰ نظر ۱۴ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۳۷
نارِن° جی

.

بن بست جاییه که خوردن صد و هفتاد هشتاد تا زیتون سیاه هم توانایی حل مشکل رو توی آدم ایجاد نکنه!

۰ نظر ۱۳ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۰۷
نارِن° جی

.

گر تو را

 با ما تعلق نیست،

ما را شوق هست

ور تو را

بی ما صبوری هست،

ما را تاب نیست


" رهی معیری "

۰ نظر ۱۱ اسفند ۹۴ ، ۰۷:۴۲
نارِن° جی

.

همین الان یکی باید باشه که نی تکیه داده شده به ایینه اتاقم رو برداره و بره سراغ آواز دشتی، گوشه بیدگانی، دیلمان، مثنوی و بعد اونقدر بزنه و بزنه که من آروم آروم چشم هام بسته شه

۰ نظر ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۵۳
نارِن° جی

.

من بعد از تموم شدن درسم دلم اینجاست،توی این شهرِ دورانِ دانشجویی،پی شروع تمرین های روزی هفت ساعته با پشنگ خان و گژگین خان، پی خریدن دار قالی کوچک و نشستن پشتش، پی سر و کله زدن با قلم نی و جوهر، پی فیلم و سینما و کتاب؛ ولی من، بعد از تموم شدن درسم عقلم اونجاست، توی اون شهر شلوغ و پر از ترافیک ِ خودم، پی کار و پی پول و پی درس؛


+ وجه مادی زندگی گند محشریست به سایر وجه های زندگی

۰ نظر ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۱۹
نارِن° جی

.

صفحه اول شناسنامه ام پر از چیزهاییست که خودم توانایی انتخاب هیچکدامشان را نداشتم؛ صفحه دومش عجیب تر است، یک اسم و تعدادی عدد و ارقام میخواهد، اسمی که بودن با نبودنش، x یا y بودنش تاثیر عجیبی روی سرنوشتم دارد؛ صفحه بعدترش دلهره اور تر است، پر شدن این صفحه نشان دهنده مسولیت بزرگی است؛ و بالاخره صفحه اخرش از همه مرموزتر است، انگشت سبابه دست راستم را در حالیکه جان دارد در محل اثر انگشت سبابه دست راست میگذارم و به این فکر میکنم که روزی شخصی انگشت سبابه دست راستم را درحالیکه جان ندارد به جوهر میزند و در محل مشخص شده قرارش میدهد

۰ نظر ۰۷ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۶
نارِن° جی

.

حیفه شبا واسه کودک درونتون لالایی نذاریدا :))

+ دانلود لالایی

۰ نظر ۰۶ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۳۳
نارِن° جی

.

طعنه خلق و 

جفای فلک و 

جور رقیب

همه هیـچ اند، اگر یار موافق باشد


" شوریده شیرازی "

۰ نظر ۰۶ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۱۶
نارِن° جی

.

یک جفت چشم به همراه یک کله و تعدادی زیادی قطره، در حال حاضر موجودیست مهمان در دل من، و من ترجیح میدم فکر کنم علت وجودش فقط و فقط پدیده ایست بنام پی.ام.اس و بس

۰ نظر ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۴۳
نارِن° جی

.

بعضی وقت‌ها به دست‌هایم نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم که می‌توانستم پیانیست بزرگی بشوم یا یک چیز دیگر ولی دست‌هایم چه کار کرده اند ؟ یک جایم را خارانده‌اند، چک نوشته‌اند، بند کفش بسته‌اند، سیفون کشیده‌اند و غیره...

دست‌هایم را حرام کرده‌ام، همین‌طور ذهنم را...

 " چارلز بوکوفسکی "


+ کاش اینطوری نشه

۰ نظر ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۵۱
نارِن° جی

.

ایشالا گیر گرگ بیابون بیفتین،

ولی اداره جاتی های سادیسم دار نع!

۰ نظر ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۱۱
نارِن° جی

.

کاش همه چیز به اندازه افسانه های یونان باستان فانتزی بود:

یکی از موزها (دختران زئوس) توی گوشم نجوا میکرد و بعدش من تبدیل به یک موزیسین میشدم :))

۰ نظر ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۴۴
نارِن° جی

.

رفیق جان نظربه شو صادر میکنه و بعد میگه: اگه شک کنی کافری! 

یعنی تنها حرفی که واسه من باقی میذاره خندیدن از ته دله :))

۰ نظر ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۰۸
نارِن° جی

.

پشنگ خان تو مرا مونس جانی ^_^ :


+ هیچ استافینوفن کدوین، ژلوفن، بروفن و یا ادویلی به اندازه جنابعالی توانایی خوب کردن سردردهامو نداره  :)

۰ نظر ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۳۹
نارِن° جی

.

گر حال مرا حبیب پرسید

گویید

بیمار غمت را 

نفسی هست هنوز

" جناب شهریار "

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۱۱
نارِن° جی