هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۱ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

.

ای سرو بلند بالا

رویت را به ما بنما :))

۰ نظر ۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۰:۰۹
نارِن° جی

.

بعضی ها همانقدر عبوس به رانندگی ادامه میدادند، بعضی ها میخندند و دست تکان میدادند، بعضی ها زبان درازی میکردند و من ته دلم از همان زبان دراز ها بیشتر خوشم میامد


کاش باز هم میشد زانوهایم را روی صندلی ماشین بگذارم و از شیشه عقب به جاده نگاه کنم و منتظر رسیدن یک ماشین باشم تا بخندم و برایش دست تکان بدهم و منتظر دیدن عکس العمل راننده اش باشم


۰ نظر ۳۰ تیر ۹۴ ، ۰۹:۲۸
نارِن° جی

.

واژه « لعنتی » در فرهنگ لغت من به دو معناست:

لعنتی ای که عزیز دل نباشد

لعنتی ای که عزیز دل باشد

:))

۰ نظر ۳۰ تیر ۹۴ ، ۰۱:۰۲
نارِن° جی

.

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار

دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمیزند

دل خراب من دگر خراب تر نمیشود

که خنجر غمت از این خراب تر نمیزند

« هوشنگ ابتهاج »

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۰:۵۹
نارِن° جی

.

زندگی باید چیز‌ لعنتی ای باشد، چیز لعنتی ای که مثل برق میگذرد، چشمانت را میبندی و کمی بعدتر باز میکنی، فقط کمی بعدتر، ولی گویا واژه کمی برایش کم بود، چشمانت را که باز میکنی همه چیز عوض شده است، همه چیز انقدر زیاد عوض شده است که شکه میشوی، انقدر شکه میشوی که به خودت یاداوری میکنی کافی است چشمانت را ببندی و کمی بعدتر‌ باز کنی، کمی بعدتری که شاید به دنیایی ختم شود که تو دیگر در آن زندگی نکنی.

+ چند ساعت که به عقب برگردم، و بعد از آن بیست و‌یک سال فلش بک بزنم یک زن جوان مادر شد و یک‌ مرد جوان پدر، مادر و پدر کودکی با سه‌کیلو‌ و ‌هشتاد گرم وزن و پنجاه سانت قد.

کودکشان چشمانش را بر هم گذاشت، کمی بعدتر بازشان کرد، فقط کمی بعدتر، ولی گویا واژه کمی برایش کم بود، چشمانش را که باز‌کرد همه چیز عوض شده بود.

+ کودک بیست و یک ساله ی بزرگ شده برای خودش لالایی گذاشته بود، به یاد دقایقی پیش که تازه چشمانش را باز کرده بود...

۰ نظر ۱۰ تیر ۹۴ ، ۰۳:۲۳
نارِن° جی

.

همیشه قسمت لواشک های مامان پز اینه که قبل از تبدیل شدن به لواشک، یعنی در‌همان مراحل ابتدایی سفت شدن توسط یک انگشت خبیث خرده شوند :))

۰ نظر ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۰:۴۳
نارِن° جی

.


- فردا باید زودتر بریم کار کنیم؟

+ هرچی تو بگی

- من چی بگم؟! هرچی خودت گفتی همون

+ نمیدوم والا، حالا خودت یه نظر بده

پیوست: تاثیر گرفته از مشکلات ماتحت ۲ و عملیات پاس دادن توپ به زمین حریف برای نه آوردن :))

۰ نظر ۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۱:۳۶
نارِن° جی

.


گفته ام و گویم بارها که زندگی باید یه جایی وسط تعطیلات متوقف بشه و از اون روز به بعد تا ته دنیا یک روز تعطیل باقی بمونه!

+ تاثیر گرفته از مشکلات عدیده در قسمت ما تحت

۰ نظر ۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۱:۳۵
نارِن° جی

.


دلم انقلاب فرهنگی میخواهد

انقلابی دو ساله

دو سال تعطیلی تمامی دانشگاه های کشور!

۰ نظر ۰۴ تیر ۹۴ ، ۲۰:۱۹
نارِن° جی

.

اینکه تصمیم بگیری چهارسال وبلاگ نویسی را سروسامانی بدهی، آدرست را تغییر دهی، همه چیز را نو کنی چیز خوبی است، البته تا وقتی خوب است که در جایی زندگی نکنی که وقتی شب چشمانت را میبندی و صبح بازش میکنی همه چیز پووووووف با یک اجی مجی لاترجی ناپدید شود ... 

+ با حرکت نهایی بلاگفا بنده وبلاگم را از نو میسازم با نسخه نصفه نیمه پشتیبان...

۰ نظر ۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۷:۵۶
نارِن° جی

.

بی شرف کارساز نبود، فحش های آب و نون دارتر لازم ام
۰ نظر ۰۱ تیر ۹۴ ، ۲۱:۴۰
نارِن° جی