من سرم نمیشود
ولی...
راستی،
دلم که میشود
« قیصر امین پور »
آدم کار روی دست مونده خسته آدمیه که:
ساعت کوکی آبیشو روی شیش صبح تنظیم میکنه ولی هفت صبح بلند میشه و هشت صبح به این نتیجه میرطه که خیلی خوابش میاد و نه صبح هم تصمیم میگیره دوباره بخوابه
مادرم میگه ازدواج خوب ازدواجیه که سن مرد ۵ - ۶ سال بیشتر از زن باشه و قدش ۱۰- ۱۵ سانت بلندتر. من نمیدونم اونچند سالشه ولی میدونم قدم از اونکوتاه تره و این از پاییز هم غم انگیز تره.
منولوگ فیلم شاعر زباله ها.
خیال انگیز و جان پرور چو بوی گل سراپایی
نداری غیر از این عیبی که میدانی که زیبایی
رهی معیری
+ میدونی؟ یه کم داغونمون کرد، یه کم غرور مونو له کرد، یه کم عزت نفس مونو خدشه دار کرد، خدشه که چه عرض کنم جر وا جر کرد. البته از سر مهربونیش بودا! ولی نمیفهمید داره باهامون چیکار میکنه
- شما رو یا همه رو؟
+ اگه عمومی بود که اصن مهم نبود. شخصی بود، ینی فقط ما
- خب حالا چی شده؟!
+ قرار بود ....، :)))))، بعدش ....، :))))))،
بعد ...، :))))، خلاصه ... :))))، بعدشم ...
:))))))))، .... داغون شدیم دیگه :)))))))
- ینی ....؟! :)))))))
+ اره دیگه :)))))))
« دیالوگ های سانسور شده من و میم جان »
نامبرده به شدت احساس فرتوت شدگی داره. اون هیچوقت فکر نمیکرد به همین زودی برسه روزی که دیگران از روی قیافه اش بفهمن که اون یه دانشجوئه. درواقع اون عادت داشت با یه بچه دوم، سوم دبیرستانی اشتباه گرفته بشه
+ اینجانب اصلا توانایی درک و هضم این مساله که سال دیگه یک شخص ۲۲ ساله لیسانس گرفته است رو نداره. تمام
لعنتی
لعنتی
لعنتی
لعنتی
لعنتی
لعنتی
لعنتی
لعنتی
.
.
.
همه
از نوع
غیر عزیز دل
+ ا... خانوم، فردا بجای اینکه ۷.۲۰ سردر ببینمتون، ۱۰.۲۰ جلو سینما میبینمتون
_ ز... خانوم، معدل بالا ۱۷.۲۵ یادتون رف؟
+ این جای خودش اونم جای خودش
_ صحیح میفرمایید، چشم
+ ملاقاتتون میفرماییم، شبتون خوش
_ بله بله، خیلی خوشحال میشیم
دیالوگ های بین من و رفیق جان
صبح کی حالا کی شاطر علی ممد؟!
از ساعت ۱۱ صبح تا ۴ بعد از ظهر مدت زمانی بس طولانیست ولی بنده و رفیق جان در پروژه فاز دو کردن در همان مرحله صفر ماندیم. مرحله صفر یعنی ناتوانی در بدست اوردن ابعاد ستون سازه، در این ۵ ساعت هر دم یک ابعاد جدید بدست میامد که بعد از گذشت حدود نیم ساعت نقض میشد، بنابراین جایز است دوباره تکرار کنم:
صبح کی حالا کی شاطر علی ممد؟!
بعدا نوشت: اگر نمره یکی از درس هایم ترم گذشته ۸.۲۵ نبود و یا با خفت و خواری ۱۰ اش نکرده بودم، هماکنون باید میدانستم ابعاد یکستون را بر حسب مدل نوشته شده اش در جدول اشتال بدست میاورند نه بر حسب اعداد متناقض نوشته شده در نقشه ها
« نوشته شده در اردیبهشت ۹۴ »
درواقع نامبرده میتونه بجای کلکسیون پیپ که همواره دلش خواسته کلکسیونی از مضراب های شکسته داشته باشه، دستش هم درد نکنه که با این سرعت، کمر همت به شکستن مضراب ها بسته
یک استاد دارم ایشون میفرمایند:
«هر کی بیشتر بفهمه،زندگی براش سختر میشه، مثلا الان زندگی برا من خیلی سخته»
یعنی من واقعا هیچ حرفی واسه گفتن ندارم :|
حوزه علمیه در پی حادثه منا شنبه تعطیل میباشد
+ در حال حاضر مقادیر بسیار زیادی از غم توی دلم ول میخوره. اگه بنده توی حوزه علمیه بودم میتونستم تعطیل باشم، تعطیلی خیلی مهمه، حتی در این حد :))
به اندازه کافی پاییز اومده و رفته و من بودم و به همون اندازه کافی خرمالو خوردم، زیتون سیاه هم همینطور.
میدونی میخوام چی بگم؟
این جمله « یک بهار، یک تابستان، یک پاییز و یکزمستان را دیدی، از این پس همه چیز تکراری ست » اگرچه به نظر من جمله مزخرفیه ولی اگر به جای یک، بیست و یک بذاری میتونه از مزخرفی دربیاد و میتونه خیلی معنی داشته باشه.
میدونی میخوام چی بگم؟