هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

.

وقت هایی که میم جان با یک فیلم ویدئو می آمد، انگار تکه ای از بهشت را اورده بود. پا به پایم مینشت، اصلا خودش هم به اندازه من لذت میبرد. سیندرلا، شرک، دیو و دلبر، زیبای خفته، اناستازیا، صد و یک سگ خال دار، سفید برفی و خیلی کارتون های دیگر بودند که زیرنویس هایشان تند و تند عوض میشد و من که هنوز خواندنم خوب نشده بود از میم جان میخواستم بخواندشان. وای که همه این ها در کنار هم چه لذتی داشت.

+ به محض پلی کردن همه آن خاطرات خوب زنده شد، ممنون :) 

+ شمام پلی کنین :)

۱ نظر ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۵۷
نارِن° جی

.

دفتر را که ورق میزدم در بالای یکی از صفحاتش نوشته بودم:

" کتابخونه مرزداران، فروردین 91، ساعت 4:56 و این یعنی حداقل 3 ساعت و 4 دقیقه دیگه درس خوندن و من هم مسلما در حال جون دادن! "

خوب یادم آمد درحال کشیدن چه زجری بودم، اصلا مگر آن 3 ساعت و 4 دقیقه لعنتی میگذشت؟ مگر روز کنکور لعنتی میرسید؟ نه، نمیرسید، مطمئنا نمیرسید، اما نمیدانم یک دفعه چه شد، چه شد که الان من دانشجوی ترم هشت در این نقطه از تاریخ و در این مختصات جغرافیایی ایستاده ام و درحال نوشتن این پست کوفتی ام!


۲ نظر ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۵۲
نارِن° جی

.

یکی از بزرگترین قفسه های ذهن ام متعلق به توست، بیا و با همه خاطرات خوب پرش کن :)

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۰۷
نارِن° جی

.

یکی از رسالت های مامانا اینه که طوری بخوابن که نفس کشیدنشون از فاصله چند متری به وضوح قابل دیدن باشه

+ ما به فدای شما میم جان :)

۲ نظر ۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۰۲
نارِن° جی

.

ترم دوم دانشگاه بودیم که هرطور بود خودمان را رساندیم به دانشگاه علوم پزشکی و زیر برگه های اهدای عضو را امضا کردیم، از همان روز بود که...،

+ میدونی؟ آرزو دارم اعضای بدنم اهدا شه، خب؟

۱ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۱۷
نارِن° جی

.

توی موزه، بالای هر اسلحه که میرسیدیم برایشان نقشه ای جدا میریختیم؛ اصلا فرقی نداشت اسلحه جدید یاشد یا قدیمی، تپانچه باشد یا نیزه، تفنگ هفت لول باشد یا دو  لول، سرپر قاجاری باشد یا شکاری انگلیسی، کوچک باشد باشد یا بزرگ؛ ما هرطور که بودند، متناسب با شکلشان برایشان نمایشنامه ای ترتیب میدادیم، نمایشنامه ای که وجه مشترک همه شان کشته شدن شخص x بود! 

+ از موزه که بیرون امدیم سبک تر بودیم، انتقام کارهایش را گرفته بودیم انگار!

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۱۶
نارِن° جی

.

- چطوری لیلی؟ سازی؟

- سازم :))


"دیالوگ فیلم در چشم باد "

۱ نظر ۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۰۴
نارِن° جی

.

من باشم و ماه و یک جاده طولانی

+ متن تکراری با نقاشی دیگری از جناب ارژنگ کامکار

۱ نظر ۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۹:۴۴
نارِن° جی

.

جناب میرزا حسین قلی، خودمونیما

عجب مقدمه ماهور سختی دارین شما!

۱ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۲۳
نارِن° جی

.

هنر، گرچه نان نمیشود

اما شراب زندگی ست ^_^


" اگر اشتباه نکنم جناب ژان پل "

۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۱۸
نارِن° جی

.

گفتم اینا رو نگا، همشون کنکور ارشد دادن، گفت خب حالا که چی؟ گفتم ینی اینا خیلی به آینده امیدوارن، قهقه زد و گفت از جنبه خیلی جالبی به قضیه نگا کردی!

۲ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۲۸
نارِن° جی

.

از صبح انقدر تصنیف بارون استاد شجریان رو گوش کردم:


ببار ای بارون ببار

با دلم گریه کن خون ببار

در شبای تیره چون زلف یار

بهر لیلی چون مجنون ببار


که بالاخره بارید...

۱ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۴۸
نارِن° جی

.

گفت منو ببخش، خندیدم و گفتم نه بابا، چیزی نشده که، اشکال نداره، خیالت راحت.  لبخند زدم و همه اینارو گفتم، ولی نگفتم یه کم گریه کردم، نگفتم یه کم بیشتر از یه کم گریه کردم، نگفتم اصن دروغ چرا، خیلی گریه کردم...

۱ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۴۷
نارِن° جی

.

چه چسبید جشنواره موسیقی ^_^

همان جشنواره لعنتی

 البته لعنتی از نوع عزیز دل ^_^

۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۴۷
نارِن° جی

.

ادم است دیگر، گاهی دلش میخواد بمیرد ولی مسافرتش تمام نشود.

+ اگر اشتباه نکنم و حافظه ام درست کار کند عکس متعلق به ارگ کریم خان است.

۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۱۴
نارِن° جی

.

یعنی فقط باید راه رفت و بوی بهار نارنج رو نفس کشید ^_^

۱ نظر ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۵۰
نارِن° جی

.

درحالیکه خودتحویل گیری مزمن موجود در گلبول های خونم افزایش یافته تو دلم میخندم و میگم قشنگ از قیافت معلومه چقد دلت واسم تنگ میشه، البته نباید ناگفته بمونه که دل ما هم بعله :)

۰ نظر ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۱۸
نارِن° جی

.

اگر حدود چهارسال پیش تصمیم خود را مبنی بر رفتن به رشته صنایع، واحد غرب گرفته بودم مسلما الان زندگی متفاوتی داشتم؛ شاید دیگر گوشه اتاقم پشنگ خان جایی نداشت، دیگر ما و یک دنیا بچه ی قد و نیم قد نبودیم، دیگر رفیق جانی درکار نبود، شاید دیگر هنر جایگاهش آنجایی که باید میبود نبود، شاید، شاید... نمیدانم چه میشد، شاید اگر آنجا بودم همچنان هفته ای یک بار پیاده سراغ آب اناری روبروی گلدیس میرفتم، شاید هم کارهای بهتری داشتم برای انجام دادن، اما میدانی؟ زندگی هیچ چیزش معلوم نیست، فقط زمان حالش معلوم است، زمان حالی که دل من به اینگونه بودنش خوش است؛ میدانی؟ حال کلی دلم خوب است از انتخاب حدود چهار سال پیشش :)

۲ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۰۴
نارِن° جی

.

نامبرده چندوقتیست وای فایش را هیدن کرده و سپس اسمش را گذاشته " به تو چه بیشور " و در اخر رمزش نیز کلمه " فضول " را قراره داده :))

+ یعنی یک حالی میدهد این اذیت کردن های سادیسم وار مانند که بماند!

۱ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۱۳
نارِن° جی

.

اصلا میدانی؟ اوضاع همین است، سه چهار روزی از هر ماه که میشود حدود چهل روز در هر سال، همه چیز بهم میریزد. یک گوشه بغ کرده مینشینی، چیزهای لعنتی سراغ ذهن لعنتی ات میاید، غر میزنی، گریه میکنی، فکر میکنی چقد همه چیز بد است؛ ولی میدانی؟ این فقط به هم خوردن یک تعادل هورمونی کوفتیست، همه چیز درست است، و این فقط فکر لعنتی توست که بهم ریخته، فقط همین.

۱ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۲۵
نارِن° جی

.

میشه به جای اینکه دلت شور بزنه، ماهور بزنه؟ گوشه ی ساقی نامه و و صوفی نامه و کشته؟ میشه؟ :)

۲ نظر ۰۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۵۹
نارِن° جی

.

یکیشان که صدای جیغ جیغویی دارد مدام این طرف و آن طرف میدود و آشوب به پا میکند؛ آن یکی یک گوشه کز کرده و های های گریه میکند؛ دیگری خودش را بالای منبر فرض میکند و مدام سخنرانی میکند؛ یکی دیگر از آنها در حالیکه سرش را پایین انداخته پیاده روی میکند و با خودش بلند بلند صحبت میکند؛ دیگری همه وسیله های دور و برش را پرت میکند و مدام فریاد میزند؛ یکی شان...

 اَه، کاش همه باهم صدایشان را ببرند،

 این فکر های لعنتی من

۱ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۲۹
نارِن° جی

.

آیا نباید بعد از ساخته شدن هر فیلم توسط مسعود ده نمکی سر خودمان را انچنان بر سنگ بکوبیم که بشکند؟

آیا نباید وقتی صدا و سیما هزار ترفند میزند که ساز های اصیل مان را پنهان کند و نشان ندهد سر به بیابان بگذاریم؟

 آیا نباید وقتی رییس جمهور یک مملکت فرمودند: "آب را بریزید همانجایی که میسوزد. انقدر قطعنامه بدهید تا قطعنامه دان تان پاره شود. از تره بار نزدیک خانه ما خرید کنید، چرا از جاهای گران خرید میکنید؟ در محله ما قیمت ها ثابت است و.." همگی مثل نهنگ ها خودکشی دسته جمعی کنیم؟

 آیا نباید...؟ نباید...؟ نبا...؟

۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۰۲
نارِن° جی

.

من باشم و ماه و یک جاده طولانی

+ نقاشی: ارژنگ کامکار

۱ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۹:۴۶
نارِن° جی

.

اون روزی که فهمیدم خدا به شخصه منو با گل درست نکرده و فقط حضرت آدم بوده که چنین سرنوشتی داشته داغون شدم، داغون!

۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۰۶
نارِن° جی

.

رفیق جان گفت از هیچی خجالت نمیکشی،

حداقل از موهای سفیدت خجالت بکش :))

منم گفتم حرمت هیچی رو نگه نمیداری 

حداقل حرمت موهای سفیدمو نگه دار :))

+ ینی امان از این چند تار موی سفید!

۱ نظر ۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۱۶
نارِن° جی

.

گفته اند روزی بود که خدا بود، و دگر هیچ نبود

۰ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۳۸
نارِن° جی