هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

.

تا قبل از هجده سالگی انگار هیچوقت نمیرسد زمانی که شده باشی فردی هجده ساله؛ اما به محض اینکه به هجده رسیدی آنوقت همه چیز عوض میشود، انگار همه چیز سرعت میگیرد، سرعتی وحشتناک، آنقدر وحشتناک که چشمانت را ببندی و باز کنی رسیدی به بیست، همان سنی که چند سال قبل به نظرت خیلی بزرگ می آمد و آنوقت است که با خودت فکر میکنی فقط کافی است یک بار دیگر چشمانت را ببندی و بعد باز هم بوووووم!

۴ نظر ۲۴ تیر ۹۵ ، ۲۲:۲۵
نارِن° جی

.

ته دلم قنج میرود از این صدا و این ردیف اوازی ^_^ فقط کاش جناب محمودی روی صورتشان یک عدد سبیل کت و کلفت هم میداشتند! اینطور صدایشان بیشتر به صورتشان میامد :))

+ مطلقا این جناب محمود کریمی با آن یکی محمود کریمی که هفت تیر میکشد اشتباه گرفته نشود


۱ نظر ۲۳ تیر ۹۵ ، ۱۳:۴۹
نارِن° جی

.

بعد از به هوش آمدنم شاید یک ساعتی میشد که مدام در حال چرت و پرت گویی بودم، آن هم فقط در مورد سنتور! درواقع از پرستارها میخواستم سنتورم را روی تخت کناری بگذارند، رویش پتو بکشند که سردش نشود، بعد هم آهسته آهسته نازش کنند! حتی اصرار داشتم مضراب هایش را هم بیاورند تا  برایشان مقدمه ماهور میرزا حسین قلی بزنم! بلند بلند برایشان میخواندم می می فااااا سل لااااا سل! دیگر خلاصه انقدر در مورد سنتور صحبت کردم که خودم هم احساس کرده بودم دارم زیاده روی میکنم، برای همین از پرستار هاخواستم تمبکم را هم بیاورند بگذارند روی تخت کناری تا یک موقع حسودی اش نشود به این همه توجه درمورد سنتور!

۱ نظر ۰۸ تیر ۹۵ ، ۱۷:۴۰
نارِن° جی

.

از همان بچگی اصطلاحا "بد مریض" بودم. مثلا واکسن کلاس اولم را که زدم یک هفته ی تمام روی تخت افتاده بودم.  حالا دقیقا مثل همان موقع ها افتاده ام و به گذر زمان نیاز دارم. میدانی؟ من کلا از همان بچگی بد مریض بودم...!

۳ نظر ۰۸ تیر ۹۵ ، ۱۲:۵۰
نارِن° جی