من باشم و تو،
زندگی من باشد و تو.
یک نخ همراه با سوزن اش بیاید،
همه را به هم وصله پینه کند و برود!
من باشم و تو،
زندگی من باشد و تو.
یک نخ همراه با سوزن اش بیاید،
همه را به هم وصله پینه کند و برود!
درحالی که ابروهایش توی هم گره خورده یک لبخند زیر پوستی میزند و یک گوشه ی لبش بالا میرود! اصلا از همین لبخند یک وریش معلوم است لذت میبرد از کاری که انجام میدهد... فقط حیف که خدا موقع خلق این آدم گزینه کپی پیست اش را به کار نینداخته بود
+ لابلای نت های موبایل پیدایش کردم، ولی حیف که یادم نیست مرجع ضمیر "ش" در این مطلب به چه کسی برمیگردد...!
داشتیم میگفتیم وقتی ورودی های جدید به دنیا آمدند ما دختر بچه هایی چهار ساله بودیم، دختر بچه هایی که شیرین زبانی میکردند و مامان هایشان موهایشان را دو طرف سرشان میبستند...!
داشتیم میگفتیم یک روز میرسد که وقتی ورودی های جدید دانشگاه ها بدنیا آمدند، ما ورودی جدید دانشگاهمان بودیم...!
مثلا فردا قرار نبود تا ظهر توی مرکز شماره شیش حاضر باشم و بعد بروم پیشرفت های کارگاه را بنویسم و بعدترش سر کلاس تری دی باشم و بعد از آن بنشینم پشت تمرین های عقب مانده ی عالیجنابان پشنگ و پشوتن خان.
مثلا هفته هشت روز بود، یک روزش اشانتینون. اشانتیونی که به جز خوش گذرانی، گردش، تفریح، خوردن، خوابیدن، فیلم دیدن و کلا از این دست کارها کار دیگری را نمیشد انجام داد...!
هنرمند کسی نیست که نقاشی می کند یا بازیگری یا نوازندگی ، هنرمند کسیست که همه اشیاء برایش حس دارند ، همه ادم ها برایش معنا دارند ، و همه اطرافیان برایش درد دارند ، ادم هنرمند ، حس و معنا و درد اطراف یک لحظه رهایش نمی کند ، پس نازک می شود از این رنج اطراف ، همین نازکی مقابل جهان اوج هنر است ، حالا کشیدی اش یا سرودی اش یا نواختی اش ، یا درون تک تک سلول هایت نگه اش داشتی ، چه فرقی دارد؟
" سید مجید حسینى "
یکی از دیالوگ هایی که روی صحنه رد و بدل شد این بود:
ممکنه من برای آدم های اطرافم به درد بخور نباشم! ولی برای خودم آدم به درد بخوری هستم!
+ فکر کنم اگر میم جان روی صندلی کناری نشسته بود میزد روی پامو میگفت: اینو نگا! مثه توئه!
شاید اگر همین الان، همین لحظه
توی این مختصات جغرافیایی
روی این تخت، توی قاب پنجره
"ماه" قابل رویت بود همه چیز فرق میکرد...
سنتور ها توی بهشت مشکل کوک ندارن! هروقت بخوایی از دستگاه شور بری سراغ ماهور، و بعد بری سراغ همایون نیازی به آچار نداری. اونجا هیچ لایی مشکل درست نمیکنه، اونجا در آن واحد روی هر سه پزیسیون هم لای کرن هست، هم بمل، هم بکار
پ.ن: ذهن نویسنده ی جفنگ گو خسته اس، سرما خوردس، کلافه اس، خوابالودس!