وقتی آدم کنترل تلویزیون را برمیدارد و میبرد روی رادیو آوا یعنی فقط میخواهد بشنود، یعنی فقط تو بخوان و بنواز که اینجا دو گوش فقط منتظر شنیدن است، که یعنی پس زمینه ات فقط یک صفحه ی سیاه باشد و بس... که رادیو آوا باید برای همیشه آوا میماند، که این "نما" پشت "آوا" اضافی ست
بعضی وقت ها میون بازی ها و خنده ها و بپر بپرها، بعضی از بچه های کوچیکِ پروشگاه "مامان" صدات میزنن...
چراغ ها که روشن شد، بالا سمت راست یک دایره ی سیاه براق بزرگ بدقواره بود، دایره ای که کاربردش را نفهمیدم تا وقت رسیدن به اپیزود های آخر. درست همانجایی که روی آن دایره بدقواره، نور نقره ای رنگ انداختند. حالا همان دایره تبدیل شده بود به ماه شب چهارده، با همان نقش و نگار های مخصوص خودش... و من تمام آن اپیزود را به ماه نگاه کردم و به این فکر کردم کاش برای خودم یک ماه شب چهارده بسازم!
مقاله های زیادیست از پیش بینی وضع زندگی، کره زمین و اختراعات سال های آینده. هروقت آنها را میبینم یاد تصویر سازی هایی می افتم که در سال 1900، سال 2000 را پیش بینی کرده اند. تصویر سازی هایی که حداقل در من حس سادگی و رویا پردازی های دوران کودکی را یاداوری میکنند، که بعضی هایشان اتفاق افتاده ولی نه به پیش پا افتادگی تصویر ها، و بعضی ها هنوز هم اتفاق نیفتاده
+ به این فکر میکنم که آیندگان چه حسی با دیدن مقاله های ما دارند؟!