هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۴۲ مطلب با موضوع «آرزو‌ نوشت» ثبت شده است

.

بعضی روزا که خروجی اولِ میدون کاجُ میپیچم و پونصد متر بعدش پارک میکنم، دلم میخواد بجاش خروجی دومشُ بپیچم و پونصد متر بعدش پارک کنمُ برم به سمت تاوری که نیست و بشینم توی کانکسی که دیگه نیستُ بعدش پیاده بریم سمتِ خروجی‌ سوم میدون کاجُ پونصد متر بعدترش بشینیم حلیم بخوریم!

۰ نظر ۲۹ بهمن ۰۲ ، ۰۷:۵۱
نارِن° جی

.

چی میشه همیشه باد بوزی سمتِ ما؟

نمیبینی غرق کثافتیم؟! نمیبینی غرق کثافتمون کردن؟

ماهم یه آبیِ آسمون ببینیم خب؟ یه سفیدی ابر؟ یه کوهِ بلند؟

۰ نظر ۰۴ دی ۰۲ ، ۱۶:۳۶
نارِن° جی

.

 حتی وقتی تصمیم میگیری حالتُ خوب کنی و میری سراغ هایده میخونه واست:

بهار بهار اومده باز دوباره

باز تمومِ دل ها چه بی قراره 

اما برایِ من دور زِ خونه بهارها هم مثل خزون میمونه!

 

یا مثلا میگه:

تو این غربتی که هستم

دارم میمیرم حالیت نیست!

 

یا مثلا میگه:

شب که از راه میرسه غربتم باهاش میاد

مستی هم درد منو دیگه دوا نمیکنه

غم با من زاده شده منو رها نمیکنه!

 

و بعد با تمومِ وجود آرزو میکنی واسش که بُعدهای بدِ ماجرارو تجریه نکنه

۰ نظر ۲۱ مهر ۰۲ ، ۱۹:۴۸
نارِن° جی

.

شبِ کنسرتِ علیرضا قربانی، وقتی همه جا ارغوانی شد، وقتی یه صدا پیچید و خوند "ارغوان، شاخه ی همخونِ جدامانده ی من"، اشک توی چشمام جمع شد‌. همونجا قولِ یه رشتُ به خودم دادم، سایه ی عزیز.

۰ نظر ۰۸ تیر ۰۲ ، ۲۳:۵۸
نارِن° جی

.

اینجا اینطوری ام که میگم بدرک! بزار هزار جای نقشه شون بزرگ بنویسن فوت کننده‌. نه حتی دمنده یا ساپلای. اینجا اینطوری ام که خودمم هزارجا تو نقشه ها بزرگ مینویسم فوت کننده! اینجا اینطوری ام که میگم آخ اگه این برای خودم بود عمرا نمینوشتم فوت کننده...

۱ نظر ۱۶ خرداد ۰۲ ، ۲۳:۴۰
نارِن° جی

.

اولش تو این فکر بودم که دیگه جونی واسه امید داشتن توم نمونده که دیگه امیدی به بهبود شرایط کاری ندارم. بعد با خودم حساب کردم و دیدم فردا هفتمیشه و یهو انگار امیدِ جوونه زد! من میخوام به خوش شانسیه عدد هفت ایمان بیارم :))

+ به کجاها بَرَد این امید ما را با صدای استاد شجریان و این صُبتا.

۰ نظر ۳۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۰:۴۸
نارِن° جی

.

یعنی میشه یه صندلیِ راحت که پشتش دیوار باشه و جلوش پنجره، توی یه شرکتِ خوب، نزدیک خونه، با ساعت کاری معقول و حقوق مناسب یه جا منتظر من باشه؟ لطفا.

۰ نظر ۱۳ فروردين ۰۲ ، ۲۳:۴۲
نارِن° جی

.

بعضیاشون فحش ‌که میخوان بدن میگن ایشالا تیر از تو داکت شون رد شه! حالا منم امیدوارم از تک تک داکت هاشون تیرهای بزرگ و عریض رد شه به تلافیِ تک تکِ تلاش هایی که برای تبدیل آدم به ربات میکنن.

۰ نظر ۱۱ فروردين ۰۲ ، ۰۳:۲۴
نارِن° جی

.

ترس برم داشت از دوباره همزمان بمب افتادن روی دیوارهام و چیزی نموندن برام بجز خرابه‌. اما تو بزار ترسم الکی باشه‌ و همونطور که گفتم یه پشت بند، یه مهار بند، یه سازه نگهبانِ محکم  بزن بهشون. خب؟

۰ نظر ۰۶ بهمن ۰۱ ، ۲۳:۵۴
نارِن° جی

.

آخه حافظ بعضی وقتا چقد قشنگ قلب آدمو مستقیم ناز میکنه:

 

بویِ بهبود ز اوضاعِ جهان می‌شنوم

شادی آورد گل و بادِ صبا شاد آمد

ای عروسِ هنر از بخت شکایت مَنِما

حجلهٔ حُسن بیارای که داماد آمد

دلفریبانِ نباتی همه زیور بستند

دلبرِ ماست که با حُسنِ خداداد آمد

زیر بارند درختان که تعلق دارند

ای خوشا سرو که از بارِ غم آزاد آمد

مطرب از گفتهٔ حافظ غزلی نَغز بخوان

تا بگویم که ز عهدِ طربم یاد آمد

۰ نظر ۱۵ آذر ۰۱ ، ۲۱:۲۷
نارِن° جی

.

امروز که داشتم به یک "مکان" فکر میکردم که برم اونجا و آروم شه دلم، هوای تو اومد تو سرم. که بیام شهر ستاره ها. که بیام کنار سنگت. که مثل اولین باری که اومدم، بغل کنم اون سنگُ و بعد تو بغلِ سنگت گریه کنم شاید تو یه کم دلمُ آروم کنی. مثل بچگی هام که واسم شعر میخوندی و یکم دلم آروم میشد...

۰ نظر ۱۲ آذر ۰۱ ، ۱۱:۴۰
نارِن° جی

.

گفت امیدوارم هرچی صلاحمون هست اتفاق بیوفته. گفت اینو فقط خدا میدونه چیه. حالا من میگم تو که منو میشناسی. تو که میدونی خیلی وقتا به بچه گونه ترین حالت ممکن شاکی شدم ازتُ گفتم اصلا باهات قهرم! گفتم چطوری دلت اومد همچین چیزی‌ رو که برات مثل آب خوردنِ ازت بخوام و برام انجامش ندی؟! اما این دفعه به بچه گونه ترین حالت ممکن ازت شاکی‌ نمیشم! بجاش میگم همه‌ چیو سپرم دست خودت. همون کاریو بکن که خودت میدونی خوبه. باشه؟

۱ نظر ۲۶ مهر ۰۱ ، ۲۳:۱۸
نارِن° جی

.

اگه قراره مثلا فلان ماهواره ای که چین فرستاده فضا از مدار خارج شه و با سرعت بهمان برخورد داشته باشه با زمین و همه چیز نابود شه، کاش اونشب امشب باشه! چون با همون لحنِ "من حالِ ادامه دادن ندارم" منم دیگه حالِ ادامه دادن ندارم!

۱ نظر ۰۵ شهریور ۰۱ ، ۰۰:۳۲
نارِن° جی

.

اونقدر خسته ام از زمین و زمان و هوا و آدما که فقط:

 

چون بوم بر خرابه دنیا نشسته ایم

اهل زمانه را به تماشا نشسته ایم

بر این سرای ماتم و در این دیار رنج

بیخود امید بسته و بیجا نشسته ایم

ما را غم خزان و نشاط بهار نیست

یکدم ز موج حادثه ایمن نبوده ایم

آتش به جان و خنده به لب در بساط دهر

چون شمع نیم مرده چه زیبا نشسته ایم

گر دست ما ز دامن مقصد کوته است

از پا فتاده ایم نه از پا نشسته ایم

تا هیچ منتظر نگذاریم مرگ را

ما رخت خویش بسته مهیا نشسته ایم

 

• شعر فریدون مشیری

۲ نظر ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۱۵:۲۱
نارِن° جی

.

بیشتر از یک سال و نیم از اون روزی که سرکار گفتم دیشب از فکرِ فلان مساله خواب نرفتم گذشته. همون روز که فرداش یکی بهم گفت دیشب نتونسته بخوابه و وقتی دلیلش رو پرسیدم گفت دیروز نفهمیده چی گفتم، یا حتی بهش فکر نکرده که بخواد بفهمه. گفت دیشب یاد حرف هام افتاده. یاد دختر خودش افتاده و تصور کرده زمان گذشته و اونو درس خون و خوب و پر تلاش باره آورده. که دخترش رفته دانشگاه و تونسته کار پیدا کنه، اما بعدش با چالش هایی مثل چالش دیروز من مواجه میشهه. گفت دیشب بخاطر نگرانی از آینده دختر کوچیکش خواب نرفته.

+ ‏و من بنظرم آدم تا زندگیش نکنه یا اونی که از پوست و گوشت خودش هست رو توی اون شرایط تصور نکنه، نمیتونه متوجه ماجرا بشه و با یک برچسب اشتباهِ فمنیستم از کنار ماجرا میگذره.

+ و من امیدوارم دخترِ موفرفریِ اون پدرِ نگران، همون آینده ای رو طی کنه کنه که پدرش براش متصور بود. بجز وجود اون سد هایی که جلوی راه من و امثال من سبز شدن. و من امیدوارم اون دختر موفرفری هیچ وقت توی زندگیش مثل اون شبِ من که خواب نیومد به چشمم نشه. مثل اون روزِ من نشه که دلم گرفته بود از نابرابری ها و هی پِلی میکردم "جهانِ دیگری بسازیم از برابری"‌ مثل امروز من نشه که سرکار بغضم رو توی دستشویی خالی کردم مبادا کسی بفهمه که چی شنیدم. و من امیدوارم اون دخترِ موفرفری، سدی هم اگه جلوی راهش پیدا شد بخاطر جنسیتش نباشه.

۰ نظر ۰۱ تیر ۰۱ ، ۱۸:۵۸
نارِن° جی

.

از بامزه بودنِ چراغ قوه ی جاسویچی طوری که خریدم میگفتیم و به اونجا رسیدیم که اگه مادربزرگی بود میگفت چرا برای من از اینا نخریدی منم میخواستم! بعد میگفت آخه این واسه توی کیفم خوبه شبا که میخوام قرص بخورم راحت میبینم. بعد من میدادمش به مادربزرگی، بعد اون قربون صدقه ام میرفت و در مورد دست و دل باز بودنم و چشم و دل سیریم صحبت میکرد و از نبودن این خصلت توی دخترخاله ام شکایت میکرد! کاش بود، کاش میتونستم چراغ قوه مو بدم بهش که بزاره توی همون کیفش لابلای بقیه ی خرت و پرت ها...

۰ نظر ۰۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۰:۱۶
نارِن° جی

.

میگم نمیتونی زیتون سیاه واسم پیدا کنی؟
میگه دوباره شروع کردی؟!
میگم آخه وقتی هست یه حس غم عالم همه پشم استِ خاصی میده بهم!

۰ نظر ۳۰ فروردين ۰۱ ، ۱۰:۴۲
نارِن° جی

.

غمت بره و خوشیت بیاد و از این صُبتا :)

خزون نبینه باغت و روشن باشه چراغت و از این صُبتا :)

۰ نظر ۱۱ اسفند ۰۰ ، ۲۲:۵۹
نارِن° جی

.

that's how it's supposed to be: easy and simple.
but now it's not easy.
and ‏on some level it has to just be easy...

۰ نظر ۲۲ بهمن ۰۰ ، ۱۴:۳۱
نارِن° جی

.

وحشت زده ام از احتمالِ تکرار نشدنِ فلان مساله با فلان کیفیتِ تجربه شده در طول ادامه ی زندگیم. پس حالا که عباس حسین نژاد نمیگه من بجاش میگم بیا و احتمالِ تکرار شدنِ دوباره و این دفعه ادامه دار بودنش رو برسون به صد.

۰ نظر ۱۲ بهمن ۰۰ ، ۰۷:۵۹
نارِن° جی

.

احسان عبدی پور در موردِ فرم زندگیش میگه: من یه آدم روز شماری ام؛ یعنی زندگی مو به قطعات ۲۴ ساعته تقسیم کردم و ۲۴ ساعت ۲۴ ساعت میرم سراغش، ورش میدارم، بهش حمله میکنم، سعی میکنم خوب برگذارش کنم و شب که میخوابم بگم امروز یه جشن کوچیک خوبی بود.
+ چنین زندگی کردنم آرزوست!

۰ نظر ۲۹ آذر ۰۰ ، ۲۱:۰۲
نارِن° جی

.

با اینکه اونقدری نمیشناختمش که از حالت های صورتش به احوال درونیش پی ببرم، اما برای فهمیدنِ خوشحالیش نیاز به‌ هیچ شناختی نبود. بدون هیچ شناختی هم میشد فهمید که چقدر خوشحاله، که فقط دلش میخواد هفدهم برسه و همه چیز براش تموم شه، و همه چیز براش شروع شه.
و بعد بعنوان حسن ختام، با همون قیافه ی خوشحالش، با حالت آقوی همساده ی کلاه قرمزی ماجراهای خودش و بی خیالی های باباش رو تعریف کرد. همه خندیدن. منم با وجودِ غصه ی تو دلم خندیدمُ ته دل آرزو کردم کاش یه ذره از بی خیالی های باباش، فقط یه ذره اش توی وجود من بود!

۰ نظر ۱۰ آذر ۰۰ ، ۱۹:۲۵
نارِن° جی

.

دلم بدجور تنگِ سینما رفتنه. تنگِ فیلمِ خوب دیدن. تنگِ حال و هوای بعد از فیلم خوب دیدن. تنگِ اینکه تا چند دقیقه بعد از فیلم دیدن میلِ حرف زدنم نباشه تا فیلم قشنگ بشینه تو جونم...!

۰ نظر ۱۰ آبان ۰۰ ، ۱۳:۳۶
نارِن° جی

.

کاش الان هم مثل قبلا ها بود. همون موقع ها که پلانِ خودم و رفیق جان رو کشیدم که از همه طرف تحتِ تنشِ فشاری C قرار گرفته بودیم. از همه سمت، بجز از سمتِ حاجی وانتی. و بعد کلی خندیده بودیم.

۰ نظر ۲۹ مهر ۰۰ ، ۰۰:۵۹
نارِن° جی

.

...I'm coming back from the wrong way

۰ نظر ۰۳ مهر ۰۰ ، ۲۳:۲۲
نارِن° جی

.

برای منِ همیشه فراری از یادگیری زبان، دیدنِ سریال های ۲۰ دقیقه ای با هدف تفریح و یادگیری، بینِ فعالیت های مختلفم جذابه. و این بار یکی از شخصیت ها نه اینکه من باشه، یا حتی اتفاق های کاملا مشابه براش بیفته‌، ولی کلیت ماجرا خیلی منو یاد من میندازه و یه جورایی سرنوشتش رو برام مهم میکنه! و کاش این سریال از اون سریالا باشه که تهش همه چی همونجاییه که باید.

۰ نظر ۰۲ مهر ۰۰ ، ۱۴:۵۸
نارِن° جی

.

همیشه یک شاید در هر هرگز وجود داره.
و شاید این همون امیدی هست که ته هر چیزی سو سو میزنه.

۰ نظر ۳۱ شهریور ۰۰ ، ۲۲:۴۹
نارِن° جی

.

جانا به خرابات آ و از این صُبتا

۱ نظر ۰۵ مرداد ۰۰ ، ۰۸:۳۲
نارِن° جی

.

یکی منو ببره

لب بامی

سر کوهی

دل صحرایی

که در آنجا نفسی تازه کنم*

تازه من قول میدم برخلاف جناب فریدون مشیری فریاد هم نکشم. چه برسه فریاد بلند.

ساکت و آروم میشینم لب بامُ سر کوهُ دل صحرا رو نگاه میکنم.

 

* فریدون مشیری

۰ نظر ۱۴ تیر ۰۰ ، ۲۰:۰۴
نارِن° جی

.

اگه بحث کار و روز تولدو بزارم کنار هم:

سالِ اول، کار نوپا برای خودمون بود، حدود ده ساعت توی یه مدرسه دخترونه در حال کار بودیم و حدود هشتاد درصد اون تایم  آهنگ مردان خدای شهرام ناظری رو گوش کردیم. اون سال رفیق جان روی هدیه ای که بهم داد نوشته بود زائو تولدت مبارک! سالِ دوم، کارمونو داشتیم میدادیم دست آدمای غریبه که ادامه اش بدن و میدونستیم روزای آخره توی اون چهاردیواری که برای خودمون درست کردیم. اون سال رفیق جان روی هدیه اش نوشته بود تولدت مبارک خانوم نازا! سالِ سوم، توی کانسکسی بودم که چند روزی بود بخاطر اخطاریه شهرداری بصورت موقت جابجا شده بود و دیگه پنجره هاش ویو خیابون نداشت که برم پشتش. پنجره های کانکس جدید با کاغذ A3 پوشونده شده بود تا تردد کارگرهای مختلف اذیت نکنه. توی اون کانکس محمد یا داشت لیوانای چایی رو میبرد یا قندونارو پر میکرد و سعی میکرد جلوی لبخندشو بگیره ولی با یه لبخند گنده گفت دفتر کنار کارتون دارن و اگه میشه برین پیششون. رفتم. همه بچه ها بودن و کیک. سالِ چهارم تجهیز موقت کارگاه برپا شده بود و کانکس ها جمع شده بود و همه توی اتاق هامون بودیم. گفتن امروز هم ساعت ۴ جلسه است. گفتم ای بابا چه خبره؟! دیروز جلسه بودیم که! نمیشه نیام و حرفای چرت و پرت شون رو گوش نکنم و به این حجمِ زیادِ کار برسم؟ گفتن همه بچه ها باید باشن. رفتم. همه بچه ها بودن و کیک‌. سالِ پنجم نرسیده هنوز، ولی سالِ چهارم، ته فکرم این بود سال پنجم هم همونجایی هستم که سال سوم و چهارم بودم. اما الان مطمئنا اونجا نخواهم بود‌. اولین روزی که رفتم جای جدید، تولدِ یکی از بچه های اونجا بود، ته فکرم این شد احتمالا سالِ پنجم بین این بچه هام. اما مطمئنا اونجا هم نخواهم بود. سالِ پنجم احتمالا بین بچه هایی ام که تا اون روز، چهارده روزه که بین شونم و نهایت تا بیست و دو روز بعد بین شون میمونم. حالا من میگم کاش سالِ شیشم یه جای خوب باشم، یه آرامش خاطرِ خوب، یه لبخندِ گنده. کاش سال شیشم برخلاف سال پنجم جلوی خودم یه چشم انداز خوب ببینم.

+ زائو و نازا هیچ ربطی به بچه و مسائل مرتبط نداره.

۰ نظر ۰۶ تیر ۰۰ ، ۱۹:۲۲
نارِن° جی

.

حداقل آدمایی که با تاکید روی کلمه ی من میگن "قیمت آدمارو من تعیین میکنم" سر راه مون نذار!

۱ نظر ۱۷ خرداد ۰۰ ، ۱۲:۱۴
نارِن° جی

.

یعنی میاد یه روزی که وقتی این آوازُ با صدای محمدرضا شجریان بشنوم قلبم اینطور مچاله نشه از یادآوری اون حجم از غصه موقع پخش آواز؟

به کشت خاطرم جز غم نروید
به باغم جز گل ماتم نروید
به صحرای دل بی‌حاصل ما
گیاه نا امیدی هم نروید...

۰ نظر ۰۶ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۲۹
نارِن° جی

.

کاش میشد ویو پشتِ پنجره های اینجا رو بِکنمو با خودم ببرمو پشتِ پنجره های خونه خودمون پهنش کنم :)

۰ نظر ۰۵ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۰۷
نارِن° جی

.

گفتم آدمِ همینجور نشستن و هیچکار نکردن نیستم ولی انگاری دلم شکسته از تلاش هایی که کردم و هیچوقت نتیجه اش رو ندیدم. گفت الان فکر میکنی ته دره ای. اما این دره نیست‌، کافیه شروع کنی...
 ‏+ و من قول میدم به زودی شروع کنم، و تو قول میدی دره نباشه؟ :)

۰ نظر ۱۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۳:۱۷
نارِن° جی

.

دو تا دیوار با متریال های مختلفُ فرض کن که با وسواس پی شون رو ریختم، دونه دونه آجرهاشو روی هم گذاشتم و تا میتونستم از ناشاغول اجرا شدنش جلوگیری کردم و چشم دوختم به آینده ای که براشون متصور بودم. الان دومین باره که به صورت همزمان بمب افتاده روی دیوارهامو بجز خرابه چیزی نذاشته. من میگم بمب افتادن روی یه دونه از دیوارها هم سخته، چه برسه روی دوتاشون، اونم بطور همزمان. من میگم برای دفعه بعد، هرکدوم از دیوارهارو که شروع کردم به ساختنِ دوباره، یه پشت بند، یه مهار بند، یه سازه نگهبانِ محکم بهشون بزن. خب؟

۰ نظر ۱۰ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۰:۱۲
نارِن° جی

.

مثلا باورش بشینه تو قلبم که:
این راز بشنو از من هرگز مگو جهان هیچ
هرگز مگو جهان پوچ، تا انتظار باقی‌ست.*
مثلا دیگه نگم:
ز کار و بار و یار و حال و فال و دل در گذر.

مثلا این قدر نا امید نباشم از همه چیز و همه کس‌.

* محمدرضا شفیعی کدکنی

۰ نظر ۰۸ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۲۱
نارِن° جی

.

اتفاقا من نمیگم بیا بار سفر بندیم از این دشت. من میگم بیا بار سفر بندیم از این شهر، و بعد در یک دشت پهنش کنیم. خب؟

۰ نظر ۰۶ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۰۲
نارِن° جی

آخه حافظا! قربون شکل ماهت! مثلا تو بهم میگی: در ظلمت است نور. پس کو؟ نذار منم مثل محمد شیخی بگم: هر زمان فالی گرفتم غم مخور آمد ولی این امیدِ واهی حافظ مرا دیوانه کرد...

۰ نظر ۲۱ آذر ۹۹ ، ۰۰:۲۰
نارِن° جی

.

وقتی صدای پر از ذوقِ دختر بچه اومد که میگفت: وااای! چقدر نووور؛ بهم گفت: ببین، بچه اینه، با یه ذره نورِ اینجا خوشحال شده.
+ و من انگار چند وقته قابلیتِ قشنگِ خوشحال بودن با چیزهای کوچیکمو از دست دادم... ای قابلیتِ قشنگ! برگرد. لطفا.

۰ نظر ۱۹ آذر ۹۹ ، ۱۰:۰۷
نارِن° جی

.

تو ماهِ مِهری.

بی مِهر نباش.

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۰۶
نارِن° جی

.

آخه حافظا! قربون شکل ماهت! وقتی بهم میگی:
گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان
بلا بگردد و کام هزار ساله برآید
به این فکر نمیکنی که خسته ام؟
آخه خدایا! قربون شکل ماهت! وقتی حافظ میگه:
به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود
خیال باشد کاین کار بی حواله برآید
نمیخوایی خودی نشون بدی؟

۰ نظر ۲۲ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۵۵
نارِن° جی

.

فقط، پیش از آنکه در اشک غرقه شوم، چیزی بگو.

 

۰ نظر ۰۸ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۰۵
نارِن° جی

.

همون صبح هایی که هوا خوشگله و دلم نمیخواد فرمونو بپیچونم سمت راست و از خروجی خارج شم، همون صبح هایی که دلم میخواد فرمونو صاف نگه دارم و مستقیم برم سمت درکه، همون صبح هایی که از بین ابرهای قشنگ، پرتوهای نور با خط های باریک داره میپاشه رو زمین، همون صبح هاس که یاد این جمله میفتم: بیشتر از همیشه بتاب به من. پس لطفا بیشتر از همیشه بتاب به من...

۳ نظر ۲۳ تیر ۹۹ ، ۰۸:۵۷
نارِن° جی

.

میگه: ولی قبول کنین که مجموعه شما داره مجموعه ما رو اذیت میکنه! میگم: ولی شما هم قبول کنین دارین میزنین که میخورین!
+ نُه ساعتِ همراه با آرامشِ توام با صدای شجریان مان آرزوست!

۰ نظر ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۱۲
نارِن° جی

.

من دلم تنگ شده‌، تنگ شده، تنگ شده برای یک کنسرت، یک سینما، یک تئاتر

۰ نظر ۱۵ خرداد ۹۹ ، ۱۹:۱۰
نارِن° جی

.

میگم خدارو فرض میکنم که پشت سیستمشه و موس رو میبره رو کوید-۱۹ و دِرَگ میکنه رو کشورهای مختلف. البته موس نه، درواقع سیستم لمسیه. بعد میگم کاش خدا میرفت رو کوید-۱۹، سِلِکت سیمیلار میکرد، بعد دیلیلت میکرد. بعد عصبانی میشم میگم اگه نمیخواد اینکارو کنه پس کاش کنترل آ میزد، بعد شیفت دیلیت میکرد تموم میشد میرفت، اینقد عذاب نمیکشیدیم. بعد میگه اینقد پرو بازی درنیار، یه موقع تو رو دیلیت میکنه تا بفهمی دنیا دست کیه!
+ بارالاها! میشه از راه سِلِکت سیمیلارِ کوید-۱۹ عمل کنی؟ لطفا؟

۱ نظر ۲۱ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۴۲
نارِن° جی

.

همونطور که عباس حسین نژاد میگه: بیا و با برآورده شدن آرزوها، ما رو از خودت بیشتر راضی کن!

۰ نظر ۲۱ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۴۵
نارِن° جی

.

شاید هنوز سنم دو رقمی هم نشده بود که با تعجب به آدم های مجردی فکر میکردم که اسم بچه شان را هم انتخاب کرده اند و بعد به این فکر میکردم که برای چنین مساله مهمی دو نفر باید تصمیم بگیرند! نه یک نفر! این دیوانه ها چه فکری با خودشان میکنند؟!
حالا که خیلی وقت است عدد سنم دورقمی شده و باید بیشتر معنی مشارکت، هم فکری، توافق و مشورت را درک کنم به این نتیجه رسیده ام که اگر روزی دختربچه ای داشتم، اسمش فقط و فقط میتواند "سایه" باشد و بس! :))

+ باشد که "سایه" از "سایه" بیاموزد...!

۱ نظر ۲۰ اسفند ۹۸ ، ۰۳:۳۰
نارِن° جی

.

آدم بعضیوقتا یکیو میخواد،

همونطور که حیدو هدایتی میگه بگه:

نترس عشقِ جونی

۰ نظر ۱۴ اسفند ۹۸ ، ۱۸:۳۴
نارِن° جی

.

عباس حسین نژاد نمیگه، ولی من به جاش میگم: لطفا هندونه های سربسته ی مارو قرمز و آبدار و شیرین بخواه.

۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۸ ، ۰۷:۰۷
نارِن° جی