هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۰۹ مطلب با موضوع «حرص نوشت» ثبت شده است

.

چرا همیشه مسیر سنگ دارهاشو جدا میکنی میزاری سر راه من؟

خودت دلت نسوخته؟

نمیبنی خسته ام؟

اونقدر که دلم میخواد بخوابم که بخوابم که بخوابم؟

۰ نظر ۲۰ بهمن ۰۲ ، ۰۰:۱۴
نارِن° جی

.

از اعماق قلب غصه خوردم، 

دلم خواست برگردم به سال سوم دانشگاه. همان سال که آقا و آقازاده نبودیم اما به طور اختصاصی «در دنیای تو ساعت چند است» دیدیم. همان سال که ۱۳۲ عدد زیتون سیاه خوردم تا درد ناشی از ۹۹٪ خطر افتادگی را تکسین دهد. همان سال که استاد درمورد من و رفیق جان با عصبانیت گفت: یا میخوابن، یا میخورن، یا میخندن. همان سال که دلم میخواست چنان بغل کنم پشنگ رو که همه سیم هاش پاره شن،‌ برن توی‌ بدنم و من جان به جان افرین تسلیم کنم‌.

 

از اعماق قلب غصه خوردم،

دلم خواست برگردم به سال چهارم دانشگاه. همان سال که به رفیق جان گفتم فردا بجای ۷.۲۰ جلوی سردر، ۱۰.۲۰ جلوی سینما میبینمتون‌. همان سال که سراپا آرزو بودم برای کوچیکترین دختر جدیدا اضافه شده به پرورشگاه. همان سال که سال تئاتر بود، سال ساز بود. همان سال که امیرعلی چهارساله بخاطر مرد بودنش لاک نزد. همان سال که گیر اداره جاتی های سادیسیم دار افتادیم اما نتیجه اش شد یک شماره ثبت.

 

از اعماق قلب غصه خوردم،

دلم خواست برگردم به سالِ زاسا. همان سال که از بیرون به خودم نگاه کردم و دیدم موجودی خودش را به آب و آتش میزند. همان سال که وقتی شب خسته و کوفته رسیدیم، فهمیدیمم روز ساخت اولین محصول مان مصادف شده با روز معمار. همان سال که گویا پای روی کاتر رفته ام نیاز به بخیه داشت، اما رفتن به تئاتر ارجحیت داشت. همان سال که به اشیائی که میساختیم شخصیت میدادیم و وای به روزی که شخصیت صندلی مان "حاجی" شده بود. همان سال که رفیق جان به یاد زا و سا از پت و مت فیلم فرستاده بود. همان سال که سه شنبه اش گالری افتتاح شد.

 

از اعماق قلب غصه خوردم

دلم خواست برگردم به آن روزها.

دلم خداست تا ابد زندگی کنم در آن روزها.

۰ نظر ۱۹ بهمن ۰۲ ، ۲۳:۳۹
نارِن° جی

.

ترکیب سندرم پی ام اس و بحران سی سالگی، گند محشریست.

۰ نظر ۲۷ دی ۰۲ ، ۲۰:۴۴
نارِن° جی

.

آخه چرا قایم موشک با بچه ی خانواده باید این شکلی باشه که تصویر ویدئو رو قطع و وصل کنیم؟! خب لعنت به بازیِ این مدلی.

۱ نظر ۰۵ آذر ۰۲ ، ۲۲:۴۳
نارِن° جی

.

دیشب مثل خیلی از شبا فرندز دیدم، پریشب و پس پریشب هم همینطور. حالا الان امشب با چه دلی ببینمش؟

۰ نظر ۰۷ آبان ۰۲ ، ۱۸:۳۶
نارِن° جی

.

یه قسمتِ دیگه از خاطرات بچگیم‌ رفت.

زندگی شو تو یه چمدون جمع کرد و رفت.

بغلش کردم و رفت. رفت.

رفت. رفت

۰ نظر ۲۱ مهر ۰۲ ، ۰۰:۱۴
نارِن° جی

.

حرف از جوون های از دست رفته شد، پریدم وسط. حرف از داغون بودن صدا سیما شد، پریدم وسط. حرف از فلان ساختمون شد، پریدم وسط. حرف از آهنگ داریوش شد، پریدم وسط. حرف شدُ پریدم وسطُ جاهاییش که خنده دار بود خندیدم و جاهاییش که حرص درآر بود حرص خوردم. همه کار کردم بجز چیزی که دلم بیشتر از همه میخواست. با لبِ خندون و کلی آرزوی خوب بغلش کردم و بعد تو تنهاییِ خودم نشستم سرِ چیزی که دلم بیشتر از همه چی میخواست... گریه ای که دیگه بند نمیاد...

۰ نظر ۲۱ مهر ۰۲ ، ۰۰:۱۰
نارِن° جی

.

نبودنت توی این شهر بدجوری شیرینیِ شهرو میگیره و تلخی میده بهش. آخه مگه میشه ما بیاییم و تو از صبح خیلی زود پشت پنجره چشم به راه ما نباشی؟ که بوی زرشک پلو با مرغِ زعفرونیت نپیچیده باشه تو خونه؟ که واسم تو یخچالت فالوده نداشته باشی؟

۰ نظر ۱۶ مرداد ۰۲ ، ۲۲:۳۵
نارِن° جی

.

بیزارم از چینش میزِ کوفتی ای که چسبیده به دیوار و صندلی کوفتی ترش. بیزارم که حتی قبل از شروع تعطیلات نگران بودم که بعد از تموم شدن تعطیلات، دوباره باید بشینم روی اون صندلیِ کوفتیِ رو به دیوار و نه ساعتِ تمام زل بزنم به مانیتور کوفتیِ روی میزِ کوفتی ترِ چسبیده به دیوار.

۰ نظر ۱۱ فروردين ۰۲ ، ۰۳:۵۳
نارِن° جی

.

مگه میشد همون بچه ای که از بقیه بچه ها یه ذره برات عزیزتره بیاد و ما از فرودگاه برسیم و تویی نباشی که ببینیم از ذوقت یک ثانیه هم چشم روی هم نذاشتی؟ آخه مگه میشد پسر بزرگت بیادُ تو نباشی که بغلش کنی که قربون صدقه اش بری مادربزرگی؟

۰ نظر ۱۰ فروردين ۰۲ ، ۰۲:۳۲
نارِن° جی

.

کاش حداقل در مقابل ول کردن یه سگِ خیابونی که حتی ازش میترسم و نهایت نیم ساعتی کنارمون بوده اینطوری واکنش نشون نمیدادمُ بغض نمیکردمُ چشمام خیس نمیشد. اونوقت شاید قدرت درکم بیشتر بود...

۰ نظر ۱۲ آذر ۰۱ ، ۱۱:۵۰
نارِن° جی

.

من با همه ی در ظاهر آروم بودنم بعضی وقتا خیلی بچه پروام

اما بعضی وقت هام خیلی دلم واسه خودم میسوزه

الان یکی‌ از همون وقتاس

این وقتا خیلی دردناکه

۱ نظر ۱۱ آذر ۰۱ ، ۲۲:۵۲
نارِن° جی

.

یکی از روش های لعنتیِ ناخودآگاهِ من برای مراقبت از خودم اینه که وقتی یه چیزی برام‌ مهمه بدترین حالتشُ متصور میشم که اگه اتفاق افتاد بگم حالا که واسش آماده بودی پس زود خودتو جمع و جور کن! و این خیلی لعنتیه! چون فقط درصد خیلی کمی از اون اگه ها اون طور که‌ من متصور بودم اتفاق میفتن، و اگه اتفاقی هم بیفته یه شکل دیگه داره و همه ی این ها خیلی لعنتیه!

۰ نظر ۱۱ آبان ۰۱ ، ۱۰:۵۵
نارِن° جی

.

کفری ام از کسایی که رفتنُ این نوع دغدغه رو از دغدغه های روزمره ی زندگی شون حذف کردنُ از دور وایسادنُ نظاره گرنُ نسخه میپیچین واسه آدمایی که این دغدغه، دغدغه ی روزمره ی زندگی شونه-و منظورم فعالان اجتماعی نیست-

۰ نظر ۲۹ شهریور ۰۱ ، ۲۲:۲۵
نارِن° جی

.

گیرم جهان یک وطنه با مرز های الکی و این صُبتا

گیرم که تنهاییِ من از هر مرزی رد بشه و این صُبتا

۰ نظر ۲۹ شهریور ۰۱ ، ۱۱:۱۳
نارِن° جی

.

و باز هم تف تو چهارشنبه ای که پنج شنبه اش تعطیل نباشه!

۰ نظر ۱۲ مرداد ۰۱ ، ۱۱:۵۵
نارِن° جی

.

تف تو چهارشنبه ای که پنج شنبه اش تعطیل نباشه!

۰ نظر ۰۵ مرداد ۰۱ ، ۲۰:۲۳
نارِن° جی

.

کسی که ده سال پیش ساک ها رو با خودش کشونده و برده یادش نیست ساک هاش چند تا بودن، اما اون تنها کسیه که با اطمینان میگه شیش تا ساک بوده و وقتی میگه "عکس هاشم توی لپتاپم هست" آدم تازه میفهمه تو دلِ اون ظاهرِ خم به ابرو نیار چی میگذره؛ آدم تازه میفهمه تنها کسی که عکس های ده سال قبل رو نگاه میکنه فقط‌ خم به ابروش نمیاد، اما خم به دلش خیلی میاد...

۰ نظر ۰۴ مرداد ۰۱ ، ۲۳:۱۷
نارِن° جی

.

و حتی نمیشه گفت چه غمی میاد روی دلم وقتی یه فیلمی میبینم که توش تصویره سنتوره، یا یه صدایی میشنوم که توش صدای سنتوره‌‌‌‌...

+ و من همونی ام که توی گیج و ویجیِ بعد از عمل،‌ اونقدر از سنتورم گفتم که خودم فهمیدم دارم زیاده روی میکنم و برای همین خواستم تمبکم رو هم بیارن که حسودیش نشه به سنتورم!

۰ نظر ۱۷ تیر ۰۱ ، ۰۷:۵۶
نارِن° جی

.

و غصه پنج شنبه هام خواب به چشمم نیورد!

۰ نظر ۰۷ تیر ۰۱ ، ۰۵:۲۹
نارِن° جی

.

خنده ی بچگانه ای کردم از آرزوی بچگانه ای که چند بار پشت سر هم تکرارش کردم. اما کم کم اشک اومد توی چشمم و لعنت فرستادم که چرا هیچ چیز هیچ وقت برای منِ نرمال دوست، نرمال نیست. که چرا قسمتی از زندگیم منجر شده به یک آرزویِ کودکانه ی خودخواهانه ی نشدنی.

۰ نظر ۱۳ خرداد ۰۱ ، ۲۱:۰۳
نارِن° جی

.

مثل پروانه ای در مشت

چه آسون میشه مارو کُشت

و از این صحبت های غم بار...

۰ نظر ۰۷ خرداد ۰۱ ، ۱۹:۵۸
نارِن° جی

.

ای همه شوق پریدن و این صُبتا،
خسته گی یه کوله باره روی رخوت تن من و این صُبتا.

۰ نظر ۰۵ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۷:۰۴
نارِن° جی

.

+ i dont know what to do. she's still crying.
- you cant do anything. you cant just fix people.

۰ نظر ۲۲ اسفند ۰۰ ، ۱۸:۱۵
نارِن° جی

.

بعدِ رفتنت هر بار حرف اومدن به اونجا میشه زمینُ به آسمون میدوزم که نیام. بعدِ رفتنت فقط یه بار اومدم اونجا، که اونم بعد از رسیدنم وقتی ماشینو پارک کردم قلبم تند تند زد، وقتی رفتم تو آسانسور بغض کردم، وقتی در خونه باز شد و تو دیگه نبودی الم شنگه ای به پا شد و اشک هایی سرازیر شد که هرکار بقیه میکردن بند نمیومد. مادربزرگی بعدِ رفتنت خیلی سخته اومدن به اونجا. اینکه حتی نمیام سر خاکت که بگم من اینجام اصلا به این معنی نیست که ذره ای از ذهنم فراموش شده باشی.

۰ نظر ۱۳ اسفند ۰۰ ، ۱۹:۳۴
نارِن° جی

.

گفتم کنسرت آنلاین که به درد نمیخوره اما بعدش یادم افتاد کنسرت همایون شجریان رو حتی با اینترنتِ پر از قطع و وصلیِ توی پیچ و خم جاده های لواسون دیده بودم و با وجود همه جنبه های مضخرف بودنِ کنسرت آنلاین و همه ی قطع و وصل شدن ها از تماشاش لذت برده بودم. یادم افتاد من همونی ام که شرایط کمی محیط براش مهم نیست، بجاش شرایط کیفیه که مهمه. یادم افتادُ قطره های شور یکی یکی از گوشه چشمم سُر خورد پایین. یادم افتادُ دلم از مستمر نبودنِ محیط هایی که کیفتش برام مهمه سوخت. دلم سوخت.

۰ نظر ۲۹ بهمن ۰۰ ، ۲۳:۳۸
نارِن° جی

.

عروسکِ خرگوشِشُ آورد جلوی دوربین گوشی و گفت اگه اینجا بودی میتونستی تاچش کنی...

۰ نظر ۱۶ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۲۸
نارِن° جی

.

انتظار خاصی نداشتم.

فقط انتظارِ ضرر بیشتر رو نداشتم.

پس با هر بار یادآوری دوباره قلبم فشرده میشه.

۱ نظر ۱۲ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۲۷
نارِن° جی

.

و من بعضی وقتا فشرده شدن قلبم رو احساس میکنم.
نه در معنای کنایی و استعاری. که در معنای واقعی کلمه‌.

۰ نظر ۱۱ بهمن ۰۰ ، ۱۷:۵۸
نارِن° جی

.

امان از نسبت هایی که به کلمه ی ارازل و اوباش میدن...

۰ نظر ۰۶ آذر ۰۰ ، ۱۷:۱۸
نارِن° جی

.

استارت که زدم خوند:
دل‌هامان خونین‌ است
غم‌هامان سنگین است

۰ نظر ۰۶ آذر ۰۰ ، ۰۷:۰۸
نارِن° جی

.

برای بارِ چندمه که وقتی روبروییِ سمت چپی داره از مشکلش به روبروییِ سمت راستی میگه و من خواه ناخواه میشنوم چشمام پر اشک میشه! یک تشابه خیلی عجیب توی کل ماجرا هست. یعنی اگه یه قسمت از تفکر روبروییِ سمت چپی توی فلانی بود، مشکل من حل میشد یا اگه یه قسمت از تفکر بهمانی توی من بود مشکل فلانی حل میشد. یا اگه یه قسمت از تفکر من توی بهمانی بود مشکل روبروییِ سمت چپی حل میشد. یا اگه یه قسمت از تفکر فلانی توی روبروییِ سمت چپی بود مشکل بهمانی حل میشد. و من برای بارِ چندمه که چشمام پر اشک میشه چون توی این ماجرا با تمامِ پیچیدگیش، اگر هرکدوم از ما جوری فکر میکرد که اون یکی، هیچ کدوم مشکلی نداشتیم. اما اینجوری نیست و این خیلی لعنتیه.

۰ نظر ۳۰ آبان ۰۰ ، ۲۲:۲۵
نارِن° جی

.

خدارو خوش نمیاد وقتی میرم هوا گرگ و میش باشه، وقتی برمیگردمم همینطور!

+ و همانا لعنت بر ساعتِ کاریِ زیاد!

۰ نظر ۱۶ آبان ۰۰ ، ۲۰:۲۹
نارِن° جی

.

قبلا ها سرما که میخوردم توی اتاقم نمیخوابیدم، میرفتم پیش میم جان‌. وقتی نصف شب حالم بد میشد یه دستِ نگران میرفت روی پیشونیم و تبمُ میسنجید و شربت میریخت توی قاشق و لیوانِ آب میداد دستم. سالِ اولِ دانشگاه که سرما خوردم، وضعیتِ تنهای مچاله شده ی زیرِ پتو و بوی سوپی که نپیچیده بود توی خونه و دستی که نیومد روی پیشونیم غم انگیز بود‌. الان از اونموقع هم غم انگیزتره‌. حتی برای دکتر رفتن هم نمیزارم کسی بخواد از هوایی نفس بکشه، که من توی ماشین قراره نفس بکشم.

۱ نظر ۲۶ مهر ۰۰ ، ۰۲:۱۵
نارِن° جی

.

مادربزرگی، من دلم خیلی برات تنگ میشه ها، هیچ میدونی؟ برای دستایی که هر چی باهاش میکاشتی سبز میشد، برای شعرهایی که همیشه برامون میخوندی، برای نگرانی هات، حتی برای اینکه نوه ی بزرگت رو بیشتر از من دوست داشتی، برای هوشی که همه رو متعجب میکرد، حتی برای وقتایی که لج میکردی بری، برای ساک هامون که همیشه اونقدر پرش میکردی که کمر درد میشدیم، برای نگرانی هات برای درختای پرتقال و نخل ها. برای چروک های دستات‌. آخ که بعضی وقتا بدجور دلم تنگ میشه برای جزئی ترین چیزها...

۱ نظر ۲۱ شهریور ۰۰ ، ۰۰:۳۷
نارِن° جی

.

حقم نبود بعد از خوب کردن حالی که از صبح خوب نبود، چشمم بخوره به جمله ی منصور ضابطیان توی کتاب سباستین. جناب منصور خانِ ضابطیان! ما خودمون میدونیم جاش خوب نمیشه! شما دیگه نکوب تو سرمون!

۰ نظر ۰۷ شهریور ۰۰ ، ۲۳:۳۵
نارِن° جی

.

یعنی قراره یه حفره خالی شه؟ و بعد برای همیشه خالی بمونه؟ و سال ها بعد با فکر کردن بهش هم یه لبخندِ کمرنگ بیاد گوشه لب، هم یه قطره اشک گوشه چشم؟ یعنی با این اوصاف از این ترکیبِ نکبت بارِ "سگِ زندگی" استفاده نکنم؟

+ تصویر سازی: Miles Tewson

۰ نظر ۳۰ مرداد ۰۰ ، ۱۲:۳۰
نارِن° جی

.

اونقدر همه چیزِ این خطه آشفته شده که
آدم دوست داره امید داشته باشه که:

 

پیدا کنیدش دوباره
بگو دوباره بمیرد
شاید دستم را بگیرد
پیدا کنیدش دوباره
هی هی سیرا ماسرا
سیرا ماسرای تنها
زخمی، پیدا کن مردی را
که بخواند چه گوارا

 

ولی اونقدر همه چیزِ این خطه آشفته شده که
آدم نمیتونه حتی امید داشته باشه و:

 

دست به هر جای جهان که کشیدیم
سُر بود و بالا رفتن مشکل
هیچ‌ بادامکی بر سفره‌ی ما نگذشت
هیچ کار معلوم نشد
به باد رفتیم بر هر چه که وزیده بود قبل از ما
وزیده بود بادِ فنا

۰ نظر ۲۲ مرداد ۰۰ ، ۱۶:۱۸
نارِن° جی

.

میدونی؟ هیچیش به هیچی نیست.

و من دیگه خسته ام

۰ نظر ۰۷ مرداد ۰۰ ، ۱۹:۱۸
نارِن° جی

.

مرورگرم پر از پرنسس سوفیا ها و کرای بِیبی هاییه که موقع غذا خوردن واسش میذاشتم تا حواسش پرت شه و راحت غذا بخوره. و دفعه بعد که میاد معلوم نیست چه کارتونی دوست داره، معلوم نیست دوباره چقدر بزرگ شده، که همینقدر که الان دوستم داره دوستم داشته باشه یا نه؟ که فارسی حرف زدنش همینقدر خوب میمونه یا لهجه اش بیشتر میشه؟ که تا اونموقع هنوز دومَنِ صورتی دوست داره بپوشه یا نه‌؟
+ ‏و باز هم لعنت به جبر جغرافیایی

۰ نظر ۰۲ مرداد ۰۰ ، ۱۱:۵۵
نارِن° جی

اولین بار که اینجور جدایی رو درک کردم اول راهنمایی بودم. اونموقع که زن دایی و بچه هاش برای اولین بار اومده بودن ایران. آخرین شب بعد از اینکه یک ماه تمام شب و روز با هم بودیم، دور هم جمع شدیم و دایی نامه هایی که اونا برای ما نوشته بودنو ترجمه میکرد و همه آروم آروم گوشه های چشممونو پاک میکردیم. اون شب وقتی از فرودگاه برمیگشتیم روی صندلی عقب ماشین دراز کشیدمو تا خونه بی صدا گریه کردم.

از اون به بعد این فرودگاه رفتنِ لعنتی بارها با آدم های مختلف تکرار شد. بارها اون آخرین لحظه که برمیگردنُ دست تکون میدن و محو میشن تو اون پیچِ لعنتی تکرار شد‌. بارها اشک ریخیتم. بارها صورت های بغض کرده همو دیدیم، بارها اون ساک های لعنتی رو وزن کردیم و هی مجبور شدیم خالی و خالی ترشون کنیم تا به اون وزنِ لعنتی برسن. بارها وقتی برگشتیم خونه و با جای خالی شون مواجه شدیم بلند بلند زدیم زیر گریه.

 هر بار هر کی که میاد با خودم فکر میکنم این دفعه دیگه عادت کردیم، ایندفعه دیگه به شدت قبل غصه نمیخوریم، ولی این همیشه خیالِ باطله. همیشه موقعِ رفتن غصه میخوریم‌، بغض میکنیم و اشک میریزیم. همیشه یه چیزی پیدا میشه که باعث شه بدجور دلت بگیره. و این دفعه جدایی از بچه ی چهار سال و نیمی بدجور دل میسوزونه. صد بار گفتم، برای بار صد و یکم میگم:

+ لعنت به این جدایی ها

۰ نظر ۰۲ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۰۰
نارِن° جی

.

امروز که این آهنگ پخش میشد، جورِ دیگه ای درکش کردم، با یه تجربه ی زیسته ی جدیدتر:
این که باهات هیچ کاری ندارن
این که تو بازیشون راهت نمیدن
این که سربه سرت میذارن
این که زاده ی آسیایی رو می گن جبر جغرافیایی


+ جا داره تکرار کنیم:

 ای عرشِ کبریایی چیه پس‌ تو سرت؟

۰ نظر ۳۰ خرداد ۰۰ ، ۲۳:۱۵
نارِن° جی

.

طول و عرض شهرُ که بریم و طول و عرض و موقعیت نصب بنر های تبلیغاتی انتخابات ریاست جمهوری رو که ببینیم، خودش نشون دهنده همه چیه. و متاسفانه که نشون دهنده همه چیه...

۰ نظر ۲۷ خرداد ۰۰ ، ۱۶:۱۳
نارِن° جی

.

نبودی که از پنجره نگاه کنی ماشینمو که داره میاد و دست تکون بدی، نبودی که وقتی از آسانسور میام بیرون بغلم کنی و بوسم کنی و بهم بگی کفشاتو بیار تو، یه بار دزد اومده کفشارو برده، نبودی که واسم فالوده بیاری بگی فلانی رو فرستادم واست بگیره چون تو دوست داشتی، نبودی که برنج زعفرونی هاتو با مرغ بکشی واسم و بگی بخور. نبودی. نبودی. نبودی. مادربزرگ، نبودی که اینارو بگی...
+ آخ که چادرت هنوز روی مبله، که هنوز عکس نتیجه ات گوشه گوشه ی خونه است، آخ که هنوز نتونستم پامو بزارم توی اتاقت

۰ نظر ۲۶ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۳۸
نارِن° جی

.

چه ابر تیره ای گرفته سینه تو را؟

۰ نظر ۱۸ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۳۱
نارِن° جی

.

میم جان: دمنوش چی میخوری؟
من: دمنوشِ ضدِ حس فلاکت چیزی داری؟!

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۴۱
نارِن° جی

.

معنی it doesnt work میشه یه چیزی تو این مایه ها که: دیگه اثری نداره، این راهش نیست، پیش نمیره، بی فایده است، هبچ اتفاقی نمیفته. و این it doesnt work خیلی لعنتیه. خیلی.

 

۱ نظر ۲۲ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۲۲
نارِن° جی

.

+ مادربزرگ، بیست شب گذشت از اون شب که خوابتو دیدم، که دیدم دارم میرم بیرون و تو مثل همیشه توصیه هاتو میکنی: که مواظب خودم باشم، که آهسته رانندگی کنم، که زود برگردم. که صدام زدی و من اومدم کنارت و بهم گفتی بِحل ام کن‌، که یعنی خواستی حلالت کنم. که گفتم این چه حرفیه میزنی؟ تو باید منو حلال کنی. تو بودی که وقتی بچه بودم دم دم های اومدن میم جان از سرکار باهام میومدی دم پنجره که اومدنش رو ببینم و منو روی پاهای خودت میشوندی و واسم شعر میخوندی، تو بودی که دانشجو شدم و اومدم پیشت و واسم حلیم میپختی. تو بودی هارو که ردیف کردم و پشت سر هم گفتم، همدیگه رو بوس کردیم و من از خواب پریدم.‌
+ مادربزرگ، نوزده شب گذشت از اون شبی که رفتی، که رفتی، که رفتی، که رفتی...
+ ‏یه فیلم از بچگی هام هست توی باغچه، توی بغل تو، بین گل ها و درخت ها. تو با دست پروانه هارو بهم نشون میدی و من چیزهای نامفهومی‌ میگم. همون موقع هاست که پسرخاله در خونه رو باز میکنه و میاد، تو صورتش رو میگیری توی دست هات و چند بار بوسش میکنی. من که این حرکتو میبینم همونجا تو بغلت با دست های کوچولوم  میزنمت... آره، من همینقدر حسودِ برای من نبودنت ام‌.‌‌.‌‌.
+ ‏دست و دلم به نوشتنِ این نوشته ها نمیرفت. چون میدونستم عزاداریِ اصلیم همون شبیِ که این نوشته هارو مینویسم...

۲ نظر ۱۹ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۰۴
نارِن° جی

.

ای عرش کبریایی،
چیه پس تو سرت؟
کی با ما راه میایی؟

جون مادرت؟

۲ نظر ۰۹ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۵۳
نارِن° جی

.

خدا واسه هیشکی نیاره اونجا رو که پشتِ هم قاصدک با صدای شجریانُ گوش کنه...

۱ نظر ۱۲ تیر ۹۹ ، ۱۰:۱۱
نارِن° جی