.
+ وقتی رسیدم به صفحه های آخر، به بخش "روشن تر از آفتاب مردی..."، دستی که زیر سرم بود خیس شد از اشک. تمام که شد سمت چپ صورتم را روی جلد کتاب گذاشتم و به این فکر کردم که یک انسان تا چه حد میتواند انسان باشد. که قسم به انسان...
+ سایه آمیزه ای از تناقض هاست: نظم و بی نظمی، لجاجت و آسان گیری، جدیت و بازیگوشی، کفر و ایمان، عقل و عشق، آرمان و واقعیت؛ این تناقض ها بر بستر روحی او در حال کشمکش دائم اند. وقتی از دور به این کشمکش ها نگاه میکنی آن را شگرف، صمیمانه و گاه کودکانه میابی...
"نوشته میلاد عظیمی در کتاب پیر پرنیان اندیش"
+ با همه رنج و دردی که زندگی داره، زیبایی به زندگی ارزش زندگی کردن میده. زیبایی یک قطره شبنمِ که رو برگ میفته، همون میارزه به هزار سال رنج آدمی. با این دریچه هایی که آدمی برای کشف و درک زیبایی داره؛ یعنی این حواس، همین چشم و گوش و ذائقه و فلان. واقعا زیر پای آدمی زیبایی ریخته شده. ما زندگی رو خراب کردیم...
" از زبان سایه، در کتاب پیر پرنیان اندیش"
+ سایه برای من دریچه ای بود برای کشف و درک زیبایی... جلد کتاب را جایی گذاشتم که هر صبح با باز کردن چشم هایم ببینمش، این پیرِ پرنیان اندیش را...
+ و قسم به سایه...