.
شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۲۱ ب.ظ
درست یک سال پیش همین موقع -هفت بهمن نود و پنج- بود که نوشتم قسم به جادوی مقداری چوب و تعدادی سیم و دو دست. درست همین موقع محو شده بودم در صدای کمانچه، سنتور، تار و تمبک کنسرت پردگیان باغ سکوت. به این فکر میکردم که ای کاش همه چیز در همان حال تمام میشد. اصلا تحمل فردا و فرداهای نزدیکش را نداشتم. دقیقا از فردایش قرار بود پروژه طرح نهایی را که زمانش یک ساله است در بیست روز ببندم و بعد از آن بیست روز میدانستم قرار است گیج، سردرگم، کلافه و نگران روزهای بعد باشم.
+ امروز آن بیست روز و خیلی بیست روزهای بعدش سپری شده. خیلی چیزها عوض شده و من دلم میخواست امشب هم غرق میشدم در جادوی مقداری چوب و تعدادی سیم و دو دست و به این فکر میکردم زمان منتظر نمیماند، بهتر است بهترین استفاده ات را بکنی، حتی اگر قرار باشد کمی نگران روزهای بعد باشی.
۹۶/۱۱/۰۷