باز جا داره تکرار کنم:
خانه ی دل ما را از کرم عمارت کن
پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی
"شیخ بهایی"
باز جا داره تکرار کنم:
خانه ی دل ما را از کرم عمارت کن
پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی
"شیخ بهایی"
از بین بچه های دایی، فقط یکی شان فارسی حرف زدن را بلد است. چند وقت پیش بود که با ناباوری جلوی تلویزیون نشسته بود و با همان لهجه خاص خودش میگفت باورم نمیشود قرار است چهار سال این مرد را توی تلویزیون ببینم، حرف هایش را بشنوم و کارهای عجیب و غریبش را تحمل کنم.
میترسم قرار باشد چند روز دیگر من با ناباوری جلوی تلویزیون نشسته باشم و بگویم باورم نمیشود قرار است چهار سال این مرد را...
باید یکی باشد که همه دوچرخه های شهر را بخرد،
بعد ببرد برای پسر بچه هایی که خواب داشتنش را میبینند
اما فقط خوابش را...
بار، سنگین است و در گرداب این آشوب ها
کوه را بر دوش خود از کوه بالا می برم
" نادر ابراهیمی "
گویا پای روی کاتر رفته ام نیاز به بخیه داشت، ولی نه یک روز بعد از زخم شدنش. دکتر نمیتوانست بفهمد رفتن به تئاتر ارجحیت داشت، حتی با پایی که لنگ میزد...!
+ اصن زحمت های امسالم به کنار! چهار سالیو بگو که همش درس خوندم! از روز اول به فکر ارشد بودم! هی درس درس درس، زحمت زحمت زحمت! حالا دقیقا یه روز مونده به کنکور باید مریض شم!
- نه مامان، این چه حرفیه؟ خوب میشی تا فردا
+ ماماااان! چی میگی؟! داشتم مسخره بازی درمیاوردم!
- من فکر کردم تب داری زده به سرت داری هذیون میگی! گفتم حالا یک کم دل داریت بدم :))
وقتی شب خسته و کوفته رسیدیم، متوجه شدیم روز "ساخت اولین محصول مون" مصادف شده با روز "بزرگداشت شیخ بهایی" و روز "معمار"
+ به گمانم امشب، وقتی خوابمان عمیق شده، قیافه هایمان ^_^ مدلی باشد
+ شکر