هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۰ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

.

همیشه یک شاید در هر هرگز وجود داره.
و شاید این همون امیدی هست که ته هر چیزی سو سو میزنه.

۰ نظر ۳۱ شهریور ۰۰ ، ۲۲:۴۹
نارِن° جی

.

بعد از کنسرت شهر خاموشِ کیهان کلهر، وقتی از پله های سالن وحدت میومدیم پایین گفتم اپیزود چهارده پادکست کرن رو شنیدی؟ گفت آره. گفتم توام برداشت بردیا دوستی رو داشتی از تئاتری که موقع شنیدن آهنگ میاد جلوی چشم؟ گفت چطور؟ گفتم اون قطعه رو در طولِ یک روز دیده. یعنی رخ دادن فاجعه، بهت زدگیِ آدم ها، ترس ها و نگرانی ها، هق هقِ گریه ها،خداحافظی، و در نهایت ستایش زندگی. گفتم من قطعه رو با طول مدتِ زیاد دیدم، یعنی رخ دادن فاجعه، هفته ها مبهوت بودن و توی شلوغیِ اطرافیان گیج و گم بودن، و بعد یک‌دفعه تنها شدن و فهمیدن ابعاد واقعی ماجرا و شروع گریه های از ته دل، و بعد از ماه ها کم کم سرپا شدن، چون با وجود غمی که همیشه هست، زندگی همچنان جریان داره. گفت نه، منم مثل بردیا دوستی دیدم ماجرارو! بابا چیه اینقدر طولانی؟!‌ یه روزه جمعش کن بره پی کارش!

+ دلم میخواد توی ابعاد زندگیم همه چیو یه ذره زودتر جمع کنم بره پی کارش، هی توی ذهنم پلان نچینم که وقتی طبق برنامه پیش نرفت با طولِ مدت زیاد بشینم و غصه بخورم. که تحمل بی برنامه بودنِ بعضی چیزها رو توی خودم زیاد کنم و حجم زیادی از کلافه کنندگی برام به همراه نداشته باشه. که توی لحظه باشم، نه اونقدر آزاد و رها که به آدم های اطرافم حس عدم امنیت بدم، ولی یه ذره آزاد تر، یه ذره رها تر‌.

۰ نظر ۲۸ شهریور ۰۰ ، ۰۹:۵۹
نارِن° جی

.

پادشاه به تاسیس و راه اندازی دفتر نمایندگی خدا روی زمین پرداخت. ولی ماجرا به همین نقطه ختم نشد. طعم شیرین نمایندگی خدا آنقدر به ذائقه پادشاه دلپذیر آمد که در مرحله نمایندگی متوقف نشد و با شتاب به سمت تصاحب جایگاه اولوهیت پیش رفت و شعارهای تازه ای جایگزین شعاد اولیه شد: پادشاه یعنی خدای روی زمین! اطلاعت از پادشاه اطاعت از خداست! فرمان خدا و پادشاه یکیست. تعظیم در برابر پادشاه تعظیم در برابر خداست! مهم ترین هدف پادشاه از ترویج این شعارها تثبیت این باور در وجود مردم بود که پادشاه مستقیما از خدا فرمان میگیرد. هرچه میگوید از قول خدا میگوید، هر چه میکند به دستور خدا میکند، هرچه میدهد یا میستاند، هرکه را برمیدارد یا مینشاند هرکه را میکشد، یا محبوس میکند و در همه امور دستور خدا را اجرا میکند...!


+ کتاب دموکراسی یا دموقراضه

۱ نظر ۲۸ شهریور ۰۰ ، ۰۸:۵۶
نارِن° جی

.

چند هفته ای میگذره از اولین باری که کنده ی چوبی که از زیرِ درِ حیاطِ یه خونه ی قدیمی زده بود بیرون، یهو حرکت کرد! و البته که اون یه کنده چوب نبود و پوزه ی یه سگ بود! از همون روز حواسم جمعِ اون خونه شده و هر روز ساعت ۹ صبح موقع رفتن، و ۵ عصر موقع برگشتن چکش میکنم! و حالا دغدغه ی تنهایی این سگ هم به دغدغه های زندگیم اضافه شده! اینکه هر روز ساعت ها سرش رو از زیر در میاره بیرون تا فقط حرکت لاستیک ماشین ها و پای آدم ها و هیاهوی خیابون رو از اون درز باریک ببینه...! 

۰ نظر ۲۳ شهریور ۰۰ ، ۲۲:۳۵
نارِن° جی

.

مادربزرگی، من دلم خیلی برات تنگ میشه ها، هیچ میدونی؟ برای دستایی که هر چی باهاش میکاشتی سبز میشد، برای شعرهایی که همیشه برامون میخوندی، برای نگرانی هات، حتی برای اینکه نوه ی بزرگت رو بیشتر از من دوست داشتی، برای هوشی که همه رو متعجب میکرد، حتی برای وقتایی که لج میکردی بری، برای ساک هامون که همیشه اونقدر پرش میکردی که کمر درد میشدیم، برای نگرانی هات برای درختای پرتقال و نخل ها. برای چروک های دستات‌. آخ که بعضی وقتا بدجور دلم تنگ میشه برای جزئی ترین چیزها...

۱ نظر ۲۱ شهریور ۰۰ ، ۰۰:۳۷
نارِن° جی

.

وقتی بعد از مدت ها جیگر خوردم، رفتم چند سال قبل. اون موقع که کوله هامونو گذاشتیم توی کمد هامون. همون کمد هایی که کلیدش رو ترم سه گرفتیم و شانس آوردیم از اون کمد بزرگ جا دارهای طبقه همکف بود، نه کمد کوچیک های طبقه دوم. البته هر دو کوله رو گذاشتیم توی کمدی با قفل درست، نه کمدی که رفیق جان قفلش رو خراب کرده بود و شده بود انباری ماکت های قدیمی و مقواهای یک رو استفاده شده تا دوباره به ماکت های جدید و مقواهایی دو رو استفاده تبدیل شن! کیف ها رو گذاشتیم تا دلیلی باشه برای برگشتمون، که نشه مثل وقتایی که میرفتیم کتلت دایی علی و بعدش رو حساب اینکه نصف بیشتر راه رو به سمت خونه اومدیم کلاس نقشه برداری رو میپیچوندیم. همون کلاسی که باید توی آفتاب از پشت دوربین هی نقطه های مختلف روی زمینِ بینِ دانشکده خودمون و دانشکده دامپزشکی رو خوند. خلاصه که وقتی بعد از مدت ها جیگر خوردم، رفتم به اون سالی که کیف هارو گذاشتیم تو کمد و رفتیم جیگر بخوریم. که وقتی رسیدیم کیفی نبود که پولی توش باشه! که چطور پول خرده های توی داشبورد و جیب ها رو جمع کردیم و تونستیم دو سیخ جیگر و یه آب معدنی باهاش بگیریم! دیشب بعد از مدت ها یادم افتاد که چقدر کارهامون سوژه ی خاص و عام بود! که بیشتر از همه سوژه ی خودمون بود! :))

۱ نظر ۰۹ شهریور ۰۰ ، ۱۴:۰۰
نارِن° جی

.

حقم نبود بعد از خوب کردن حالی که از صبح خوب نبود، چشمم بخوره به جمله ی منصور ضابطیان توی کتاب سباستین. جناب منصور خانِ ضابطیان! ما خودمون میدونیم جاش خوب نمیشه! شما دیگه نکوب تو سرمون!

۰ نظر ۰۷ شهریور ۰۰ ، ۲۳:۳۵
نارِن° جی

.

یکی از قشنگی های این دنیا پادکست هاشه ^_^

۰ نظر ۰۶ شهریور ۰۰ ، ۱۱:۳۴
نارِن° جی

.

از فروردین ماهِ امسال که خبرِ ۴ روز کار و ۳ روز تعطیلِ کشور ژاپن اومد، به عالم و آدم گفتم فکر میکنین توی کشوری مثل ژاپن که سیستم کاریشون اینقدر منظم و دقیق و پیشرفته است، ملت ۶ روز در هفته کار میکنن؟ نه، فقط ۴ روز کار میکنن! و بعد برای شنیدنِ مزیت های کم کار کردن ارجاع شون میدادم به شنیدن قسمت بیستم پادکستِ بی پلاس: آرمان شهری برای واقع گراها و بعد در ستایش بطالت های احسان عبدی پور و مجتبی شکوری رو میگفتم!
+ و حالا در ایران، تعطیلی پنج شنبه ها هم کم کم...!

۰ نظر ۰۳ شهریور ۰۰ ، ۱۷:۲۵
نارِن° جی

.

و قسم به قطعی برق وقتی سر کاری و ساعت چهار رو نشون میده! و تو درحالیکه ابراز تاسف میکنی و دلت غرق خوشحالیه وسایلت رو جمع میکنی و میری! :))

۰ نظر ۰۳ شهریور ۰۰ ، ۱۶:۲۴
نارِن° جی