هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۴ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

.

پندارم این بود که ما هنوز به زندگی‌نرسیده ایم
و برای رسیدن به آن زندگی موعود ذهنی ام
من و تو و مامان و لیلا و سینا
سوار بر سورتمه ی زمان به پیش میرفتیم
و کسی نبود که به ما بگوید:
هی! عمو!
زندکی همین تلویزیون آر.تی.آی سیاه سفید
همین میگرن های موروثی
همین هار شدن بخاری نفتی
همین جست و خیزها و خنده های بی دلیل
همین برف ها و کلاغ ها که لهجه لری داشتند انگار
آری! کسی نبود که به ما بگوید
تا ما همیشه ندانیم
همین کلک زمان است تا بگذرد و بگذری
و این چنین شد که گذشت و گذشتیم...

+ حفظ کردن فرمول مساحت ها، اهمیت دادن به سبزه قبا را از یادم‌ برد.

 

حسین پناهی - کتاب نامه هایی به آنا

۰ نظر ۲۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۶:۴۳
نارِن° جی

.

+ خدا در دل هر تنابنده ای شهری بنا کرده انگار، با عمارت و میدان و شوارع و بساتین. دل ما هم شهری است: سوگند میخورم به این شهر. و تو ساکن این شهری.

+ حامد عسکری - کتاب پریدخت

۰ نظر ۲۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۶:۳۶
نارِن° جی

.

+ دل، خمره سیر ترشی نیست که به بندش کنی و هفت سال بگذاری برسد و عمل بیاید. پیاز داغ است، شش دانگ حواس میخواهد. رو برگردانی جزغاله شده است.

+ حامد عسکری - کتاب پریدخت

۰ نظر ۲۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۶:۳۴
نارِن° جی

.

و به این رسیده ام که کسی و چیزی را به تمامی قبول یا رد نکنم،

زیرا جهان بسیار بسیار پیچیده است.


+ کتاب شهروند خط صفر - اردشیر رستمی

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۵:۲۳
نارِن° جی

.

.Sometimes things have to fall apart to make way for better things

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۵:۱۹
نارِن° جی

.

گفتم آدمِ همینجور نشستن و هیچکار نکردن نیستم ولی انگاری دلم شکسته از تلاش هایی که کردم و هیچوقت نتیجه اش رو ندیدم. گفت الان فکر میکنی ته دره ای. اما این دره نیست‌، کافیه شروع کنی...
 ‏+ و من قول میدم به زودی شروع کنم، و تو قول میدی دره نباشه؟ :)

۰ نظر ۱۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۳:۱۷
نارِن° جی

.

دقیقا یک ساعت بعد از اینکه هق هق گریه سر دادم و وحشت کردم از تبدیل شدن به منی که دیگه من نیست، یکی بهم روز معلمُ تبریک گفت و در جوابِ مگه من معلمم گفت آره، خیلی چیزا بهم یاد دادی، و بعد اولین‌ کلمه ای که نوشته بود این بود: انسانیت...
+ و اگه این اسمش نشونه نیست پس چیه؟ :)

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۹:۴۱
نارِن° جی

.

بر آزردگی خود کمانچه بگذران، دخترک.

۳ نظر ۱۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۹:۴۰
نارِن° جی

.

دو تا دیوار با متریال های مختلفُ فرض کن که با وسواس پی شون رو ریختم، دونه دونه آجرهاشو روی هم گذاشتم و تا میتونستم از ناشاغول اجرا شدنش جلوگیری کردم و چشم دوختم به آینده ای که براشون متصور بودم. الان دومین باره که به صورت همزمان بمب افتاده روی دیوارهامو بجز خرابه چیزی نذاشته. من میگم بمب افتادن روی یه دونه از دیوارها هم سخته، چه برسه روی دوتاشون، اونم بطور همزمان. من میگم برای دفعه بعد، هرکدوم از دیوارهارو که شروع کردم به ساختنِ دوباره، یه پشت بند، یه مهار بند، یه سازه نگهبانِ محکم بهشون بزن. خب؟

۰ نظر ۱۰ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۰:۱۲
نارِن° جی

.

و من امروز فهمیدم انسان بودن به حرف زدن از حافظ و سعدی و خیام نیست، به گوش دادنِ حرف های هوشنگ ابتهاج و رشید کاکاوند نیست، به گریه کردن با آوازهای محمدرضا شجریان نیست، به استفاده درست و به موقع از کلمات زیبا نیست. فهمیدم انسان بودن یعنی رعایت کردن و عمل کردن به چهارچوب هایی که همیشه برای بشر بوده و خواهد بود. چهارچوب هایی که برای همه عیان هست، چه از حافظ و سعدی و خیام بگن و چه نگن. چه به حرف های هوشنگ ابتهاج و رشید کاکاوند گوش کنن چه نکنن. چه با آوازهای شجریان منقلب بشن، چه نشن.

 ‏و من امروز فهمیدم مهم نیست آدم ها چطور مفاهیم بنیادی رو تعریف میکنن و وقتی از انساسیت، تملق، تعهد، خیانت، حسادت، دوست داشتن، صداقت و... صحبت میکنن، از چه کلماتی برای بیان شون استفاده میکنن. فقط مهم اینه آدم ها به این چهارچوب ها عمل کنن‌...

تو از آئین انسانی چه میدانی؟

کردار بیار و گرد گفتار نگرد...

۰ نظر ۰۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۸:۵۵
نارِن° جی

.

تو بذار وقتی غروب شد برو
هر وقت زیر پات خالی شد برو
زندگیت که پوچ و توخالی شد برو
وقتی نور خونه ضعیف شد
کاسه صبرت که لبریز شد برو
اگه اجاقت کور شد برو
همه چیزت رو بفروش و ول کن برو
خونه رو خونه رو خونه رو خونه رو
تو بذار آسمون که افتاد رو زمین برو
اگر چنان گشت و چنان شد و چنین برو
با چشمای پف کرده و نمناک و حزین
تو بذار وقتی پاییز شد برو
دنیا خیلی غم انگیز شد برو
آب که یه وجب از سرت گذشت یا صد وجب
خبرا که ضد و نقیض شد برو
تو بذار وقتی که چیز شد برو
خون رقیقت که غلیظ شد برو
همسایه دیوار به دیوار به دیوار همه رو ول کن،
همه رو ول کن برو

" گروه بمرانی"

 

پی نوشت: چنان گشت و چنان شد و چنین.

۱ نظر ۰۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۳:۱۵
نارِن° جی

.

بنظر سرعت جهش کرونا از سرعت پیشرفت علم انسان ها بیشتره! بنظر ششمین رویداد انقراض جمعی مثلا سر رسیده! اگه نظرهام درست بود میشه لطفا من به اون مراحلِ خیلی سختش نرسم؟!

۰ نظر ۰۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۲:۴۵
نارِن° جی

.

یه بار یکی بهم گفت وقتی میخوایی کسیو بشناسی موقع رانندگیش بشین کنارش. ببین زود از کوره درمیره؟ ببین اگه از کوره در میره چه حرف هایی به زبون میاره؟ ببین به دیگران راه میده؟ ببین صبر و تحملش چقده؟
+ آره، یه بار یکی حرف قشنگی بهم زد.
    وقتی میخوایی کسیو بشناسی، از رانندگیش بشناس.

۲ نظر ۰۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۲:۰۰
نارِن° جی

.

قسم به رفیقی که میتونی بهش بگی یه اتفاق افتاد که فقط و فقط خودت میتونی درکش کنی و بس! و بعد که براش که تعریف میکنی، همونقدر متعجب میشه که تو، همونقدر نمیتونست جور دیگه ای باشه که تو، همونقدر براش نشد بود که برای تو.

۱ نظر ۰۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۱:۰۵
نارِن° جی