هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۸ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

.

تو به من نزدیکی

و من تو را میخوانم

و باور دارم توانایی ات را

۰ نظر ۳۱ تیر ۹۸ ، ۱۷:۲۶
نارِن° جی

.

واژه غریب شارت در زمان دانشجویی معماران معنا می یابد. این کلمه بعدها و تا زمان کار حرفه ای ادامه خواهد یافت. خیلی از شرکتها با همین عنوان نیروهای خود را به کار سخت و دائمی واداشته اند. کلمه شارت واژه ای در اصل فرانسوی به معنی گاری است. معروف است که دانشجویان بوزار در روز تحویل، پروژه ها را با گاری به محل ژوژمان حمل کرده و حتی در این لحظات نیز روی پروژه های خود کار میکردند! به طور کلی شارت یعنی تلاش برای انجام کار در یک دوره کاری فشرده و با زمان محدود و یا تلاش برای به پایان رساندن پروژه به وسیله کار در زمانی علاوه بر زمان کاری، مثلا اضافه کاری در شرکت ها و یا شب بیداری در کار شخصی…

 

+ گاری یا گاری کش؟!

۰ نظر ۲۸ تیر ۹۸ ، ۰۰:۳۷
نارِن° جی

.

یکی بیاد منو ببره


لب بامی

سرکوهی

دل صحرایی

که در آنجا نفسی تازه کنم*


فقط خنک باشه لطفا!


*فریدون مشیری

۰ نظر ۲۶ تیر ۹۸ ، ۲۲:۵۰
نارِن° جی

.

اول یکی از اپلیکیشن های پادکست مینویسه:

زنده باد زمان های مرده

و نامبرده هر دفعه چشمش میخوره به این جمله عذاب وجدان میگیره از اینکه زمان سرکارش رو زمان مرده میدونه:|

۰ نظر ۲۵ تیر ۹۸ ، ۲۰:۵۷
نارِن° جی

.

دارم امیدی

در آسمانت
دیده ام ابر سپیدی


۰ نظر ۲۵ تیر ۹۸ ، ۲۰:۵۲
نارِن° جی

.

نیاز ما تنها این نیست که دیگران رو ببخشیم میچ، لازمه خودمون رو هم ببخشیم. برای همه چیزهایی که انجام ندادیم و بخاطر همه چیزهایی که باید انجام میدادیم. تو نباید حسرت گذشته رو بخوری، حسرت چیزهایی که باید اتفاق میفتاده و نیفتاده. آرزوی همیشگی من این بود که در زمینه شغلیم فعال تر باشم، کتابهای بیشتری بنویسم، و به این خاطر همیشه توی سر خودم میزدم. حالا متوجه اشتباهم شدم میچ، صلح و آرامش برقرار کن. لازمه که با خودمون و اطرافیانمون در آرامش به سر ببریم. خودت رو ببخش. دیگران رو ببخش.‌ این کار رو به تعویق ننداز.

"سه شنبه ها با موری نوشته میچ آلبوم"

 ‏

+ خودت رو ببخش اگه نوازنده حرفه ای نشدی، اگه خطاط نیستی، اگه کارت اونطور که میخوایی نیست، بخاطر اشتباهاتت که توی زندگیت انجام دادی، بخاطر کارهایی که باید میکردی و نکردی، بخاطر کارهایی که نباید میکردی و کردی. فقط خودت رو ببخش.

۰ نظر ۲۵ تیر ۹۸ ، ۰۰:۱۰
نارِن° جی

.

میدونی چطور مردم رو شست و شوی مغزی میدن؟ اونا یه چیزیو بارها و بارها تکرار میکنن. تملک خوب است. پول خوب است. اثاث بیشتر خوب است. تجارت بیشتر خوب است. بیشتر خوب است. بیشتر خوب است. ما اونو تکرار میکنیم و میزاریم که برامون تکرارش کنن. بارها و بارها، تا اینکه هیچکس به خودش زحمت نمیده به چیز دیگه ای حتی فکر کنه. طوری که حتی یه انسان متعادل و طبیعی هم دچار سرگیجه میشه و دید درستی از این پیدا نمیکنه که واقعا چه چیزی مهمه.

"سه شنبه ها با موری نوشته میچ آلبوم"

۰ نظر ۲۵ تیر ۹۸ ، ۰۰:۰۵
نارِن° جی

.

و شکر که من در دوره ی ظهور پادکست ها زندگی میکنم ^_^

۰ نظر ۲۴ تیر ۹۸ ، ۱۸:۵۰
نارِن° جی

.

و باز هم: قسم به قطعه "شهرخاموشِ کیهان کلهر"، به روایتش از حلبچه، به موسیقی اش، به تئاترش،...

۰ نظر ۲۴ تیر ۹۸ ، ۱۳:۵۶
نارِن° جی

.

شاعر عجب ناب فرمود:

خوشا دردی که درمانش تو باشی

خوشا راهی که پایانش تو باشی

خوشا چشمی که رخسار تو بیند

خوشا ملکی که سلطانش تو باشی

خوشا آن دل که دلدارش تو گردی

خوشا جانی که جانانش تو باشی


۰ نظر ۲۳ تیر ۹۸ ، ۰۸:۴۶
نارِن° جی

.

مرگ یک نفر میتونه یک تراژدی باشه، اما مرگ ده میلیون نفر فقط یک آماره. من وقتی به این جمله فکر میکنم معمولا یاد آدم هایی میفتم که توی جنگ کشته میشن. ما به راحتی اونا رو توی یه دسته یا گروه قرار میدیم و میگیم این تعداد آدم توی این جبهه، توی این شهر، توی این حمله کشته شدن. گاهی حتی با تخمین چند هزار نفری تعداد کشته ها رو هم گرد میکنیم. مثلا میگیم تعداد کشته های جنگ جهانی شصت میلیون نفر و تعداد کشته های حنگ ایران و عراق یک میلیون نفر بودن؛ نه مثلا یک میلیون و صد و بیست و دو هزار و ششصد و پنجاه و یک نفر... تعداد تراژدی ها اگر زیاد شد اونارو بعنوان آمار نگاه نکنین. تراژدی ها واقعا میتونن تک به تک، زندگی های زیادی رو به نابودی بکشن...

"امیر یاری"


تعداد تراژدی ها اگر زیاد باشه اون ها رو بعنوان آمار نگاه نکنیم، نگاه نکنیم این تراژدی ها مال چه دوره ای هست، متعصبانه نگاه نکنیم، نگیم فیلم سرخپوست رو ببین ولی شبی که ماه کامل شد رو نه، نگیم ابد و یک روز رو ببین ولی ایستاده در غبار رو نه. حتی توی سینما، موقع دیدن ایستاده در غبار نگاه بد و اخمالود نکنیم به امثال من که موهام بیرونِ و از نظر شما حجابِ بد دارم. این تراژدی ها رو مختص یک دسته و گروه ندونیم، مختص یک انقلابِ خاص ندونیم، این تراژدی ها رو اینقدر تقسیم بندی نکنیم...


۱ نظر ۱۸ تیر ۹۸ ، ۰۸:۴۹
نارِن° جی

.

ژان والژانم توی زندان باستیل فرانسه است! البته خودش گفت آزاد که بشه میاد دنبالم!

۰ نظر ۱۸ تیر ۹۸ ، ۰۸:۳۳
نارِن° جی

.

حتی گذر زمان هم نمیتونه بعضی چیزها رو حل کنه... و من انگار امشب برگشتم به مرداد نود و هفت، به مرداد کوفتی نود و هفت

۰ نظر ۱۲ تیر ۹۸ ، ۰۰:۳۳
نارِن° جی

.

امروز بهم گفتن قشنگ معلومه تاحالا کیک نبریدی و فقط خوردی! گفتن اگه به یه کور میدادیم بهتر میبرید! گفتن هیچ دوتایی مثل هم نشد! گفتن برو مدرک مهندسیتو بیار ببینیم! گفتن این فیلمو میگیریم یادگاری که بعدا ببینی چطور کیک بریدی! گفتن و خندیدم. گفتن و خندیدم و خندیدیم.

+ شکر

۰ نظر ۰۹ تیر ۹۸ ، ۲۳:۴۹
نارِن° جی

.

خب من فکر کردم به جویی توی فرندز که میگه:
Why, God, why? We had a deal! Let the others grow old, not me.
‏و ریچل که میگه:
Okay! Y’know what? I realized it was stupid to get upset about not having a husband and kids. All I really needed was a plan. See I wanna have three kids… I should probably have the first of the three kids by the time I’m 35 which gives me five years. So, if I wanna have my kid when I’m 35, I don’t have to get pregnant until I’m 34. Which gives Prada four years to start making maternity clothes! Oh wait, but I do want to be married for a year before I get pregnant… so I don’t have to get married until I’m 33! That’s three years, that’s three whole years—Oh, wait a minute though. I’ll need a year and a half to plan the wedding, and I’d like to know the guy for a year, year and a half before we get engaged… Which means I need to meet the guy by the time I’m thirty. Eh-eh-according to my plan I should already be with the guy I wanna marry!
و من فکر میکنم به ربع قرن سن. به اینکه با برنامه هایی که برای این سن ریختم فاصله ها دارم. فکر میکنم به ارزش دنیا، به اینکه ما وقتی تو رحم مادر هستیم فقط چند سانت با دنیای بیرون فاصله داریم و ازش هیچ خبرنداریم، و اینکه مرگ هم مثل همینه. میمیریم و میبینیم همش چند لحظه یا چند متر با دنیای بعدی فاصله داشتیم. به این فکر میکنم که این فقط یه برش از زندگیِ منه... درسته که من مثل جویی با ناراحتی به بالا نگاه میکنم و میگم چرا خدا؟ چرا؟ و درسته که مثل ریچل محاسبه میکنم و به این نتیجه میرسم برای رسیدم به هدف هام توی ۵ سال دیگه باید الان به یک سری دیگه از هدف هام رسیده باشم و هنوز نرسیدم. من به همه ی اینها فکر میکنم و تهش میگم خودتو رها کن، رها کن در جهت جریانِ رودخونه...


۰ نظر ۰۹ تیر ۹۸ ، ۲۳:۴۵
نارِن° جی

.

جناب میرغضب! شما خیلی بی معرفتین که ما رو پیش تناردیه تنها گذاشتین، خیلی هم نامردین که ما رو با خودتون نبردین. یه کم از ژان والژان یاد بگیرین...

۱ نظر ۰۷ تیر ۹۸ ، ۱۹:۲۶
نارِن° جی

.

هر روز پرنده کوچیکی رو روی شونه ات تصور کن که سوال میکنه: آیا امروز همون روزه؟ آیا اماده ام؟ آیا همه انچه که انجام میدم واقعا نیاز دارم انجام بدم؟ آیا همان انسانی هستم که میخوام باشم؟

 باور کردن مرگ روشیه که در طول زندگیت کاملا تو رو درگیر زندگی کردن میکنه. حقیقت اینه اگه چگونه مردن رو یاد بگیری چگونه زیستن رو هم یاد خواهی گرفت.


"سه شنبه ها با موری-نوشته میچ آلبوم"

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۸ ، ۰۹:۳۵
نارِن° جی

.

چند هفته بعد دایی فوت کرد. بعد از مراسم خاکسپاری زندگی‌ من عوض شد، احساس میکردم به یکباره زمان برام ارزشمند شده زندگی مثل آب روانی با سرعتی سرسام آور جاری بود و من به حد کافی چالاک و فرز نبودم، کلی وقت هدر داده بودم...

"سه شنبه ها با موری-نوشته میچ آلبوم"


+ هرچند نتیجه ای که در ادامه توسط میچ آلبوم گرفته شد با نتیجه ای که من بعد از این اتفاقِ مشابه گرفتم خیلی متفاوت بود، ولی تا اینجا، این جمله ها... این جمله ها...

۱ نظر ۰۵ تیر ۹۸ ، ۱۶:۵۷
نارِن° جی