هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

.

تو را میخواهم
برای پنجاه سالگی
شصت سالگی
هفتاد سالگی

 

تو را میخواهم 
برای خانه ای که تنهاییم
تو را میخواهم برای چای عصرانه
تلفن هایی که میزنند
و جواب نمیدهیم

 

تو را میخواهم برای تنهایی
تو را میخواهم وقتی باران است
برای راهپیمایی آهسته ی دوتایی
نیمکت های سراسر پارک های شهر
برای پنجره ی بسته
وقتی سرما بیداد می کند

 

تو را میخواهم
برای صبح
برای ظهر
برای شب
برای همه ی عمر

 

"نادر براهیمی"

۰ نظر ۳۰ مرداد ۹۸ ، ۲۳:۵۷
نارِن° جی

.

لعنت به علاقه شدید مرد ها به کباب، گوشت و جوجه، لعنت به این گوشت و مرغ خوردن های هر روزه. لعنت به اخم استاد که ناشی از تمرین کم من است. لعنت به تمرین کمِ من. لعنت به اتاق سرسام. لعنت به میرغضب که رفت. لعنت به پر حرف چرت و پرت گو که آمد. لعنت به او که از پنج ساعت از نه ساعت زمان کار را در مورد اینکه مملکت ماندن ندارد و دیتیل های اروپایی فلان است و خاک بر سر ما شود صحبت میکند و چهار ساعت باقی مانده اش را از فضل و کمالات و علم و دانش خودش میگوید! و باز هم لعنت به میرغضب که رفت. لعنت به آلبالوها که همه شان پیوندی شدند و بی مزه. لعنت به سرویس بهداشتی ای که با مردها مشترک باشد. لعنت به آن آدمی که حین حرف زدن سرش را پایین میندازد و به آدم نگاه نمیکند و آدم هم مجبور میشود سرش را پایین بیندازد و نگاهش نکند چون خجالت میکشد و فکر میکند لابد لخت مادرزاد جلویش ایستاده ای که نگاهت نمیکند! لعنت به رفیق جان که هزارکیلومتر آن ور تر است. لعنت به سندردم پی ام اس. لعنت به من. لعنت به من‌. لعنت به من.

۰ نظر ۲۷ مرداد ۹۸ ، ۱۶:۰۵
نارِن° جی

.

نیاز شدیدی دارم به رفتن به یک موزه! موزه ای پر از اسلحه و سلاح و توپ و تانک و نیزه و تپانچه؛ جایی پر از تفنگ سرپر شکاری، تیربار روسی و تفنگ دولول! جایی که به رسم قدیمِ من و رفیق جان، برای هر کس که در لیست مان جا خوش کرده متناسب با شکل اسلحه نمایشنامه ای ترتیب میدادیم که در آن هر یک از افراد حاضر در لیست به صد و یک روش سامورایی کشته میشدند!
+ و کاش کسی مرا به موزه میبرد و به سناریو هایم گوش میکرد، که پس از شنیدن سناریو هایم مرا به عنوان یک دیوانه یا قاتل زنجیره ای نگاه نمیکرد و در دلش به این‌ فکر نمیکرد مرا دیوانه خانه ببرد یا به پلیس تحویل دهد یا فرار را بر قرار ترجیح دهد! که خودش مثلِ رفیق جان پایه اضافه کردن هیجان به سناریوهایم باشد، که من بعد از تمام شدنِ موزه یک نفس راحت بکشم که آخ چه سبک شدم! که همه ی انتقام هایم را گرفتم! که حالا وقت آن است برویم و بستنی بخوریم!

۰ نظر ۲۶ مرداد ۹۸ ، ۲۰:۱۷
نارِن° جی

.

اُوه و گربه به اتاقک چوبی میرسن. اُوه داخل میره و دوتا گیره آهنی و باطری یدک ماشینشو بر میداره، بعد ایرانیت فلزی رو روی زمین بین اتاقک و خونه اش میزاره و با برف میپوشونه. یه تله سگ بی نظیر زیر برف. اگه دفعه بعد سگ بخواد رو سنگ فرش خونه خراب کاری کنه برق از طریق ایرانیت اون جونور رو میگیره. اُوه خیلی راضی به گربه توضیح میده مطمئنا شُک بَدی بهش وارد میشه، مثه اینکه بهش صاعقه بزنه. گربه مدتی طولانی نگاهش میکنه انگار که میخواد بگه جدی که نمیگی؟ میگی؟ اُوه دست هاشو تو جیبش میزاره و آه میکشه. نه، نه. نه معلومه که نه. بعد باطری و گیره ها و ایرانیتو جمع میکنه و همه رو توی گاراژ میزاره. معلونه که خنگول و اون سگ مستحق یه شوک الکتریکی حسابی ان. ولی یادش میاد که خیلی وقت پیش یکی بهش یادآوری کرده بود کسی که بده با کسی که میتونه بد باشه فرق داره...

"مردی به نام اُوه - نوشته فردریک بکمن"

 

+ خوبیِ همجواری با اتاقِ سرسام اینه که نامبرده میتونه سرکار، بدون عذاب وجدان کتاب صوتی و پادکست  گوش بده! حالا دیگه میزان حواس پرتی ایجاد شده توسط آقایی که صداش توی هندزفری پخش میشه مساویه با سر و صدای اتاق سرسام!

 

۰ نظر ۲۰ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۲۸
نارِن° جی

.

میگم: من نمیتونم یهو از این هوای سردِ پاییزی برم توی جهنمِ تابستونی! تو بگو هوای بهاری این موقع سال کجا میشناسی یه سر بریم اونجا؟

۰ نظر ۱۸ مرداد ۹۸ ، ۱۸:۱۷
نارِن° جی

.

نامبرده پس از سالها زندگی بالاخره متوجه شد باید با اشخاصی بره کوه یا طبیعت که:
۱- اونقدر نامرد نباشن که علاوه بر اینکه هیج جوره راضی نمیشن دست نامبرده رو بگیرن بلکه به سرعتشون هم اضافه میکنن تا نامبرده رو مقاوم بار بیارن و اون دست و پا چلفتیِ معصوم رو به حد مرگ بکشونن!
۲- دست و پا چلفتی تر از نامبرده نباشن طوری که خودشون به کمک نامبرده نیازمند باشن!
۳- وقتی نامبرده ی دست و پا چلفتی توی برف لیز میخوره، با یک لبخند ملیح بهش زل نزنن بلکه بیان جلو، بهش کمک کنن بلند شه و از لیز خوردن دوباره اش جلوگیری کنن!
۴- اونقدر خفن نباشن که تفریحات عادی شون پیمایش خط الارس دنا باشه و حرکت توی رودخانه دره زمان براشون پیش پا افتاده باشه و فقط وقتی جریان آب قصد داره نامبرده رو به قهقرا ببره دست دراز کنن و نجاتش بدن!
۵- و اما در نهایت، همراه نامبرده در طبیعت باید مثل همراه امروز باشه: در مواقع لازم سرعتش رو کم یا زیاد کنه، هرجا لازم بود کنار نامبرده راه بره و یا اگر لازم بود خودش جلو بره و دو تا دست هاش رو از دو طرف پهلوهاش بکشه عقب و دست های نامبرده رو بگیره.

+ چنین همراهِ کوه و طبیعتمان آرزوست، به صورتِ یک هفته در میون، صبح های جمعه لطفا!

۰ نظر ۱۸ مرداد ۹۸ ، ۱۷:۳۱
نارِن° جی

.

یادتونه نامبرده گفت یکی بیاد ببرتش لب بامی؟ سرکوهی؟ دل صحرایی؟ که در آنجا نفسی تازه کند؟ که خنک هم باشد؟
آخ که اونقدر خنک بود سر اون کوه که با کاپشن رفت و نفس تازه کرد ^_^

 

۰ نظر ۱۸ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۲۹
نارِن° جی

.

شاید سرنوشت از نظر زنش یک "چیز" بود

ولی از نظر اُوه سرنوشت یک "شخص" بود،

کسی که دوستش داری...

 

"مردی به نام اوه - نوشته فردریک بکمن"

۰ نظر ۱۷ مرداد ۹۸ ، ۱۹:۵۵
نارِن° جی

.

و قسم به دوغ ترش در شبِ خنک، قسم به پیاده روی :)

۰ نظر ۱۵ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۲۴
نارِن° جی

.

و قسم به هوای خنک در نیمه ی مرداد، قسم به مسافرت :)

۰ نظر ۱۵ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۴۵
نارِن° جی

.

بعضی وقت ها بعضی کامنت ها بدجور میچسبند. مثلا همانطور که "چیزی شده جانم؟" چند سال پیش چسبید، امشب هم "کاش فردا بشه و عوض همه‌ی ما، برای تو تموم شده باشه، دیگه غصه نخوری" چسبید.

 + بعضی وقت ها بعضی حرف ها جورِ خوبی خوبه...

۰ نظر ۱۱ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۴۳
نارِن° جی

.

دقیقا یازده مرداد نود و هفت بود که روی جدول های جلوی شاه نعمت الله ولی نشستیم و من غم زده به روبرو خیره شدم. دقیقا یک سال بعدتر، یعنی یازده مرداد نود و هشت روی جدول های مشرف به زمین تنیس باشگاه انقلاب نشستیم و من به روبرو خیره شدم. فکر میکردم باز هم برگردم به مرداد کوفتی نود و هفت، همونطور که یازده تیر نود و هشت... اما عجیب بود! برنگشتم.

+ و من خوشحالم و به این فکر میکنم که میشود تمام شده باشد؟ که گذشته باشد؟ که کاش تمام شده باشد، که گذشته باشد، که نشود فردا بشود و من باز هم غصه بخورم

۰ نظر ۱۱ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۱۹
نارِن° جی

.

میگه بخوایی خودت رو از دید دیگران تعریف کنی چطوری تعریف میکنی؟ میگم بستگی به دیگرانش داره. مثلا یکی منو یه آدم جدی میبینه که حتی نزدیک شدن بهش کمی براش ترسناکه! یکی دیگه منو یه آدم خوش خنده میبینه که کلی اهل بگو بخنده. یکی منو یه آدم مظلوم میدونه و یکی دیگه بهم میگه آتیش پاره! یکی منو خودخواه میبینه و یکی از خودگذشته! یکی منو یه آدم گرم و صمیمی و خوش صحبت میبینه و یکی دیگه وقتی کلمه جان میزاره بعد از اسمم با یه شخص اخمو و کم حرف مواجه میشه که میگه فامیل من فلان چیزه! خلاصه بگم، بستگی به دیگرانش داره که چجوری باشن.


+ انسانم آرزوست، انسانی هایی که خوش خندگی ها، خوش مشربی ها، آتیش پارگی ها، مهربونی و از خودگذشتگی های نارن‌جی رو ببینن

۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۸ ، ۰۱:۱۰
نارِن° جی

.

آخه یه تصنیف تا چه اندازه میتونه لعنتی باشه؟ 

لعنتی از نوع عزیز دلش البته ^_^



۰ نظر ۰۸ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۴۶
نارِن° جی

.

تا الان فکر میکردم فقط بعضی پسرهای از دید من نکبت موقع حرف زدن با خانم ها از کلمه بانو استفاده میکنن! الان چند وقته فهمیدم بعضی خانم ها هم اینطوری ان! و نامبرده نه ساعت از بیست و چهار ساعت عزیز زندگیش رو با یه همچین‌ شخصی توی یک اتاق میگذرونه!

+هشتگِ بیاییم نگیم بانو!

۰ نظر ۰۸ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۲۳
نارِن° جی

.

آخه لامصب! مگه من نگفتم

یکی بیاد منو ببره

لب بامی

سرکوهی

دل صحرایی

که در آنجا نفسی تازه کنم؟
گفتم یا نگفتم؟ گفتم یا نگفتم؟!
۱ نظر ۰۷ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۰۴
نارِن° جی

.

معنی دلبستن: دل در گرو محبت کسی آوردن
معنی پیوستن: بهم بسته شدن، چسبیدن
معنی دل کندن: از چیزی صرف نظر کردن، ترک کردن
معنی گسستن: جدا کردن، تمام شدن، نابود شدن
معنی خاطره: آنچه بر کسی گذشته و در حافظه اش مانده
معنی حافظه: عارضه ی ضبط و نگهداری مطالب و وقایع
معنی عارضه: اتفاق، پیش آمد، مرض عشق
معنی فاصله: مسافت بین دو چیز یا دو کس
معنی دلتنگی: گرفتگی دل از اندوه
معنی التهاب: افروخته شدن‌، زبانه کشیدن، اضطراب
معنی اضطراب: هیجانی ناخوشایند همراه بی قراری
معنی اجتناب: ساز و کار دفاعی که فرد از آنچه یادآور موارد ناگوار باشد دوری می کند
معنی انتها: به پایان رساندن چیزی *

* با تغییراتی در آهنگ گذشتن و رفتن پیوسته، بمرانی
+ پارسال همین موقع، شیش روز از واگذاری گالری مون گذشته بود و بیست و دو روز مونده بود به رفتن، گسستن، دل کندن...
+ و در آخر همون قدر که بمرانی واو دوری رو میکشه:



۰ نظر ۰۷ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۰۸
نارِن° جی

.

باید دنیا را کمی بهتر از آنچه تحویل گرفته ای تحویل دهی

خواه با فرزندی خوب

خواه با باغچه ای سرسبز

خواه با اندکی بهبود شرایط اجتماعی

و اینکه بدانی

حتی اگر فقط یک نفر

با بودنِ تو

ساده تر نفس کشیده است

این یعنی تو موفق شده ای

"گابریل گارسیا مارکز"


+ آیا یک نفر، و فقط یک نفر با بودنِ من، ساده تر نفس کشیده است؟

۰ نظر ۰۵ مرداد ۹۸ ، ۲۳:۵۳
نارِن° جی




۱ نظر ۰۳ مرداد ۹۸ ، ۰۱:۱۴
نارِن° جی

.

سرم رو گذاستم روی دست هام که تکیه داده شده بودن به دستگیره ی روبرو. غرق شدم توی نت های موسیقیِ پراکنده در هوا...

+ و باز هم: قسم به جادوی مقداری چوب، تعدادی سیم و دو دست...


۰ نظر ۰۱ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۲۱
نارِن° جی