دیگر مثل قدیم فصل مورد علاقه ام تابستان نیست.
هر شش ماه یک بار باید بروم مطب دکتر عطری.
حالا دیگر میتونم برنج خوب را از بد تشخیص بدهم.
اصلا چند وقتیست حلوا ارده میخورم، آن هم با چه لذتی.
+ ترسناک است نزدیک شدن به دنیای بزرگترها
دیگر مثل قدیم فصل مورد علاقه ام تابستان نیست.
هر شش ماه یک بار باید بروم مطب دکتر عطری.
حالا دیگر میتونم برنج خوب را از بد تشخیص بدهم.
اصلا چند وقتیست حلوا ارده میخورم، آن هم با چه لذتی.
+ ترسناک است نزدیک شدن به دنیای بزرگترها
"غمباد" دقیقا از ترکیب دو کلمه "غم" و "باد" تشکیل شده.
"غم" توی دل و "باد" توی لب، پلک و بینی
+ و لعنت به این ورم های لعنتی
هر چند دو عدد زانو برای گذاشتن سرم رویشان و یک عدد دست برای رفتن بین موهایم کم است ولی همین موج صوتی ای که در گوشم جریان پیدا میکند غنیمتی است برای خودش.
+ و خدا بیامرزد پدر و مادر کسی که برای اولین بار کتاب ها را تبدیل به فایل صوتی کرد
روزهای تنبلی دلنشینی دارم! یک گوشه دراز میکشم، لم میدهم، مینشینم؛ کتاب میخوانم، کتاب گوش میدهم، کمی یاداشت برداری میکنم و باز هم کتاب میخوانم.
+ پسرخاله معتقد است نیاز به تشک مواج دارم مبادا زخم بستر بگیرم!
هنوز هم بازی سنگ فرش های خیابانی جالب است! باید طوری قدم برداری که پایت روی درز ها نیاید و یادش بخیر، من چقدر در حین این بازی میم جان را گم کرده بودم!
شب ها دیروقت به خانه میرسیم و دوش میگیریم و خودمان را به رختخواب میرسانیم و صبح ها زود بیدار میشویم و شلوارهای گشاد یشمی مان را که لکه های سفید رنگ اکریلیک رویشان پاشیده میپوشیم و میرویم و کار میکنیم و رنگی تر و خاکی تر میشویم و بعد دوباره شب میشود و ما شب ها دیر وقت به خانه میرسیم و دوش میگیریم و خودمان را به رختخواب میرسانیم و صبح ها زود بیدار میشویم و شلوار های گشاد یشمی مان را...
+ این است برنامه این روزهای من و رفیق جان