گفت امشب همه اعضای خانواده مون جمع شدن توی این شهر، حالا مهم نیست چند نفر از بیرون مرزهای ایران خودشونو رسوندن چند نفرم از داخلش! مهم اینه همین امشب خدا میخواد بزنه همه چیو صاف کنه کل نسلمون باهم منقرض شه!
گفت امشب همه اعضای خانواده مون جمع شدن توی این شهر، حالا مهم نیست چند نفر از بیرون مرزهای ایران خودشونو رسوندن چند نفرم از داخلش! مهم اینه همین امشب خدا میخواد بزنه همه چیو صاف کنه کل نسلمون باهم منقرض شه!
به کوه میگویم او را میخواهم جواب میدهد من هم
به دریا میگویم او را میخواهم جواب میدهد من هم
در خواب میگویم او را میخواهم جواب میشنوم من هم
اگر یک روز به خدا بگویم او را میخواهم، زبانم لال، چه جواب خواهد داد؟
"آتشبدون دود_نادر ابراهیمی"
هر گوشه خانه یک عروسک افتاده
و این برای خانواده ما کمی عجیب است
آن هم بعد از همه ی این سال هایی که طول کشید ما بچه ها بزرگ شویم :)
《 خاک تو سرت! روز دانشجو بود و روز تو نبود 》
* نامبرده خطاب به رفیق جانِ هم سن اش!
+ اگه حاجی وانتیو ببینی چی بش میگی؟!
- میگم:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
نازنیا ما به ناز تو جوانی داده ایم!
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
+ :))))))
دیشب چشم هایم خسته بودند و رمق خواندن داستان پسرِ پسر گالان اوجا را نداشتند. میخواستم بنویسم نت های صدایت لازم است.
و حالا امشب مینویسم نت های صدایت نه برای خواندن داستان پسرِ پسرِ گالان اوجا، بلکه برای یک "مواظب باش" لازم است.
گوگولو با همه ی عزیز بودنش مرد موقعیت های حساس نیست! در بدترین شرایط باطری خالی میکند!
دستگاهش را گذاشت زیر گلویش و شروع کرد به حرف زدن:
اینم از دستگاه ما، فقط صدام مثل آدم آهنی میشه.
گفت و چشم هایش خندید...
و چشم هایم خندیدند...
+ شکر
از اون شب هاست که اگه خونه بودم حتما شال و کلاه میکردم و قدم زنون میرفتم تا آب اناری روبروی گلدیس، همونجایی که نمیدونم هنوز هم هست یا نه...!
و چه چیزی غم انگیز تر از از دست دادن ۳ نمایشنامه خوانی و ۲ تئاتر است؟
+ وجود گالری در برنامه ی تئاترمان اختلال ایجاد کرده و من دلم تنگ شده برای پلاتو ها، برای منتظر ماندن پشت درها، برای نشستن روی صندلی سالن ها، برای دست زدن آخر نمایش ها و برای سکوتی که بعد از دیدنشان دارم...