حافظ بهم گفت:
همای اوج سعادت به دام ما افتد
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی
بوَد که قرعه دولت به نام ما افتد ♡
حافظ بهم گفت:
همای اوج سعادت به دام ما افتد
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی
بوَد که قرعه دولت به نام ما افتد ♡
یه روز یه جا خوندم:
همیشه هرکاری میکنی به خودت بگو چی رو داری از دست میدی؟
همیشه هرکاری میکنی به خودت بگو چی رو داری به دست میاری؟
و بعد ببین کدوم به کدوم میچربه؟
حمید علیدوستی برای معنی "خونه" از کنار هم گذاشتن این دو تا کلمه استفاده کرد:
مکعبِ پناه...
گفتم اینطوری نه متلعق به این وری نه اون ور
گفتم من از اون آدمام که نیاز دارم متعلق به جایی باشم.
و حتی نمیشه گفت چه غمی میاد روی دلم وقتی یه فیلمی میبینم که توش تصویره سنتوره، یا یه صدایی میشنوم که توش صدای سنتوره...
+ و من همونی ام که توی گیج و ویجیِ بعد از عمل، اونقدر از سنتورم گفتم که خودم فهمیدم دارم زیاده روی میکنم و برای همین خواستم تمبکم رو هم بیارن که حسودیش نشه به سنتورم!
روزهای آخرِ خود را چگونه گذراندید؟!
گویی میخ هایی در صندلی است!
و
هر روز دیرتر از دیروز سرکار حاضر میشوم!
شیوه ی آروم کردنِ خودم توسط خودم اینطوریه که منِ امیدوار به کمی بهبود، به منِ نگران از بدتر شدن اوضاع میگه: اینکه با باز شدنِ در یه آدم خوشحالِ به تمام معنا بهت سلام کنه کجا و این سلام های هر کدوم بدتر از زهرِ آدم های اینجا بهم کجا؟!
بیشتر از یک سال و نیم از اون روزی که سرکار گفتم دیشب از فکرِ فلان مساله خواب نرفتم گذشته. همون روز که فرداش یکی بهم گفت دیشب نتونسته بخوابه و وقتی دلیلش رو پرسیدم گفت دیروز نفهمیده چی گفتم، یا حتی بهش فکر نکرده که بخواد بفهمه. گفت دیشب یاد حرف هام افتاده. یاد دختر خودش افتاده و تصور کرده زمان گذشته و اونو درس خون و خوب و پر تلاش باره آورده. که دخترش رفته دانشگاه و تونسته کار پیدا کنه، اما بعدش با چالش هایی مثل چالش دیروز من مواجه میشهه. گفت دیشب بخاطر نگرانی از آینده دختر کوچیکش خواب نرفته.
+ و من بنظرم آدم تا زندگیش نکنه یا اونی که از پوست و گوشت خودش هست رو توی اون شرایط تصور نکنه، نمیتونه متوجه ماجرا بشه و با یک برچسب اشتباهِ فمنیستم از کنار ماجرا میگذره.
+ و من امیدوارم دخترِ موفرفریِ اون پدرِ نگران، همون آینده ای رو طی کنه کنه که پدرش براش متصور بود. بجز وجود اون سد هایی که جلوی راه من و امثال من سبز شدن. و من امیدوارم اون دختر موفرفری هیچ وقت توی زندگیش مثل اون شبِ من که خواب نیومد به چشمم نشه. مثل اون روزِ من نشه که دلم گرفته بود از نابرابری ها و هی پِلی میکردم "جهانِ دیگری بسازیم از برابری" مثل امروز من نشه که سرکار بغضم رو توی دستشویی خالی کردم مبادا کسی بفهمه که چی شنیدم. و من امیدوارم اون دخترِ موفرفری، سدی هم اگه جلوی راهش پیدا شد بخاطر جنسیتش نباشه.