آخه من هرچی از جذابیت های پارت تایم کار کردن بگم بازم سیر نمیشم! :))
قسم به دیدنِ رفیق جان های چندین و چند ساله :)
قسم به یادآوریِ خاطراتِ چندین و چند ساله :)
نبودنت توی این شهر بدجوری شیرینیِ شهرو میگیره و تلخی میده بهش. آخه مگه میشه ما بیاییم و تو از صبح خیلی زود پشت پنجره چشم به راه ما نباشی؟ که بوی زرشک پلو با مرغِ زعفرونیت نپیچیده باشه تو خونه؟ که واسم تو یخچالت فالوده نداشته باشی؟
+ زندگی رنگ گرفته، از وقتی که پارت تایم شدم :)
+ بیا و برای همیشه بچسب بهش. بیا و گولِ وسوسه های اغواگرانه رو نخور خوهشا! بیا و از رنگِ زندگی لذت ببر. بیا و دوباره خاکستریش نکن خواهشا!
+ و قسم به فلسفه اگزیستانسیالیسم.
چند روزه جوری به شدت و پشت سر هم آهنگِ نگو نمیامِ هایده رو گوش میکنم که حتی اونجاش که میگه "یه قمری توی ایوون داره لونه میزاره، میگن اومده کاره" رو هم درست میخونم باهاش! :))
اسم اپیزودش رو گذاشته کُتِ طنزهای هانِمید!
و من خوشحالم که بعد از چند سال دارم میرم تو کُتِ طنزهای هانِمید :)
+ فقط جای تو سبز، مادربزرگی.
همچین ضربه فنی شدم که وقتی بهش فکر میکردم میدونستم فلان برنامه ام با این وضعیت آف دِ "دِسک" نیست مطمئنا! اما کلمه "تِیبِل" نمیومد تو ذهنم!
قسم به عصرِ یکشنبه ای که عصرِ چهارشنبه است!
قسم به عصرِ سه شنبه ای که عصرِ چهارشنبه است!
قسم به عصرِ چهارشنبه.
قسم به کارِ پارت تایم :)
+ از واکنش های من و میم جان میشه فهمید که چقدر جفتمون نسبت به کوچیک ترین حرکت های ماشین های اطرافمون وحشت زده ایم.
+ و من به خودمون فکر میکنم، به ترس مون از تصادف، به فرارِ راننده مقصر، به ما که خلاف جهت اتوبان بودیم، به گارد ریلِ تو رفته، به این ترومای جدید. و من به این فکر میکنم که ما کنار هم چه تروماها که نگذروندیم. این یکی رو هم میگذرونیم.