مادربزرگی، میم جان بهم گفت که خیلی سال پیش بهش گفتی:
"تو دیگه باید مثل دختر اینا باشی، براشون دختری کن"
مادربزرگی، نصیحتت داره نسل به نسل ادامه پیدا میکنه...
مادربزرگی، میم جان بهم گفت که خیلی سال پیش بهش گفتی:
"تو دیگه باید مثل دختر اینا باشی، براشون دختری کن"
مادربزرگی، نصیحتت داره نسل به نسل ادامه پیدا میکنه...
+ از واکنش های من و میم جان میشه فهمید که چقدر جفتمون نسبت به کوچیک ترین حرکت های ماشین های اطرافمون وحشت زده ایم.
+ و من به خودمون فکر میکنم، به ترس مون از تصادف، به فرارِ راننده مقصر، به ما که خلاف جهت اتوبان بودیم، به گارد ریلِ تو رفته، به این ترومای جدید. و من به این فکر میکنم که ما کنار هم چه تروماها که نگذروندیم. این یکی رو هم میگذرونیم.
تعریفِ بعضی خاطراتم پیش میم جان برنامه ی زمان بندی داره! یعنی میرم میگم یادته فلان سال؟ فلان موقع؟ اونموقع اینطوری شد و اونطوری شد و اینچنین کردم و اونچنین! و بعد تنها چیزی که میمونه خندیدنه! چون دیگه اونقدر از ماجرا گذشته که میم جان حتی بعنوان نصیحت هم کاری از دستش نمیاد! بعضی وقتا میگفتم امروزو یادت باشه چون زمان بندی تعریفِ ماجرای امروز واسه دو سال دیگه است! و حتی یکبار با رفیق جان رفتیم پیشش و گفتم یه اتفاقی افتاده که برنامه ی زمان بندیش واسه حداقل پنج سال دیگه است اما بدجوری گیر کردیم و کمک میخواییم و مجبورم برنامه زمان بندی رو بزارم زیر پا!
+ خیلی وقته ماجراهایی که نیاز باشه زمان بندیش کنم واسم پیش نیومده. بنظرم اون سرکش بازی ها و کله شقی ها و سرتق بازی ها و کارهای عجیب غریب دوره ی خاص خودش رو داشت و دوره اش خیلی وقته تموم شده.
+ حسعجیبیه این گذرِ سریعِ عمر.
+ میم جان برای اینکه شرایط کاریمو شبیه سازی کنه، طبق تعریف های من از سرکارم شبکه هارو بالا پایین میکنه و میرسه به یه آهنگِ پاپِ به قولِ من آبگوشتی و میگه این آهنگِ سلیقه ی فلانی! اگه آهنگ سلیقه فلانی هم خواستی بگو برات بزارم! اگه فلانی هم خواستی که میرم شجریان میزارم واست :))
میگه الان برنامه تون معلومه؟ اینکه چه ساعتی شروع کنین و چه کاری انجام بدین؟ میگم اونا که میرن! بیخودها دورکارن! میگه خب پس خداروشکر تو این مجموعه بیخود هستی! اگه جای قبلی بود باید میرفتی و تو این کروناها نگرانت میشدم!
+ ما به فدای مثبت نگریِ میم جان :)))
میم جان یه لواشک گذاشت جلومو با واکنشی مواجه شد که انتظارش رو نداشت: تکون دادن سر به معنی نفی و یک نُچِ زیر لب. اونموقع بود که گفت: تازه الان فهمیدم واقعا حالت بده! فهمیدم که به فنا رفتی! که از دست رفتی! که عکس العمل باور نکردنی ای نشون دادی!
آخ به قربونِ جنابِ سایه که: "اساسا برای مادر و مقام او احترام زیادی قائل است و با حرمت زیاد از مادر نام میبرد، همیشه میگوید《خانوم، مادرِ...》. مادر شهریار و غیر شهریار هم ندارد. یادم هست که در غیاب آقای باقری از مادرشان با عنوان《خانوم، مادرِ آقای باقری》 یاد میکرد. وقتی میخواهد از مادر من هم نام ببرد و احوال پرسی کند، تعبیرش《خانوم،مادرتون》 است.
"از کتابِ پیر پرنیان اندیش"
امروز با تمام وجود کِیف کردم از خانواده ای که میم جان در آن بدنیا آمده، خانواده ای که برای دخترانشان اهمیت قائل بودند و به آنها اعتماد داشتند و آنها را در اوایل جوانی وادار به ازدواج نکردند و در درجه اول به فکر تحصیل و کار دخترانشان بودند. امروز با تمام وجود کِیف کردم که من با تربیتِ میم جانی بزرگ شدم که خودش اینگونه بزرگ شده :)
بعد از حدود یک ساعت که نامبرده به طور مداوم سرود من زنم رو پلی میکنه، میم جان میفرماید: هنوز حفظ نشدی؟ فردا باید سر صف بخونیش؟!
+ ما به فدای میم جانِ مان :)
میم جان میفرمایند شما یه تیر دو نشون که نه! یه تیر سه نشون میزنی! میفرمایم چطور؟ میفرمایند ۷ ساعت از ۹ ساعتِ کاریِ یه روزت رو بخاطر دانشگاه، سرکار نمیری! از اون طرف ۳ ساعت از ۱۰ ساعتی که باید دانشگاه باشی هم نمیری! از اون طرف روزایی که دانشگاه داری زودتر از روزایی که سرکاری میرسی خونه و از ساعت ۶ که میرسی تا ساعت ۸ هر نیم ساعت یه بار همکلاسیاتو مسخره میکنی و میگی هه هه! اون خنگا هنوز سر کلاسن! میفرمایم من همونی ام که هنوز داغ یه جلسه غیبت از یکی از درس های ترم شیشم رو دلم مونده، همون درسی که فکر میکردم سه جلسه غیبت کردم و جلسه آخر فهمیدم ای دلِ غافل! فقط دو جلسه بوده و هنوز یکی جا داره! میفرمایم من همونی ام که...! میفرمایند نمیخواد بگی! خودم میدونم با چه فضاحتی درس خوندی و دانشگاهو تموم کردی!
+ ما به فدای میم جانمان :))
ای به فدای چشم تو
این چه نگاه کردن است؟!
آن هم با آن تیشرت آستین کوتاه یشمی رنگ؟
موجود بسیار بسیار پشه خوری هستم! آنقدر که دلم میخواهد بعضی شب ها که از خواب بیدار میشوم، مثل بچگی ها گریه کنم، میم جان بیدار شود، جای قرمزِ باد کرده ی نیش پشه ها را آرام آرام ناز کند تا کم کم سنگینی پلک هایم مرا با خود ببرند
میم جان معتقد است بچه ی عجیبی دارد
در بعضی مواقع مانند یک مرد عمل میکند، بعضی مواقع از یک زن هم زنانه تر رفتار میکند. در بعضی چیزهای خیلی شجاع، در بعضی چیزها خیلی ترسو. در بعضی موارد خجالتی و کمرو، در بعضی موارد برعکس...!
میم جان حق دارد! بچه اش موجود عجیبی است!
+ اصن زحمت های امسالم به کنار! چهار سالیو بگو که همش درس خوندم! از روز اول به فکر ارشد بودم! هی درس درس درس، زحمت زحمت زحمت! حالا دقیقا یه روز مونده به کنکور باید مریض شم!
- نه مامان، این چه حرفیه؟ خوب میشی تا فردا
+ ماماااان! چی میگی؟! داشتم مسخره بازی درمیاوردم!
- من فکر کردم تب داری زده به سرت داری هذیون میگی! گفتم حالا یک کم دل داریت بدم :))
یک نخ نامرئی سر تو و بازوی دست چپ من رو بهم وصل کرده، هر وقت سر تو بخاطر مینیر کوفتی گوش گیج میره، بازوی دست چپ من هم درد میگیره.
+ کاش به زبونم میاومد این حرف ها؛ میم جان
اولین دندانم که افتاد، یک قوطی کبریت برداشتم، خالی اش کردم، روسری ام را قیچی کردم و برایش تشک و پتو درست کردم، شب هم گذاشتمش زیر سرم و آرزو کردم صبح یک مداد رنگی بیست و چهار رنگ داشته باشم؛ شب از استرس خوابم نمیبرد، نمیدانستم فردا چه چیزی در انتظارم است، واقعا یک بسته مداد رنگی بیست و چهار رنگ دارم یا اصلا هیچ خبری نیست؟!
صبح که بیدار شدم هیچ کدام از این ها اتفاق نیفتاده بود، جعبه مداد رنگی کنار رختخوابم دوازده رنگ بود! من به این نتیجه رسیدم که هر چه که از فرشته دندان بخواهی کمی کمترش را میدهد، برای همین دفعه بعد باید آرزوی مداد رنگی سی و شش رنگ را داشته باشم تا فرشته بیست و چهار رنگش را بیاورد!
نزدیک افتادن دندان بعدی بود که یادم نیست چطور، ولی میم جان یک جوری حالی ام کرد بسته مداد رنگی کار او بوده، درنتیجه بیشتر از این ها از فرشته دندان توقع نداشته باشم و خودش به وقتش بیست و چهار رنگش را برایم میخرد:)
+ ما به فدای میم جان مان :)
وقت هایی که میم جان با یک فیلم ویدئو می آمد، انگار تکه ای از بهشت را اورده بود. پا به پایم مینشت، اصلا خودش هم به اندازه من لذت میبرد. سیندرلا، شرک، دیو و دلبر، زیبای خفته، اناستازیا، صد و یک سگ خال دار، سفید برفی و خیلی کارتون های دیگر بودند که زیرنویس هایشان تند و تند عوض میشد و من که هنوز خواندنم خوب نشده بود از میم جان میخواستم بخواندشان. وای که همه این ها در کنار هم چه لذتی داشت.
+ به محض پلی کردن همه آن خاطرات خوب زنده شد، ممنون :)
+ میدونی؟ یه کم داغونمون کرد، یه کم غرور مونو له کرد، یه کم عزت نفس مونو خدشه دار کرد، خدشه که چه عرض کنم جر وا جر کرد. البته از سر مهربونیش بودا! ولی نمیفهمید داره باهامون چیکار میکنه
- شما رو یا همه رو؟
+ اگه عمومی بود که اصن مهم نبود. شخصی بود، ینی فقط ما
- خب حالا چی شده؟!
+ قرار بود ....، :)))))، بعدش ....، :))))))،
بعد ...، :))))، خلاصه ... :))))، بعدشم ...
:))))))))، .... داغون شدیم دیگه :)))))))
- ینی ....؟! :)))))))
+ اره دیگه :)))))))
« دیالوگ های سانسور شده من و میم جان »
من حتی توانایی تصور کردن میم جان را هنگام پوشیدن لباس های مدرسه اش دارم، با این مو های کوتاه کرده اش، موهای کوتاهی که گردی صورتش را بیشتر میکند، همینطور درشتی چشمان زیتونی رنگش را. موهایی که معصومیت چهره اش را به خچبی نشان میدهد
+ ما به فدای میم جانمان