روایته که باید خرمالو رو با چشم های بسته خورد :)
اونقدر که تمام حس بیناییت منتقل شه به حس چشاییت!
روایته که باید خرمالو رو با چشم های بسته خورد :)
اونقدر که تمام حس بیناییت منتقل شه به حس چشاییت!
خشک سیم و خشک چوب و خشک پوست
از کجا میاید این آوای دوست؟
" استاد نی داوود"
+ یک ساعت پیش ترس برم داشته بود، نا امیدِ نا امید صدایم را آرام کردم و از رفیق جان پرسیدم راه درستی آمدیم؟
+ اگر نوشتن درباره مساله پیش آمده را یک ساعت پیش شروع کرده بودم جایش در قسمت"حرص نوشت" بود، اما حالا دیگر مطمئنا تیک قسمت "شاد نوشت" را میخورد.
+ از همانجا که پر بود از نا امیدی چیزی جرقه زد، انگار چیزی پنهان شده بود بین آن همه سیاهی، یک چیز نورانی.
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت
آنکه در خواب نرفت چشم من و فکر تو بود...
و از این صحبتای جناب سعدی طور!
هرچند فقط ۱ دقیقه و ۵۰ ثانیه اش بود اما انگار من هم عضوی از گروه نوروز و در حال همنوازی با سایر اعضای گروهم ^_^
مدت زمان: 4 دقیقه 23 ثانیه