این یک سال و کمی ماه کار کردن به من فهموند قضاوت کنِ وجودم موجود بیشعور و خنگیه! بیشعوره چون نباید وجود داشته باشه و قضاوت کنه؛ خنگه چون اغلب اشتباه میکنه، اگه اشتباهم نکنه خیلی تند پیش میره!
+ قضاوت کنِ وجودم بعد از دیدن آقای شین سریع نظریه داد که اون خیلی پست فطرته و مدام در حال خیانت به نامزدشه! تا اینکه گذشت و الان نامبرده شاهده که چقدر نامزدش رو دوست داره و بهش متعهده و با چه وسواسی از نامبرده در مورد کادوهایی که میخواد برای نامزدش بخره و اونُ سوپرایز کنه سوال میپرسه.
+ قضاوت کنِ وجودم بعد از دیدن آقای میم حس کرد چقدر میتونه بعنوان برادر بزرگتر روش حساب کنه و اون چقدر آدم خوبیه! تا اینکه گذشت و الان نامبرده تجربه دردناکی داره از حرفهایی که بهش زده.
+ قضاوت کنِ وجودم بعد از دیدن آقای پ و صحبت های رد و بدل شده وقت برگشت به خونه توی ماشین، های های گریه کرد و غصه خورد و به این فکر کرد که چطور باید این آدم رو تحمل کنه! تا اینکه گذشت و موقع رفتنِ آقای پ، نامبرده وقت برگشت به خونه توی ماشین، های های گریه کرد که ای کاش این آدم نمیرفت، که ای کاش یه کم بیشتر ازش یاد گرفته بود.
+ قضاوت کنِ وجودم بعد دیدن آقای سین با حجم موهای سرش مشکل داشت و معتقد بود از این آدم های انتلکتوئلی محسوب میشه که درونِ خالی ای داشته باشه! تا اینکه گذشت و فهمید اون آدم چقدر بهش شبیهه! و حتی ازش یاد گرفت هیچوقت یه آهنگ، یا یه تصنیفُ همینجوری گوش نده و هرچیزی رو با آلبومش، با درآمد ها و پیش درآمدهاش گوش بده.
+ قضاوت کنِ وجودم بعد از دیدن آقای عین اونو پرحرفِ چرت و پرت گویی دونست که تحملش حتی برای لحظه ای هم سخت بود، تا اینکه گذشت، و نه اینکه اون آدم دیگه پرحرفِ چرت و پرت گو نباشه ولی یه خوبی هایی هم داره، خوبی هایی که بدی هاشو کمرنگ میکنه.
+ و همه ی این ها منو میترسونه.میترسونه از حذف آدم هایی از زندگیم که براساس قضاوت های اولیه ام اتفاق افتاد. آدم هایی که شاید اگه بودن یکی از بهترین های زندگیم میشدن.