نامبرده در حال راه رفتن بود که یهو فریاد آخ گفتنش بلند شد، رفیق جانش با هراسیمه پرسید تو را چه شده است؟! و نامبرده جواب داد یه لحظه فشار زندگی انگار داشت کمرمو میشکوند, درد خیلی وحشتناکی بود
نامبرده در حال راه رفتن بود که یهو فریاد آخ گفتنش بلند شد، رفیق جانش با هراسیمه پرسید تو را چه شده است؟! و نامبرده جواب داد یه لحظه فشار زندگی انگار داشت کمرمو میشکوند, درد خیلی وحشتناکی بود
عمیقا نگرانم!
این ترم نیاز به معدل بالایی دارم و به همین دلیل برای اولین بار دستم رو برای ارائه کنفرانس های مسخره درس های عمومی بالا بردم و با ارائه این کنفراس، در نهایت سه نمره به هر نمره ای که گرفتم اضافه میشه. و حالا من عمیقا نگرانم مبادا در حدی درس بخونم که نمره ام بیشتر از ۱۷ بشه!
خداوند روز اول آفتاب را آفرید
روز دوم دریا, روز سوم صدا را
روز چهارم رنگها را, روز پنجم حیوانات
روز ششم انسان را
و روز هفتم خداوند اندیشید دیگر چه چیزی را نیافریده است
انگاه خیال برت نداره که تو را برای من آفرید
بلکه یک چیزی آفرید به نام خواب!
چیزی که در حال حاضر میتوانم ساعت ها توش غرق بشم :))
+ بنده کاملا مشرف به این موضوع هستم که گند زدم به شعر جناب پل الوار
این سری وقتی رفتیم پیش بچه ها، امیرعلی چهار ساله با لهجه غلیظ اینجایی گفت
خاله من میخوام بیام تو کوشت
و این یعنی
من میخوام بیام تو بغلت :)
انگار نه انگار همین دیروز بود که درس مقدمات 1 رو داشتیم و اونموقع انگار سالهای خیلی زیادی مونده بود تا رسیدن به طرح 5 و طرح نهایی
مقدمات 1، مقدمات 2، طرح 1، طرح 2، طرح 3، طرح 4، طرح 5، طرح نهایی
و همه اینها دقیقا به اندازه مدت زمان نوشتنشون توی این پست طول کشید, نه به اندازه سالهای خیلی زیاد
این نهایت نامردیه که من هفت تا درس برداشتم ولی شیش تا امتحان و پنج تا پروژه دارم
زمانیکه ما میرفتیم مدرسه مناطق یک تا پنج باهم تعطیل میشد, خدارو شکر دیگه مدرسه نمیرمو نمیبینم منطقه یکی ها تعطیل ان ولی پنجی ها نه
+ گفته ام و گویه ام بارها که تعطیلی یکی از مهم ترین اتفاقاییه که میتونه تو زندگی من رخ بده, ینی در این حد مهم :))
آدم کار روی دست مونده خسته آدمیه که:
ساعت کوکی آبیشو روی شیش صبح تنظیم میکنه ولی هفت صبح بلند میشه و هشت صبح به این نتیجه میرطه که خیلی خوابش میاد و نه صبح هم تصمیم میگیره دوباره بخوابه
لعنتی
لعنتی
لعنتی
لعنتی
لعنتی
لعنتی
لعنتی
لعنتی
.
.
.
همه
از نوع
غیر عزیز دل
صبح کی حالا کی شاطر علی ممد؟!
از ساعت ۱۱ صبح تا ۴ بعد از ظهر مدت زمانی بس طولانیست ولی بنده و رفیق جان در پروژه فاز دو کردن در همان مرحله صفر ماندیم. مرحله صفر یعنی ناتوانی در بدست اوردن ابعاد ستون سازه، در این ۵ ساعت هر دم یک ابعاد جدید بدست میامد که بعد از گذشت حدود نیم ساعت نقض میشد، بنابراین جایز است دوباره تکرار کنم:
صبح کی حالا کی شاطر علی ممد؟!
بعدا نوشت: اگر نمره یکی از درس هایم ترم گذشته ۸.۲۵ نبود و یا با خفت و خواری ۱۰ اش نکرده بودم، هماکنون باید میدانستم ابعاد یکستون را بر حسب مدل نوشته شده اش در جدول اشتال بدست میاورند نه بر حسب اعداد متناقض نوشته شده در نقشه ها
« نوشته شده در اردیبهشت ۹۴ »
درواقع نامبرده میتونه بجای کلکسیون پیپ که همواره دلش خواسته کلکسیونی از مضراب های شکسته داشته باشه، دستش هم درد نکنه که با این سرعت، کمر همت به شکستن مضراب ها بسته
حوزه علمیه در پی حادثه منا شنبه تعطیل میباشد
+ در حال حاضر مقادیر بسیار زیادی از غم توی دلم ول میخوره. اگه بنده توی حوزه علمیه بودم میتونستم تعطیل باشم، تعطیلی خیلی مهمه، حتی در این حد :))
ارامش بخش ترین انتخاب واحد طی دوران سال تحصیلی دارم یعنی، با خیال راحت میدونم هیچ درسی تو هیچ گروهی که دلمون میخواد نه به من و نه به رفیق جان میرسه:))
+ فراموش کردن تکمیل فرم ارزیابی استاید هم نعمتی است!
موقعیت آنی چیز کوفتی ایه، چیز کوفتی ای که فقط با گذشت زمان میشه به ارزش واقعیش پی برد، به ارزش خوب یا بدی که اون موقعیت آنی داشته
مرگ بر کفتران بی ناموسی که بر روی کولرهای مردم در تراس کارهای بی ناموسی میکنند و شپلق شپلق پر و بالهای خود را بر روی کولر میکوبند و مردم غرق در خواب را بیدار میکنند و انقدر در کارهای بیناموسی خود غوطه وراند که صدای تپ تپ کوبیده شدن دستی به شیشه را نمیشنوند...
دیگه دلمون طاقت گوش کردن دیدی ای مه استاد بنان و تو ای پری کجایی استاد قوامی رو نداره. قرار بود اولین تصنیف های پخش شده از گرامافون عزیز دل همین ها باشن، ولی در حال حاضر همان گرامافون عزیز چند صد پله ای با اینجانب فاصله داره
یعنی پسری که توانایی درست کردن آتیش نداره فقط به درد لای جرز میخوره و بس! البته باز هم امید نیست در همان لای جرز هم کارایی مفیدی داشته باشه!
پشوتن جان، از بالا که نگاهت میکنم مثل یک کودک هفت ساله ای شدی که دندان هایش لق شده و یک درمیان افتاده اند. من به جای دندان های افتاده ات که میرسم یاد جیغ های بلندت میافتم که هنگام افتادنشان کشیدی.
+ اینجانب شرمنده ام که با ان همه خشونت افتادم به جانت و اچار را انچنان به جان گوشی هایت انداختم که...!
فقط ۱۳۲ عدد زیتون سیاهی که میل کردم توانایی مقدار اندکی تسکین درد ناشی از ۹۹٪ خطر افتادگی را داشت
خبر مرگ شنیدم، مرگ شخصی که به اصلاح نسبت خونی نزدیکی باهاش داشتم. شنیدم و در کمال ارامش صدایی به مانند هووم از گلوم خارج شد و بعد از اون به گفتن ادامه حرف قطع شدم پرداختم.
+ نسبت های خونی نسبت اوردند؟
۲۰ سال پیش من الانه و این همه یکنواختی توی بیست سال پیش یه کم میتونه دردناک باشه
+ همه توی بیست سالگی شاعرن؟
احساس میکنم در تربیتش راه اشتباهی در پیش گرفتم، لوس شدن از تبعات این نوع تربیت کردنه، با اومدن یک نسیم در پتویش میپیچمش و با چند درجه سرد شدن و یا گرم شدن بغلش میکنم و سرجاش میخوابونمش و این همون تربیت غلطیه که نامبرده احساس بیزاری میکنه ازش.
+ پشنگ جان عزیز دل اماده باش برای اب دیده شدن، دیگه ماتحتم به من اجازه این مراقبت ها رو نمیده، درضمن وزن تو دیگه بهقدری رسیده که شانه های نحیفم توانایی حمل جنابعالی رو نداره! هرچند هرقدر هم بگی از روز اول همین قدر وزن داشتی زیربار نمیرم که نمیرم :))
یک مدل از غصه خوردن هایم خیلی حال بهم زن و در عین حال دوست داشتنی است، آرام میشوم، انقدر ارام که اهسته قدم برمیدارم که در هرکدام از قدم هایم فشار کمتری به زمین وارد میکنم، که میخندم ولی خنده ای به اصلاح خانمانه، که همه چیز دنیا به طرز غم انگیزی زیبا میشود انقدر زیبا و انقدر غم انگیز که دقیقه ها به مانتو گشاد تابستونی خنک بنفش، همراه با گل های خیلی کوچکِ قرمز اویزان شده به جالباسی زل میزنم
این موجود گرد قلمه کوچک مچ دستم که دکترها گفتند _ازانجاییکه عصب مچ دست خانم ها حساس تشریف دارند_ زمان های استرس و اضراب به سراغت میاید، باید بداند که به جان خودش الان اوضاع عادیست و حضور نابهنگامت در این زمان کاملا بی معنیست! لطفا آب شو چند صباحی، قول میدهم زمان استرس خودم صدات کنم، به جان خودت قسم
درحالیکه بنده با ۱۶۴ سانت قد، دانشجوی سال سوم دانشگاه، بر روی تخت بیمارستان سرم به دست افتاده ام، کودکی پریشان کنار دستم تند تند تکرار میکند نی نی اوخ شده، اوووخ.
+ درعجبم پس کی قراره به جای نی نی به خاله تبدیل شم