.
آخ به قربونِ جناب سایه که سخن از زبانِ ما میگوید: ببینید من برای شنیدن موسیقی یه تئوری دارم، البته حرف درست علمی نیست. شما وقتی موسیقی گوش میدین و همراه اون سرتونو، دستتونو تکون میدین یا با پاتون ریتم میگیرین، موسیقی رو از خودتون عبور میدین میره، موسیقی در شما نمیتونه انباشه شه. وقتی شما بی حرکت -بی حرکتِ جسمی و ذهنی- موسیقی گوش کنین موسیقی رو در خودتون انباشته میکنین. البته این یه تجربه شخصیه. نمیگم این حرف حتما درسته چون ممکنه ازش نتایج غلط گرفت، یه نوع سکوت و بی حرکتی و عکس العمل نداشتن ازش برداشت شه.
+ آوازی از هندزفری توی گوشم میپیچد. دوستی که روی صندلی کناری نشسته به پهلویم میزدند. دستم را طوری تکان میدهم که انگار پشه ای را دور میکنم! محکم تر میزند. با کلافگی نگاه خیره ام را از زمین برمیدارم و نگاهش میکنم. با چشم هایش یه سمت استاد اشاره میکند! گویا استاد چند لحظه ای منتظر جوابِ سوالی بود که از من پرسیده :))
+ گروه در حال اجرای قطعه ای شاد هستند، مردم با دست زدن سرِ ضرب ها گروه را همراهی میکنند. من دست به سینه درحالیکه خودم را روی صندلی سُر داده ام فقط نگاه میکنم. دوستی که روی صندلی کناری نشسته جمله ای در مورد وضع نشستنم میگوید، اینگونه بنظرم میآید که حجمِ بی تفاوتی ام کلافه اش کرده! ولی من همچنان دست به سینه و کمی سُر خورده روی صندلی فقط نگاه میکنم :))
+ در حال رانندگی تصنیفی را تکرار، تکرار و تکرار میکنم. دوستِ نشسته در ماشین کلافه میشود و غر میزند. میزنم کنار. هاج و واج نگاهم میکند. میگویم اگر میخوایی عوضش کنم چهار دقیقه و چند ثانیه ساکت باش! سرم را روی فرمان میگذارم، چشم هایم را میبندم و فقط گوش میدهم :))