.
دفعه اول بعد از ملاقاتِ دایی رفتم سمتِ تالار وحدت و غرق شدم در جادوی مقداری چوب، تعدادی سیم و دو دست و در کنارش کمی نگرانِ این بودم که گوش دادن به موسیقیِ بی کلام دوستم را اذیت کند. دفعه دوم ویزِ احمق مرا در کوچه پس کوچه ها گرداند و دقیقا از جلوی بیمارستانی که روزی دایی در آن بستری بود، گذراند. دفعه دوم با دوستی رفتم که موسیقی را میفهمید و باز هم غرق شدم در جادوی مقداری چوب، تعدادی سیم و دو دست. دفعه سوم، هیچ فکرش را نمیکردم بیماری ای بیاید که اسمش کرونا باشد و همه را خانه نشین کند، که کنسرت ها را مجازی کند، که من تنها بشینم پای صفحه ی موبایل و برای دفعه سوم غرق شوم در جادوی مقداری چوب، تعدادی سیم و دو دست. با اینکه هنوز تجربه اش نکردم ولی میدانم برای بار سوم، کنار آن جادو، نه نگرانم و نه عصبی. کمی غمگینم.
+ و باز هم: قسم به قطعه "شهرخاموشِ کیهان کلهر"، به روایتش از حلبچه، به موسیقی اش، به تئاترش...
واقعاً سوگند به جادوی موسیقی کیهان کلهر...