.
جمعه, ۳۱ خرداد ۱۴۰۴، ۰۸:۴۲ ب.ظ
پنج شنبه ساعت 12 شب : زیر نسیمی که از پنجره باز اتاقم بهم میخورد به تعطیلى شنبه فکر میکردم و خواب رفتم با فکرِ برنامه ای که هنوز در مورد جزئیاتش صحبت نکرده بودیم ولی میدونستم مثل همیشه قراره بهم خوش بگذره.
پنجشنبه ساعت 3.5 شب : با اولین صدا که از خواب پریدم، فهمیدم ماجرا از چه قراره، با مشابه این صداها چند ماه پیش هم از خواب بیدار شده بودم، اما این بار صداها شدیدتر، نزدیکتر و بیشتر بود. همون شب فهمیدم این ماجرا سرِ دراز دارد...
شنبه ساعت 2 ظهر : با کوله باری از غم به گوشه گوشه خونه نگاه کردم، حس ترسِ دیگه ندیدن خونه همه وجودم رو گرفته بود، در خونه رو قفل کردم و برای یه مدت نامعلوم خونه رو ترک کردم...
۰۴/۰۳/۳۱