.
سه شنبه, ۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۰ ب.ظ
بعد از به هوش آمدنم شاید یک ساعتی میشد که مدام در حال چرت و پرت گویی بودم، آن هم فقط در مورد سنتور! درواقع از پرستارها میخواستم سنتورم را روی تخت کناری بگذارند، رویش پتو بکشند که سردش نشود، بعد هم آهسته آهسته نازش کنند! حتی اصرار داشتم مضراب هایش را هم بیاورند تا برایشان مقدمه ماهور میرزا حسین قلی بزنم! بلند بلند برایشان میخواندم می می فااااا سل لااااا سل! دیگر خلاصه انقدر در مورد سنتور صحبت کردم که خودم هم احساس کرده بودم دارم زیاده روی میکنم، برای همین از پرستار هاخواستم تمبکم را هم بیاورند بگذارند روی تخت کناری تا یک موقع حسودی اش نشود به این همه توجه درمورد سنتور!
۹۵/۰۴/۰۸