.
پنجشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۳:۱۴ ب.ظ
چهارم دبستان بودم. خونه ی خاله حسابی حوصله ام سر رفته بود، یادم نیست چطور از انباری شان سر در اوردم ولی وقتی از پله ها بالا می آمدم جلد اول کتاب هری پاتر دستم بود.
همه چیز از همان موقع شروع شد، من تبدیل به یک خوره ی کتاب شده بودم، خوره ی کتابی که بقیه از دستش عصبانی میشدند بس که سرش به کتاب هایش گرم بود، خوره ی کتابی که عشقش شهرکتاب و رسیدن اریبهشت و رفتن به نمایشگاه کتاب بود.
پیش دانشگاهی بودم که دیگر آن خوره ی کتاب قدیم نبودم، دیگر فقط آن مدل کتاب هایی دستم میماند که حاضر بودم شب تا صبح بخاطرشان نخوابم، بقیه ی کتاب ها نصفه و نیمه کنار گذاشته میشد.
دلم برای آن موقع ها و خواندن پشت سرهم کتاب ها تنگ شده، میشود چند تایشان را که به نظرتان آدم دلش نمیایید تا رسیدن به خط آخرش زمین بگذاردش را معرفی کنید؟!
۹۵/۰۶/۰۴
بادبادک باز خالد حسینی
فرانکنشتاین مری شلی
زنگ ها برای که به صدا در می آیند از همینگوی
البته جا داره به کتاب هایی مثل داستان دوشهر دیکنز و موبی دیک ملویل و ژرمینال زولا هم اشاره کنم !
فکر کنم همشون رو خونده باشین البته :/
الان چند وقتی هست که دنبالتون میکنم . وبلاگتون هم یکی از دلنشین ترین وبلاگای بیانه . فقط اینکه کامنت ها رو تایید نمیکنید یجورایی رغبت کامنت گذاشتن رو میگرفت ازم تو این مدت .
ممنون که مینویسید .