.
شنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۷:۴۹ ب.ظ
شبی که شانه های برادرش توی بغل مادرش لرزید و بین ستون های فرودگاه ناپدید شد، خودش بود که کلاه مسخره دوران دبیرستانش را روی سرش بگذارد تا سایه ی نقابش بیفتد روی چشم های قرمزش، خودش بود تا دل پدر و مادرش گرم باشد به بودنش، اما حالا قرار است خودش بین ستون های فرودگاه ناپدید شود. دیگر دل پدر و مادرش گرم نیست به بچه ای که کلاه گپ روی سرش گذاشته باشد
۹۵/۰۶/۲۰
چند ساله حس میکنم همه فقط دارن میرن...
چرا هیچکس نمیاد!؟
:((