.
معنی دلبستن: دل در گرو محبت کسی آوردن
معنی پیوستن: بهم بسته شدن، چسبیدن
معنی دل کندن: از چیزی صرف نظر کردن، ترک کردن
معنی گسستن: جدا کردن، تمام شدن، نابود شدن
معنی خاطره: آنچه بر کسی گذشته و در حافظه اش مانده
معنی حافظه: عارضه ی ضبط و نگهداری مطالب و وقایع
معنی عارضه: اتفاق، پیش آمد، مرض عشق
معنی فاصله: مسافت بین دو چیز یا دو کس
معنی دلتنگی: گرفتگی دل از اندوه
معنی التهاب: افروخته شدن، زبانه کشیدن، اضطراب
معنی اضطراب: هیجانی ناخوشایند همراه بی قراری
معنی اجتناب: ساز و کار دفاعی که فرد از آنچه یادآور موارد ناگوار باشد دوری می کند
معنی انتها: به پایان رساندن چیزی *
* با تغییراتی در آهنگ گذشتن و رفتن پیوسته، بمرانی
+ پارسال همین موقع، شیش روز از واگذاری گالری مون گذشته بود و بیست و دو روز مونده بود به رفتن، گسستن، دل کندن...
+ و در آخر همون قدر که بمرانی واو دوری رو میکشه: