.
وقتی ما توی یه فضا قرار میگیریم و زندگی میکنیم، اونجا به مرور برامون معنای ویژه ای پیدا میکنه. در واقع توی هر فضا یه وجود معنوی قرار گرفته، یه چیزی مثل یک روح، یه چیزی که باعث ایجاد تفاوت بین "فضا" و "مکان' میشه، یه چیزی که باعث میشه ما در مواجه با مکان یک ارتباط عاطفی برقرار کنیم و احساس امنیت، لذت و تعلق بهمون بده...
اساس شکل گیری حسِ مکان، حضور در فضا و آگاهی نسبت به این حضوره، در این سطح فرد نمادهای اون مکان رو میشناسه و اون مکان براش قابل تشخصیه ولی براش چیزی بیشتر از یه آدرس پر تکرار نیست. در سطح دوم، فرد نسبت به مکان احساس تعلق میکنه و احساس میکنه با اون مکان تقدیر مشترکی داره. مرحله سوم دلبستگی به مکانه و فرد اون مکان رو منحصر به فرد میدونه و تجربه ها و خاطرات جمعی و فردی که کسب کرده مختص همونجاست. حالا چه اتفاقی باید توی یه فضا بیفته که کاربر اونو یه مکان خاص بدونه؟
+ به نظر شما چه چیزی یه چیزیو خوشمزه میکنه
- خیلی چیزا
+ اون خیلی چیزا میتونه همیشه در یک چیز باشه ولی اون چیزو در نظر ما خوشمزه نکنه. پس باید چیز دیگه ای باشه، بجز اون چیزایی که قاعده است.
- اوووه! خب؟
+ بنظر من اون چیز میتونه خاطره باشه... اون چیزی که باعث میشه یه چیز، زیبا، خوشمزه، شیرین، جذاب یا حتی باشکوه بشه خاطره ایه که در اون چیزه.
حالا اگه یه انسان از مکانش جدا بشه و اونو از دست بده چه اتفاقی براش میفته؟ مکان ها معمولا با ساختار ذهنی و سبک زندگی کاربرهاش همخونی دارن و از دست دادن مکان، به عبارتی دور افتادن از همه معناهاییه که اون مکان برای فرد داره. البته این از دست دادن لزوما دوری فیزیکی از مکان نیست و میتونه احساس غریبی و بیگانگی از مکان هم باشه که به هر دلیلی شکل گرفته. با این حساب بی خانمانی صرفا به معنی نداشتن سرپناه نیست بلکه فقدان تعلق به یک مکانه...
+ برگرفته از پادکست رادیو ظریر