هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

.

دوشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۸، ۰۹:۰۲ ب.ظ

- ریچارد، اگه خودمو کوچیک میکردم و ازت میخواستم که برگردی؟
+ این کوچیک شدنه؟ کوچیک بشی؟ متوجه نیستی که اشکال رابطه ما همین بود؟
- غرور مگه نه؟ من زیادی مغرورم
+ غرور مسریه، اگه یکی بهش مبتلا بشه اون یکی هم فورا میگیره.

 

+ عشق لرزه...
- ببخشید؟
+ عشق لرزه یا لرزه های قشر عاطفی! یادته یه شب درباره اش صحبت کردیم؟ عین قشرهایی که لایه‌های زمین رو تشکیل میدن، احساسات هم جابجا میشن، وقتی جابجا میشن تکون میخورن، خشکی‌ها بهم میسابن و طوفان و آتش‌فشان و زمین لرزه و سونامی بوجود میاد، این همون اتفاقیه که برای ما افتاده.
- من از روی غرور و دست پاچگی لایه‌ها رو بهم زدم و فاجعه به بار اوردم.
+ آره اینطوری شد، اما حالا تموم شده، حالا همه چی آروم گرفته.
- نه ریچارد، لایه ها شناور میشن، به سطح میان اما اون چیزی که باعث و بانی بوجود اومدن این برخورد شده باقی میمونه: آتشی که از اعماق برمیخیزه، حرارت بیش از حد رادیواکتیو، ذوب دائمی... من دوسِت نداشتم، یا اینکه بد دوسِت داشتم، درواقع من با تو مسابقه گذاشته بودم، من هیمشه مثل مردها رفتار کردم، شاید برای اینکه نمیخواستم یه زن عروسکی مثل مادرم باشم، شاید برای اینکه پدر نداشتم، شاید برای اینکه تو کارم با مردها رقابت میکردم؛ اما مردها رو نباید همونطور که باهاشون درمیفتی دوست داشته باشی. اگه توی کارم کلی پیروزی حرفه‌ای بدست آوردم درعوض تو زندگی عاشقانه ام... آدم نمیتونه بدون افتادگی و تواضع به دوست داشتن برسه.

نویسنده: امانوئل اشمیت

 

پ.ن: باشد که یادمان باشد...

۹۸/۰۶/۲۵
نارِن° جی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">