هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

.

دست هایم برای تو

بکار،

سبز خواهد شد.


بالهایم برای تو

بگیر،

پرواز خواهد کرد.

۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۰۹
نارِن° جی

.

میون این آشفته بازار

من یکی

به یادت، به عشقت

فارغ از قیمت و گرونی

به امیدی که مهربونی

اومدی که بیایی و بمونی

این دلُ به پات میشکنم

۰ نظر ۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۵۲
نارِن° جی

.

سوم‌ اردیبهشتِ پارسال، موقع خواب فهمیدیم ساخت اولین محصولمون مصادف شده با روز معمار. سوم اردیبهشتِ امسال، موقع خواب فهمیدیم اولین سفر بسیار مستقل طورِ کاری مان مصادف شده با روز معمار‌.


+‏ و ما‌ برای روز معمار سال آینده رویا پردازی های قشنگی کردیم :)

۱ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۴۷
نارِن° جی

.

و لذت دیدن ورزش زورخانه ای برای اولین بار ^_^

۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۳۱
نارِن° جی

.

خونده بودم یه جا:

اگه غمگینی یواش گریه کن تا

 شادی نا امید نشه...

۱ نظر ۲۷ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۰۶
نارِن° جی

.

مثلا ماهو بیاریم تو خونه، اونم ماه شب چهارده شو...

۲ نظر ۲۲ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۲۵
نارِن° جی

.

http://rainymood.com گوش کنین و بخوابین...
۱ نظر ۱۵ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۰۳
نارِن° جی

.

و سرانجام همنشینی با "پشمک حاج مصطفی" و شنیدن پشت سر همِ عبارت پر مفهوم "پشمک رنگی با طعم توت فرنگی" به پایان رسید! 


۱ نظر ۱۳ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۱۷
نارِن° جی

.

آدم یکیو میخواد همونطور که اون آقای خواننده به لیلی میگه "من راهنمای تو خواهم بود"  به آدم بگه:


برای هر قدم

توی هر گذرگاهی

توی هر شهر

هر رویایی

من راهنمای تو خواهم بود

برای هر کوچه

به سمت هر منظره ای

هر کجا که تا حالا نبودی

من راهنمای تو خواهم بود


۳ نظر ۲۸ اسفند ۹۶ ، ۱۹:۵۲
نارِن° جی

.

روزگار
 همیشه بر یک قرار نمی ماند.
روز و شب دارد،
روشنی دارد،
تاریکی دارد،
کم دارد،
بیش دارد.
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده
تمام می شود
بهار می آید...

"محمود دولت آبادی"
۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۶ ، ۱۴:۵۲
نارِن° جی

.

شب ها،

ای آخرین رویا...

۰ نظر ۱۹ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۲۴
نارِن° جی

.

نوشته های کتاب را توی نور کمِ چراغِ کنار تخت دنبال میکردم. میخواستم وقتی بخوابم که تمامش کرده باشم. خوشحال بودم هم کوپه ای های خوش خوابی دارم، اگر خوش خواب نبودند نمیتوانستم اینطور راحت اشک‌هایم را سر بدهم روی صورتم

+ دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست داشت نوشته ی شهرام رحیمیان

۱ نظر ۰۸ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۴۶
نارِن° جی

.

گویا وقتی تلاشش برای گرفتن اسباب بازی ای که مادربزرگش برای سرگرم کردنش از پشت گوشی موبایل نشانش داده بود نتیجه نداد، تا دو روز حاضر به حرف زدن با مادربزرگش نبود و به محض دیدنش شروع میکرد به جیغ زدن!

+ و لعنت به این فاصله های طولانی...


۰ نظر ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۳۱
نارِن° جی

.

آقای پیرمرد جلومونو گرفت و گفت:

خوشبختی یه اما داره:

الفِ اولِ کلمه ی اعتماد

میمِ اولِ کلمه ی محبت

الفِ اول کلمه ی احترام

+ باشد که یادمان باشد :)

۰ نظر ۳۰ بهمن ۹۶ ، ۲۰:۳۳
نارِن° جی

.

نامبرده امشب نشست پشت موتور ^_^

با کلی ترس و کلی کیفِ همزمان ^_^

۰ نظر ۲۶ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۰۴
نارِن° جی

.

درست یک سال پیش همین موقع -هفت بهمن نود و پنج- بود که نوشتم قسم به جادوی مقداری چوب و تعدادی سیم و دو دست. درست همین موقع محو شده بودم در صدای کمانچه، سنتور، تار و تمبک کنسرت پردگیان باغ سکوت. به این فکر میکردم که ای کاش همه‌ چیز در همان حال تمام میشد. اصلا تحمل فردا و فرداهای نزدیکش را نداشتم. دقیقا از فردایش قرار بود پروژه طرح نهایی را که زمانش یک ساله است در بیست روز ببندم و بعد از آن بیست روز میدانستم قرار است گیج، سردرگم، کلافه و نگران روزهای بعد باشم.

+ امروز آن بیست روز و خیلی بیست روزهای بعدش سپری شده. خیلی چیزها عوض شده و من دلم میخواست امشب هم غرق میشدم در جادوی مقداری چوب و تعدادی سیم و دو دست و به این فکر میکردم زمان منتظر نمیماند، بهتر است بهترین استفاده ات را بکنی، حتی اگر قرار باشد کمی نگران روزهای بعد باشی.


۰ نظر ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۲۱
نارِن° جی

.

ایشون فرمودن بله مساله ای نیست خب کار خوب زمان میبره. ما هم تو دلمون فرمودیم بله کار خوب زمان میبره اما دقت ندارین که کار بد هم زمان میبره! ادم هی باید اشکالاتش رو رفع و رجوع کنه!


+ ایضا ما همون آدم هایی هستیم که یه تیکه چوب بردیم کارگاه و گفتیم یه جوری برش بزنین که اولش بشه چهارده و دو میل، آخرشم بشه چهارده و شیش میل! و بعد از اینکه سه نفر آدم عاقل و بالغ موفق به همچین برشی شدند و شادمانه پرسیدن "چنین خفن چرایی؟! و چنین خفن برای چه میخواهی؟!" اونجا بود که کل زحمتشون رو برای درست بریدن چنین اندازه هایی‌ از دست رفته میدیدن:


 هیچی یه کشو رو کج زدیم! حالا باز کردنش مکافاته! کار خیلی ظریفه و فضای کافی برای بردن دریل و باز و بسته کردن دوباره پیچ ها نیست! تازشم همه طرفش به همه طرفش پیچ شده! ریل هاشم زده شده و قوز بالای قوز! درنتیجه اگه بخواییم درستش کنیم کلی زمان میبره و جای پیچ هام یه مقدار هرز میشنه! برای همین ما هم گفتیم چه کاریه؟! دیگه شما زحمتتون در کشو رو کج بریدین راحت شدیم!

۱ نظر ۰۱ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۳۳
نارِن° جی

.

گفتم اگه اون موقع ها میدونستم کارم این میشه همون دو سه جلسه ای هم که رفتیم کلاس نقشه برداری نمیرفتیم و به روال جلسه های قبل به جاش میرفتیم کتلت دایی علی میخوردیم! یا مثلا چقدر کم گوش کردیم آهنگ سر کلاس معماری جهان و معماری اسلامی! یا چقدر حیف شد جلسه هایی که بین آنتراک کلاس هندسه بلند نشدیم بریم سینما مثل چند جلسه ای که این‌کارو کردیم! یا کاش بعد از آنتراک کلاس های طرح دیر تر از اونی میرفتیم سر کلاس که میرفتیم! یا بیشتر از اون چیزی که باید کارهای رو نگه میداشتیم واسه شب تحویل و حتی دقیقه های پایانی قبل از تحویل!


 گفتم خلاصه درسته که از چهارسال دانشگاه بهره ی علمی درستی نبردیم ولی اگر میدونستم قراره اینجوری بشه همون بهره علمی ای هم که بردم صرف تفریح و خوشگذرونی بیشتر میکردم!

۰ نظر ۲۹ دی ۹۶ ، ۲۳:۳۶
نارِن° جی

.

به یاد دوران دانشگاه دو تا نون باگت، دو تا دونه گوجه، یه چیپس نمکی و یه کنسرو لوبیا خریدیم و با اشتها  ساندویچ هامون رو تا ته ته خوردیم

۰ نظر ۲۵ دی ۹۶ ، ۱۴:۲۷
نارِن° جی

.

در دل و جان خانه کردی

و از این‌ صحبتا

۰ نظر ۲۳ دی ۹۶ ، ۱۹:۳۲
نارِن° جی

.

روزهای اولی که بچه هایش میایند حواسش هست به ترتیب غذاهایی را بپزد که آنها دوست دارند. روزهای آخری هم که قرار است بچه هایش بروند باز حواسش هست غذاهایی را بپزد که آنها دوست دارند. ولی چه قدر فرق است بین غذا پختن روزهای اول و غذا پختن روزهای آخر...

۰ نظر ۱۹ دی ۹۶ ، ۱۲:۱۵
نارِن° جی

.

تعریفش را در وبلاگ هایی خوانده بودم که نویسنده شان را قبول داشتم اما وقتی اولین قسمتش را دیدم خشکم زد! مخصوصا با آن صداهای خنده! فکر میکردم مسخره ترین چیزی است که میتواند باشد!


اما گذشت و گذشت تا اینکه هم اکنون وقت هایی میرسد که فرندزِ خونم افت پیدا میکند! درست همانطور که لواشک خونم!

۱ نظر ۱۶ دی ۹۶ ، ۲۳:۲۱
نارِن° جی

.

زندگی باید طوری میبود که بشه از بعضی لحظه هاش اسکرین شات گرفت!
۰ نظر ۰۹ دی ۹۶ ، ۱۳:۵۷
نارِن° جی

.

و نامبرده هر شب یکی‌ از لواشک ها را گوشه لپش میچپاند! ^_^

۰ نظر ۰۷ دی ۹۶ ، ۲۱:۴۲
نارِن° جی

.

گفت امشب همه اعضای خانواده مون جمع شدن توی این شهر، حالا مهم نیست چند نفر از بیرون مرزهای ایران خودشونو رسوندن چند نفرم از داخلش! مهم اینه همین امشب خدا میخواد بزنه همه چیو صاف کنه کل نسلمون باهم منقرض شه!

۰ نظر ۳۰ آذر ۹۶ ، ۰۱:۲۶
نارِن° جی

.

به کوه میگویم او را میخواهم جواب میدهد من هم

به دریا میگویم او را میخواهم جواب میدهد من هم

در خواب میگویم او را میخواهم جواب میشنوم من هم

اگر یک روز به خدا بگویم او را میخواهم، زبانم لال، چه جواب خواهد داد؟


"آتش‌بدون دود_نادر ابراهیمی"

۰ نظر ۲۸ آذر ۹۶ ، ۲۱:۲۳
نارِن° جی

.

هر گوشه خانه یک عروسک افتاده

و این برای خانواده ما کمی عجیب است

آن هم بعد از همه ی این سال هایی که طول کشید ما بچه ها بزرگ شویم :)


۰ نظر ۲۸ آذر ۹۶ ، ۰۷:۲۵
نارِن° جی

.

و مادربزرگ بالاخره نتیجه اش را دید :))

۰ نظر ۲۷ آذر ۹۶ ، ۱۳:۲۲
نارِن° جی

.

مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد...!

"جناب حافظ"

۰ نظر ۱۵ آذر ۹۶ ، ۲۲:۴۵
نارِن° جی

.

《 خاک تو سرت! روز دانشجو بود و روز تو نبود 》

* نامبرده خطاب به رفیق جانِ هم سن اش!

۰ نظر ۱۵ آذر ۹۶ ، ۲۲:۴۲
نارِن° جی

.

+ اگه حاجی وانتیو ببینی چی بش‌ میگی؟!

- میگم:

 آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟

نازنیا ما به ناز تو جوانی داده ایم!

دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

+ :))))))

۰ نظر ۱۴ آذر ۹۶ ، ۲۲:۴۴
نارِن° جی

.

و خدا خودش بندگانش را از خر شدگی نجات دهد!

۱ نظر ۱۴ آذر ۹۶ ، ۲۲:۰۴
نارِن° جی

.

هشتک فرندز ببینیم شادروان بریم.

هشتک کاش زیتون سیاهم بود.

۱ نظر ۱۱ آذر ۹۶ ، ۱۸:۳۶
نارِن° جی

.

دیشب چشم هایم خسته بودند و رمق خواندن داستان پسرِ پسر گالان اوجا را نداشتند. میخواستم بنویسم نت های صدایت لازم است.


و حالا امشب مینویسم نت های صدایت نه برای خواندن داستان پسرِ پسرِ گالان اوجا، بلکه برای یک‌ "مواظب باش" لازم است.

۰ نظر ۱۰ آذر ۹۶ ، ۲۲:۱۵
نارِن° جی

.

گوگولو با همه ی عزیز بودنش مرد موقعیت های حساس نیست! در بدترین شرایط باطری خالی میکند!

۰ نظر ۱۰ آذر ۹۶ ، ۱۰:۰۷
نارِن° جی

.

به چه می اندیشی؟

نگرانی بیجاست

عشق اینجا و خدا هم اینجاست


"سهراب سپهری"

۰ نظر ۰۸ آذر ۹۶ ، ۱۸:۰۸
نارِن° جی

.

دستگاهش را گذاشت زیر گلویش و شروع کرد به حرف زدن:

اینم از دستگاه ما، فقط صدام مثل آدم آهنی میشه.

گفت و چشم هایش خندید...

و چشم هایم خندیدند...

+ شکر

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۶ ، ۲۳:۱۳
نارِن° جی

.

فارغ ز غوغای جهان بودنمان آرزوست...

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۶ ، ۲۲:۲۰
نارِن° جی

.

همانا نامبرده از بی خوابی میمیرد، اگر فکر و خیال سرش را رهایی نبخشاید!

۰ نظر ۰۳ آذر ۹۶ ، ۰۱:۱۰
نارِن° جی

.

از اون شب هاست که اگه خونه بودم حتما شال و کلاه میکردم و قدم زنون میرفتم تا آب اناری روبروی گلدیس، همونجایی که نمیدونم هنوز هم هست یا نه...!

۱ نظر ۰۲ آذر ۹۶ ، ۱۷:۴۴
نارِن° جی

.

و چه چیزی غم انگیز تر از از دست دادن ۳ نمایشنامه خوانی و ۲ تئاتر است؟

+ وجود گالری در برنامه ی تئاترمان اختلال ایجاد کرده و من دلم تنگ شده برای پلاتو ها، برای منتظر ماندن پشت درها، برای نشستن روی صندلی سالن ها، برای دست زدن آخر نمایش ها و برای سکوتی که بعد از دیدنشان دارم...

۰ نظر ۰۱ آذر ۹۶ ، ۲۲:۳۷
نارِن° جی

.

با اون اوصاف آیا شما حقتون نیست با عمود بر از وسط نصف شین؟ یا با دریل و مته سوراخ شین؟خزینه هم بشین بعد بتونه تون کنیم؟ یا اینکه با میخ کوب بهتون میخ بکوبونیم؟ یا حتی با دستگاه سی ان سی نقش هایی رو از بدنتون خالی کنیم؟ یا حکاکی؟ هان؟

۰ نظر ۳۰ آبان ۹۶ ، ۲۳:۵۸
نارِن° جی

.

زندگی چه سختی ها که ندارد! نامبرده باید اول برج اجاره بدهد!

۰ نظر ۲۹ آبان ۹۶ ، ۱۹:۵۰
نارِن° جی

.

تابستان ها که به خانه مادربزرگ میرفتیم بعضی شب ها آسمانِ حیاطش شهاب باران میشد و من آنقدر هول میشدم که فراموش میکردم آرزویم را...!
۱ نظر ۲۶ آبان ۹۶ ، ۲۲:۴۳
نارِن° جی

.

و خودت از بی تحرکی عکس هایت خسته نشدی؟

۰ نظر ۲۶ آبان ۹۶ ، ۲۱:۳۱
نارِن° جی

.

درد کشیدن های بدی دارم. گوشه ای میفتم و به خودم میپیچم. کاری از دست کسی برنمیاید، فقط باید ساعت را نگاه کرد تا کی آن قرص ژلوفن لعنتی قرمز رنگ اثرش را میگذارد و کاری میکند که آرام به خواب بروم.
 بعضی وقت ها در حین این درد کشیدن ها با یک بچه هیچ فرقی ندارم! یک وقت ها به اطرافیانم اصرار میکنم به خدا بگویند بس کند! بگویند دیگر بیشتر از این‌ نمیتوانم تحمل کنم! و امروز بین درد کشیدن ها گریه میکردم که چرا مرد ها این درد های لعنتی را ندارند! که چقدر نامردند این مردها!
۱ نظر ۲۶ آبان ۹۶ ، ۲۱:۳۰
نارِن° جی

.

او به دست هایت ساز زدن یاد خواهد داد،

 به فکرت شعر ساختن و به زانوانت لرزیدن...


" آتش بدون دود _ نادر ابراهیمی "


۰ نظر ۲۵ آبان ۹۶ ، ۲۳:۱۵
نارِن° جی

.

از سری بی قیدی های دوران مدرسه همین بس که میشد به راحتی سیوشرتت را برعکس تنت کنی!

۰ نظر ۲۴ آبان ۹۶ ، ۲۳:۵۹
نارِن° جی

.

ای به فدای چشم‌ تو

این چه نگاه کردن است؟!

آن هم با آن تیشرت آستین کوتاه یشمی رنگ؟

۰ نظر ۲۳ آبان ۹۶ ، ۰۰:۱۴
نارِن° جی

.

دل داده ام بر باد

بر هر چه بادا باد


" جناب قیصر امین پور "

۰ نظر ۲۲ آبان ۹۶ ، ۱۳:۵۸
نارِن° جی