قابلیت ادیتِ تلگرام از نمونه ظلم های پیشرفت تکنولوژی به بشریت است! حرفی را میزنی بدون اینکه از قبل به پیچ و خمش فکر کنی و بعد آنقدر ادیتش میکنی که پیام باقی مانده هیچ شباهتی با پیام فرستاده شده ندارد...!
+ چگونه میشود به آدم های نسلی که مکالماتشان قابلیت ادیت شدن دارند تکیه کرد؟!
عشق آمده است از آسمان؟
تا خود بسوزد بی گمان؟
عشق است بلای ناگهان؟
+ سوالی خوانده شود!
و باز هم رسیدن شهریور پر تنش...
+ به امید آرومِ آرومِ آروم بودن شهریور نود و هفت بعد از شش سال
دیگر مثل قدیم فصل مورد علاقه ام تابستان نیست.
هر شش ماه یک بار باید بروم مطب دکتر عطری.
حالا دیگر میتونم برنج خوب را از بد تشخیص بدهم.
اصلا چند وقتیست حلوا ارده میخورم، آن هم با چه لذتی.
+ ترسناک است نزدیک شدن به دنیای بزرگترها
"غمباد" دقیقا از ترکیب دو کلمه "غم" و "باد" تشکیل شده.
"غم" توی دل و "باد" توی لب، پلک و بینی
+ و لعنت به این ورم های لعنتی
هر چند دو عدد زانو برای گذاشتن سرم رویشان و یک عدد دست برای رفتن بین موهایم کم است ولی همین موج صوتی ای که در گوشم جریان پیدا میکند غنیمتی است برای خودش.
+ و خدا بیامرزد پدر و مادر کسی که برای اولین بار کتاب ها را تبدیل به فایل صوتی کرد
روزهای تنبلی دلنشینی دارم! یک گوشه دراز میکشم، لم میدهم، مینشینم؛ کتاب میخوانم، کتاب گوش میدهم، کمی یاداشت برداری میکنم و باز هم کتاب میخوانم.
+ پسرخاله معتقد است نیاز به تشک مواج دارم مبادا زخم بستر بگیرم!
هنوز هم بازی سنگ فرش های خیابانی جالب است! باید طوری قدم برداری که پایت روی درز ها نیاید و یادش بخیر، من چقدر در حین این بازی میم جان را گم کرده بودم!
شب ها دیروقت به خانه میرسیم و دوش میگیریم و خودمان را به رختخواب میرسانیم و صبح ها زود بیدار میشویم و شلوارهای گشاد یشمی مان را که لکه های سفید رنگ اکریلیک رویشان پاشیده میپوشیم و میرویم و کار میکنیم و رنگی تر و خاکی تر میشویم و بعد دوباره شب میشود و ما شب ها دیر وقت به خانه میرسیم و دوش میگیریم و خودمان را به رختخواب میرسانیم و صبح ها زود بیدار میشویم و شلوار های گشاد یشمی مان را...
+ این است برنامه این روزهای من و رفیق جان
نمایشگاه مصالح ساختمانی پارسال را استادِ یکی از کلاس های فنی حرفه ای اصرار کرد برویم و ببنیم و یاد بگیریم. آنموقع یک درصد هم به فکرمان خطور نمیکرد برای نمایشگاه سال بعدش حرف از گرفتن غرفه بزنیم، حرف از طراحی و اجرای دکوراسیون سایر غرفه ها. حرف از اینکه شاید قرار باشد آن سه شب حیاتی را از شب تا صبح در نمایشگاه بیدار بمانیم و کار کنیم.
+ اگر چه حرف، حرف است و قطعیتی ندارد ولی لذت بخش است رسیدن به جایی که حتی میتوان حرفش را زد ^_^
موجود بسیار بسیار پشه خوری هستم! آنقدر که دلم میخواهد بعضی شب ها که از خواب بیدار میشوم، مثل بچگی ها گریه کنم، میم جان بیدار شود، جای قرمزِ باد کرده ی نیش پشه ها را آرام آرام ناز کند تا کم کم سنگینی پلک هایم مرا با خود ببرند
بیا به هم قول بدهیم
تو موسیقی بشوی،
من گوش.
+ خودم را در اختیار تو قرار بدهم :)
علاقه ام به دیدن برنامه های کنکور سراسری عجیب است! شاید به دنبال بیرون کشیدن دوباره ی اطلاعاتی هستم که سالهایی درگیرش بودم و تا حدود زیادی مسلط به همه شان! همان اطلاعاتی که اکنون فقط اسم هایی گنگ در ذهنم به جا گذاشته اند!
دل خود چون به سر زلف تو دیدم، گفتم:
ای خوش آن دم که پریشان به پریشان برسد…!
طالب آملی
میم جان معتقد است بچه ی عجیبی دارد
در بعضی مواقع مانند یک مرد عمل میکند، بعضی مواقع از یک زن هم زنانه تر رفتار میکند. در بعضی چیزهای خیلی شجاع، در بعضی چیزها خیلی ترسو. در بعضی موارد خجالتی و کمرو، در بعضی موارد برعکس...!
میم جان حق دارد! بچه اش موجود عجیبی است!
فیلم فرستاده شده از طرف رفیق جان رو باز میکنم.
مستقیم از تلویزیون گرفته شده بود.
داشت پت و مت رو نشون میداد!
به یاد کارای خودمون بود که گرفته بود :))
من و رفیق جان روی صندلی مدرن تازه ساخته شده مان مینشینیم. میم جان قرار است عکس بگیرد. من میخندم و میگویم عکس سه نفری! و بعد دست رفیق جان را برمیدارم و خودم دستم را روی رویه صندلی میگذارم! صدای خنده هایمان بلندتر میشود. میم جان عکسمان را میگیرد. رفیق جان که بلند میشود میخندم و میگویم حالا نوبت عکس دو نفری! صدای خنده هایمان بلندتر میشود. میم جان عکس را که میگیرد درحالی که از قضیه با خبر شده از رفیق جان میپرسد عکس دو نفری نمیخواهد؟! من غیرتی میشوم و میگویم بیخود! باز صدای خنده مان بلند تر میشود
+ تقصیر خودمان نیست، هر دو میتوانیم به اشیا شخصیت بدهیم و وای به روزی که شخصیت صندلی مان "حاجی" باشد :))
شب ها به محض رفتن توی تخت، خواب میرم
زندگی اینجوریُ خیلی بیشتر دوس دارم
حتی اگه سختیاش بیشتر باشه
مادر بزرگ موبایل صفحه لمسی شو گرفته تو دستاشو خطاب به شخصِ توی عکس میگه:
چقدر عروسک داری؟
مگه بیایی اینجا میتونی همه شونو بیاری؟
مکث میکنه و میگه:
تو که خیال نداری بیایی اینجا...
+ مخاطبش، نتیجه ی شیش ماهه ی ندیده اشِ
میم جان معتقده بعدها میشه مستند کارهای من و رفیق جان رو ساخت! مثلا ما از خاطراتمون تعریف کنیم که وقتی اولین مشتری غریبه سفارش کار داد درحالیکه حتی برای کار کردن از خونه ما به خونه رفیق جان و برعکس آواره بودیم، زنگ زدیم به ایشون که از فلان شرکت تماس گرفتیم، گویا شما سفارش داشتین! ما برای فلان روز یکی از تیم های طراحی مونو میفرستیم برای اندازه گیری و بعد از طراحی و تایید طرح توسط شما، شرکت براساس متریال مصرفی قیمت گذاری میکنه و بعد از تایید نهایی، طرح فرستاده میشه کارگاه برای ساخت!
+ راه سختی رو انتخاب کردیم، راهی که منشی، طراح، سازنده، رئیس، بازاریاب و کارگرش خودمونیم! امیدوارم این شروعشی باشه برای پایان راهی خوش :)
باز جا داره تکرار کنم:
خانه ی دل ما را از کرم عمارت کن
پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی
"شیخ بهایی"
از بین بچه های دایی، فقط یکی شان فارسی حرف زدن را بلد است. چند وقت پیش بود که با ناباوری جلوی تلویزیون نشسته بود و با همان لهجه خاص خودش میگفت باورم نمیشود قرار است چهار سال این مرد را توی تلویزیون ببینم، حرف هایش را بشنوم و کارهای عجیب و غریبش را تحمل کنم.
میترسم قرار باشد چند روز دیگر من با ناباوری جلوی تلویزیون نشسته باشم و بگویم باورم نمیشود قرار است چهار سال این مرد را...
باید یکی باشد که همه دوچرخه های شهر را بخرد،
بعد ببرد برای پسر بچه هایی که خواب داشتنش را میبینند
اما فقط خوابش را...
بار، سنگین است و در گرداب این آشوب ها
کوه را بر دوش خود از کوه بالا می برم
" نادر ابراهیمی "
گویا پای روی کاتر رفته ام نیاز به بخیه داشت، ولی نه یک روز بعد از زخم شدنش. دکتر نمیتوانست بفهمد رفتن به تئاتر ارجحیت داشت، حتی با پایی که لنگ میزد...!
+ اصن زحمت های امسالم به کنار! چهار سالیو بگو که همش درس خوندم! از روز اول به فکر ارشد بودم! هی درس درس درس، زحمت زحمت زحمت! حالا دقیقا یه روز مونده به کنکور باید مریض شم!
- نه مامان، این چه حرفیه؟ خوب میشی تا فردا
+ ماماااان! چی میگی؟! داشتم مسخره بازی درمیاوردم!
- من فکر کردم تب داری زده به سرت داری هذیون میگی! گفتم حالا یک کم دل داریت بدم :))
وقتی شب خسته و کوفته رسیدیم، متوجه شدیم روز "ساخت اولین محصول مون" مصادف شده با روز "بزرگداشت شیخ بهایی" و روز "معمار"
+ به گمانم امشب، وقتی خوابمان عمیق شده، قیافه هایمان ^_^ مدلی باشد
+ شکر
به اندازه ی قبل از یه سوسکِ ناقابل میترسم، حتی الان که میتونم یه چوبُ با دریل سوراخ، پیچ یا خزینه کنم...!
:) طرح یک استاد موافقت کرد روی یک سایت کار کنیم، ولی بشرط آنکه یکی هنرستان و یکی دبیرستان کار کند. همین موضوع باعث شد آن طرح تنها کار قرینه ی ما باشد...!
:) طرح دو کلاس شلوغ بود، استاد خودش پیشنهاد کار گروهی را داد
:) طرح سه استادش دموکرات بود، برای نظر بچه ها احترام زیادی قائل بود
:) طرح چهار را با همان استاد دموکرات برداشتیم
:) طرح پنج استاد قبول نمیکرد، صحبت از پین هایی میکرد که باید بین مغز هایمان باشد تا بتوانیم کار گروهی کنیم، ما میگفتیم هست و باز هم قبول نمیکرد تا آنکه یکی از بچها گفت: استاد این دوتا از طرح یک با هم کار کردنا! پین قوی ای بین مغزهاشونه! همین باعث شد آخرین طرحمان را هم گروهی کار کنیم
:) وقت هایی که پروژه ای هست و بود برای انجام دادن، کار را نصف کردیم، پول را نصف کردیم، هرچند کم میشد ولی نصفش کردیم تا اگر پولی هست برای هردویمان باشد
:) خارج از دانشگاه با هم موسسه ای ثبت کردیم، دویدیم پی مجوزش، اداره ی مالیاتش، ناظرش، مشکلات بچه هایش
:) در حال شروع کاری هستیم مرتبط با رشته مان، با هم میرویم پی کارگاه های چوب و ام دی اف، ابزار فروشی ها و... و پس از همه ی دویدن هایش با هم خیال پردازی میکنیم برای آینده اش
:) امروز به رفیق جان گفتم: خیلی رفیقی
هر چند جامعه ی آماریم فقط روی خودم تنظیم بود و بس، ولی مدرسه که میرفتم، به فصل مورد علاقه ام فکر میکردم با خودم میگفتم فقط آدم بزرگا، یعنی همونایی که دیگه مدرسه نمیرن میتونن فصلی رو به جز تابستون دوست داشته باشن...!
+ و من امروز متوجه شدم چند وقتیه که فصل مورد علاقه ام شده پاییز
داشتن قطعات دشتی در مواقعی چیز وحشتناکی محسوب میشود
چیزی مثل پاشیدن نمک روی یک زخم عمیق
از بیرون به خودم نگاه میکنم:
موجودی خودش را به آب و آتش میزند
همان موقع از گوشه ی چشمش قطره ای میافتد روی پتوی مچاله شده ی زیر سرش
- چرا هر چی بزرگتر میشیم اینجوری تر میشه همه چی؟!
+ چه جوری تر؟
- همینجوری دیگه، همینجوری که هست، همینجوری که میبینی.
+ نمیدونم
- اگه "اینجوری شدن" با سرعت بزرگ شدنمون متناسب باشه تا چند سال دیگه چیز خوبی هم میمونه واسه آدم؟!
+ بستگی داره
- اره بستگی داره الان اون نقطه ای که هستیم کجاست، یکی از اون پستی هاییه که بعدش بلندی داره؟ یا نه، فقط یه جایی هست توی سراشیبیِ پیش رو
+ باید صبر کرد
- ولی کاش میشد zoom out کرد و دید مسیر ترکیبی از شیب مثبت و منفیه یا از یه جایی به بعد فقط منفیه؟
[ + خودم - خودم ]
عین پسرهایی که خودشان را به در و دیوار میزنند رفتیم کارگاه های چوب، کارگاه های ام دی اف، پیشِ رنگ سازها، برش کارها و ابزار فروش ها! انقدر رفتیم و پرسیدیم و خندیدم و خندیدند تا فهمیدیم لولا تخت و گازور چه کوفتی است و جک پمپی 200 نیوتن چقدر سفت است! مته همان دریل نیست و از مته گازور بُر چگونه استفاده میشود! دستگاه گندگی چقدر بدرد بخور است و ملامین چه قدر بدرد نخور! هر کدام از رنگهای کلر، روغن جلا و سیلر باید با چه زهرمار هایی و با چه نسبتی ترکیب شوند! کدام چوب روس سوپر است و کدام نیست، کدام سمباده لازم است و کدام نه!
و سرانجام بعد از همه این مسائل دست هایمان مثل مردهای کار یدی انجام ده بخاطر چسب ها پوسته پوسته شد، بخاطر تینر ها سوخت و بخاطر سمباده کشیدن ها زخم شد. ولی ما همچنان مثل پسرهایی که خودشان را به در و دیوار میزنند ادامه میدهیم.
کارمان باید به نتیجه برسد :)