۲۰ سال پیش من الانه و این همه یکنواختی توی بیست سال پیش یه کم میتونه دردناک باشه
+ همه توی بیست سالگی شاعرن؟
۲۰ سال پیش من الانه و این همه یکنواختی توی بیست سال پیش یه کم میتونه دردناک باشه
+ همه توی بیست سالگی شاعرن؟
سراسیمه گفت لطفا کمی دیرتر پخشش کنید، ما تا ۱۵ دقیقه دیگه میرسیم.
از ته دل قهقه زدم که ما نه آقا تشریف داریم و نه آقازاده لذا بخاطر دو موجود مفلوک ناشناس دلیلی برای دیرتر پخش کردنش ندارن.
دم درش گفتن بفرمایید، به جز شما کس دیگه ای نیست.
+ ممکن است ادم آقا و آقازاده نباشد ولی میتواند به طور اختصاصی «در دنیای تو ساعت چند است» ببیند و کیفش را ببرد ^_^
انبه عزیز دل، تو از خرمالو برایم بیشتر نباشی کمتر هم نیستی، پس لطفا تو هم به همه بگو خیلی خوشحال و خرسندی که با لذت تمام نوش جانم میشوی،حتی اگر مقدار زیادی از زرد خوشرنگ تو به پوست زرد پررنگ ترت بماند ^_^
احساس میکنم در تربیتش راه اشتباهی در پیش گرفتم، لوس شدن از تبعات این نوع تربیت کردنه، با اومدن یک نسیم در پتویش میپیچمش و با چند درجه سرد شدن و یا گرم شدن بغلش میکنم و سرجاش میخوابونمش و این همون تربیت غلطیه که نامبرده احساس بیزاری میکنه ازش.
+ پشنگ جان عزیز دل اماده باش برای اب دیده شدن، دیگه ماتحتم به من اجازه این مراقبت ها رو نمیده، درضمن وزن تو دیگه بهقدری رسیده که شانه های نحیفم توانایی حمل جنابعالی رو نداره! هرچند هرقدر هم بگی از روز اول همین قدر وزن داشتی زیربار نمیرم که نمیرم :))
اینکه همدم ادم رباب و جام و باده باشه ینی زندگی در ارمان شهر خودت :))
+ اگر تناسخ واقعیت داشت شاید من در یکی از زندگی هایم اینچنین میشدم!
دیــدی دلا ، کــه یــار نـیـــامــد
گـــرد آمــد و ســوار نــیــامــد
بگداخت شمع و سوخت سراپـای
و آن صـبــح زرنـگـــار نـیــامــد
آراســتـیــم خـانــه و خـــوان را
و آن ضـیـف نـامــدار نـیــامــد
دل را و شــــوق را و تـــــوان را
غم خورد و غمگـســار نـیــامــد
سوزد دلــم بـه رنـج و شـکـیـبت
ای بـاغـبــان بــهــار نــیــامــد
بشکفت بس شـکـوفه و پـژمـرد
امـّا گـلــی بــه بــار نـیـــامــد
خوشـید چشـم چشـمـه و دیـگـر
آبــی بــه جــویــبــار نـیــامــد
اخوان ثالث
وقتی دو عدد دانشجو نداند جان و بال ستون دقیقا کدام قسمتش است متوصل میشوند به فلسفه، به این گونه که مگر میشود جان دوطرف باشد و بال وسط، مطمئنا جان انقدر ارزش دارد که بال دوطرفشرا میگیرد و سپس با اعتماد به نفس کامل به دیوار های سمت بال، نبشی میدهند :))
خبرت هست که دیگر خبر از خویشم نیست؟
خبرت نیست که آخر خبر از عشقم هست؟
جناب شهریار
یک مدل از غصه خوردن هایم خیلی حال بهم زن و در عین حال دوست داشتنی است، آرام میشوم، انقدر ارام که اهسته قدم برمیدارم که در هرکدام از قدم هایم فشار کمتری به زمین وارد میکنم، که میخندم ولی خنده ای به اصلاح خانمانه، که همه چیز دنیا به طرز غم انگیزی زیبا میشود انقدر زیبا و انقدر غم انگیز که دقیقه ها به مانتو گشاد تابستونی خنک بنفش، همراه با گل های خیلی کوچکِ قرمز اویزان شده به جالباسی زل میزنم
شاید من نتوانم صدایم را به سزم بیندازم و بخوانم:
آااااااااآاااااااااآااااااااااااآااااااااااااآ
مرا خود با تو سری درمیان هست
وگرنه روی زیبا در جهان هست
آاااااااااآااااااااااآاااااااااااآاااااااااااآ
ولی میتونم بینویسم و تابلویش را بر جلوی چشمم نصب کنم، اینچنین میشود اوضاع بر وفق مراد :))
این موجود گرد قلمه کوچک مچ دستم که دکترها گفتند _ازانجاییکه عصب مچ دست خانم ها حساس تشریف دارند_ زمان های استرس و اضراب به سراغت میاید، باید بداند که به جان خودش الان اوضاع عادیست و حضور نابهنگامت در این زمان کاملا بی معنیست! لطفا آب شو چند صباحی، قول میدهم زمان استرس خودم صدات کنم، به جان خودت قسم
اقای سین با ان همه ابهت ( ابهت دراینجا یعنی عرضی چند برابر عرض من و تیپی کاملا مردانه، بدون هیچگونه سوسول بازی امروزی ) با ذوق و شوق فراوان از پیچاندن کلاس هایش میگفت، ایشون کلاس های a و b * رو میپیچونن و بعد کلی با خودشون حال میکنن که عجب بچه های باحالی تشریف دارن!
* کلاس های a و b: این دو کلاس اساتیدی بسیار روشن فکر دارن که هیچگونه حضور غیابی در کلاس انجام نمیدن
پیوست: بنده فقط در عجبم این شخص و اشخاص مشابه ایشان که کم هم نیستند در کلاسمان با چه رویی جک های " دختره میگه ۱۹.۷۵ رو ۲۰ میدین و پسره میگه ۹.۷۵ رو ۱۰؟ " درگروه مسخره وایبری شان میفرستند و بعد هار هار میخندند؟!
درحالیکه بنده با ۱۶۴ سانت قد، دانشجوی سال سوم دانشگاه، بر روی تخت بیمارستان سرم به دست افتاده ام، کودکی پریشان کنار دستم تند تند تکرار میکند نی نی اوخ شده، اوووخ.
+ درعجبم پس کی قراره به جای نی نی به خاله تبدیل شم
اینقدر جالب است این استاد دانش خانواده مان، خلاصه کلامش این است که بچه خوب است، تا میتوانید بدنیا بیاورید! و بعد اضافه میکند تحقیقات نشان میدهد یک زن تا ۴۵ سالگی اش که بچه بدنیا بیاورد خوب است، هرچند قبلا میگفتند تا ۳۵ ولی تحقیقات آن زمان براساس سیاست قبلی جامعه بوده...
باید یک برج بلند باشه و من، باید یک برج خیلی بلند باشه و کره زمین و من،باید یکبرج خیلی بلند باشه و کره زمین و من و یک دست خیلی دراز.
باید x ها رو از فلان محور جغرافیایی بلند کنمو بببرمشون کنار y هاشون.
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم
به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست
دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست
جناب سعدی ^_^