هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

.

یکی بیاد منو ببره


لب بامی

سرکوهی

دل صحرایی

که در آنجا نفسی تازه کنم*


فقط خنک باشه لطفا!


*فریدون مشیری

۰ نظر ۲۶ تیر ۹۸ ، ۲۲:۵۰
نارِن° جی

.

اول یکی از اپلیکیشن های پادکست مینویسه:

زنده باد زمان های مرده

و نامبرده هر دفعه چشمش میخوره به این جمله عذاب وجدان میگیره از اینکه زمان سرکارش رو زمان مرده میدونه:|

۰ نظر ۲۵ تیر ۹۸ ، ۲۰:۵۷
نارِن° جی

.

دارم امیدی

در آسمانت
دیده ام ابر سپیدی


۰ نظر ۲۵ تیر ۹۸ ، ۲۰:۵۲
نارِن° جی

.

نیاز ما تنها این نیست که دیگران رو ببخشیم میچ، لازمه خودمون رو هم ببخشیم. برای همه چیزهایی که انجام ندادیم و بخاطر همه چیزهایی که باید انجام میدادیم. تو نباید حسرت گذشته رو بخوری، حسرت چیزهایی که باید اتفاق میفتاده و نیفتاده. آرزوی همیشگی من این بود که در زمینه شغلیم فعال تر باشم، کتابهای بیشتری بنویسم، و به این خاطر همیشه توی سر خودم میزدم. حالا متوجه اشتباهم شدم میچ، صلح و آرامش برقرار کن. لازمه که با خودمون و اطرافیانمون در آرامش به سر ببریم. خودت رو ببخش. دیگران رو ببخش.‌ این کار رو به تعویق ننداز.

"سه شنبه ها با موری نوشته میچ آلبوم"

 ‏

+ خودت رو ببخش اگه نوازنده حرفه ای نشدی، اگه خطاط نیستی، اگه کارت اونطور که میخوایی نیست، بخاطر اشتباهاتت که توی زندگیت انجام دادی، بخاطر کارهایی که باید میکردی و نکردی، بخاطر کارهایی که نباید میکردی و کردی. فقط خودت رو ببخش.

۰ نظر ۲۵ تیر ۹۸ ، ۰۰:۱۰
نارِن° جی

.

میدونی چطور مردم رو شست و شوی مغزی میدن؟ اونا یه چیزیو بارها و بارها تکرار میکنن. تملک خوب است. پول خوب است. اثاث بیشتر خوب است. تجارت بیشتر خوب است. بیشتر خوب است. بیشتر خوب است. ما اونو تکرار میکنیم و میزاریم که برامون تکرارش کنن. بارها و بارها، تا اینکه هیچکس به خودش زحمت نمیده به چیز دیگه ای حتی فکر کنه. طوری که حتی یه انسان متعادل و طبیعی هم دچار سرگیجه میشه و دید درستی از این پیدا نمیکنه که واقعا چه چیزی مهمه.

"سه شنبه ها با موری نوشته میچ آلبوم"

۰ نظر ۲۵ تیر ۹۸ ، ۰۰:۰۵
نارِن° جی

.

و شکر که من در دوره ی ظهور پادکست ها زندگی میکنم ^_^

۰ نظر ۲۴ تیر ۹۸ ، ۱۸:۵۰
نارِن° جی

.

و باز هم: قسم به قطعه "شهرخاموشِ کیهان کلهر"، به روایتش از حلبچه، به موسیقی اش، به تئاترش،...

۰ نظر ۲۴ تیر ۹۸ ، ۱۳:۵۶
نارِن° جی

.

شاعر عجب ناب فرمود:

خوشا دردی که درمانش تو باشی

خوشا راهی که پایانش تو باشی

خوشا چشمی که رخسار تو بیند

خوشا ملکی که سلطانش تو باشی

خوشا آن دل که دلدارش تو گردی

خوشا جانی که جانانش تو باشی


۰ نظر ۲۳ تیر ۹۸ ، ۰۸:۴۶
نارِن° جی

.

مرگ یک نفر میتونه یک تراژدی باشه، اما مرگ ده میلیون نفر فقط یک آماره. من وقتی به این جمله فکر میکنم معمولا یاد آدم هایی میفتم که توی جنگ کشته میشن. ما به راحتی اونا رو توی یه دسته یا گروه قرار میدیم و میگیم این تعداد آدم توی این جبهه، توی این شهر، توی این حمله کشته شدن. گاهی حتی با تخمین چند هزار نفری تعداد کشته ها رو هم گرد میکنیم. مثلا میگیم تعداد کشته های جنگ جهانی شصت میلیون نفر و تعداد کشته های حنگ ایران و عراق یک میلیون نفر بودن؛ نه مثلا یک میلیون و صد و بیست و دو هزار و ششصد و پنجاه و یک نفر... تعداد تراژدی ها اگر زیاد شد اونارو بعنوان آمار نگاه نکنین. تراژدی ها واقعا میتونن تک به تک، زندگی های زیادی رو به نابودی بکشن...

"امیر یاری"


تعداد تراژدی ها اگر زیاد باشه اون ها رو بعنوان آمار نگاه نکنیم، نگاه نکنیم این تراژدی ها مال چه دوره ای هست، متعصبانه نگاه نکنیم، نگیم فیلم سرخپوست رو ببین ولی شبی که ماه کامل شد رو نه، نگیم ابد و یک روز رو ببین ولی ایستاده در غبار رو نه. حتی توی سینما، موقع دیدن ایستاده در غبار نگاه بد و اخمالود نکنیم به امثال من که موهام بیرونِ و از نظر شما حجابِ بد دارم. این تراژدی ها رو مختص یک دسته و گروه ندونیم، مختص یک انقلابِ خاص ندونیم، این تراژدی ها رو اینقدر تقسیم بندی نکنیم...


۱ نظر ۱۸ تیر ۹۸ ، ۰۸:۴۹
نارِن° جی

.

ژان والژانم توی زندان باستیل فرانسه است! البته خودش گفت آزاد که بشه میاد دنبالم!

۰ نظر ۱۸ تیر ۹۸ ، ۰۸:۳۳
نارِن° جی

.

حتی گذر زمان هم نمیتونه بعضی چیزها رو حل کنه... و من انگار امشب برگشتم به مرداد نود و هفت، به مرداد کوفتی نود و هفت

۰ نظر ۱۲ تیر ۹۸ ، ۰۰:۳۳
نارِن° جی

.

امروز بهم گفتن قشنگ معلومه تاحالا کیک نبریدی و فقط خوردی! گفتن اگه به یه کور میدادیم بهتر میبرید! گفتن هیچ دوتایی مثل هم نشد! گفتن برو مدرک مهندسیتو بیار ببینیم! گفتن این فیلمو میگیریم یادگاری که بعدا ببینی چطور کیک بریدی! گفتن و خندیدم. گفتن و خندیدم و خندیدیم.

+ شکر

۰ نظر ۰۹ تیر ۹۸ ، ۲۳:۴۹
نارِن° جی

.

خب من فکر کردم به جویی توی فرندز که میگه:
Why, God, why? We had a deal! Let the others grow old, not me.
‏و ریچل که میگه:
Okay! Y’know what? I realized it was stupid to get upset about not having a husband and kids. All I really needed was a plan. See I wanna have three kids… I should probably have the first of the three kids by the time I’m 35 which gives me five years. So, if I wanna have my kid when I’m 35, I don’t have to get pregnant until I’m 34. Which gives Prada four years to start making maternity clothes! Oh wait, but I do want to be married for a year before I get pregnant… so I don’t have to get married until I’m 33! That’s three years, that’s three whole years—Oh, wait a minute though. I’ll need a year and a half to plan the wedding, and I’d like to know the guy for a year, year and a half before we get engaged… Which means I need to meet the guy by the time I’m thirty. Eh-eh-according to my plan I should already be with the guy I wanna marry!
و من فکر میکنم به ربع قرن سن. به اینکه با برنامه هایی که برای این سن ریختم فاصله ها دارم. فکر میکنم به ارزش دنیا، به اینکه ما وقتی تو رحم مادر هستیم فقط چند سانت با دنیای بیرون فاصله داریم و ازش هیچ خبرنداریم، و اینکه مرگ هم مثل همینه. میمیریم و میبینیم همش چند لحظه یا چند متر با دنیای بعدی فاصله داشتیم. به این فکر میکنم که این فقط یه برش از زندگیِ منه... درسته که من مثل جویی با ناراحتی به بالا نگاه میکنم و میگم چرا خدا؟ چرا؟ و درسته که مثل ریچل محاسبه میکنم و به این نتیجه میرسم برای رسیدم به هدف هام توی ۵ سال دیگه باید الان به یک سری دیگه از هدف هام رسیده باشم و هنوز نرسیدم. من به همه ی اینها فکر میکنم و تهش میگم خودتو رها کن، رها کن در جهت جریانِ رودخونه...


۰ نظر ۰۹ تیر ۹۸ ، ۲۳:۴۵
نارِن° جی

.

جناب میرغضب! شما خیلی بی معرفتین که ما رو پیش تناردیه تنها گذاشتین، خیلی هم نامردین که ما رو با خودتون نبردین. یه کم از ژان والژان یاد بگیرین...

۱ نظر ۰۷ تیر ۹۸ ، ۱۹:۲۶
نارِن° جی

.

هر روز پرنده کوچیکی رو روی شونه ات تصور کن که سوال میکنه: آیا امروز همون روزه؟ آیا اماده ام؟ آیا همه انچه که انجام میدم واقعا نیاز دارم انجام بدم؟ آیا همان انسانی هستم که میخوام باشم؟

 باور کردن مرگ روشیه که در طول زندگیت کاملا تو رو درگیر زندگی کردن میکنه. حقیقت اینه اگه چگونه مردن رو یاد بگیری چگونه زیستن رو هم یاد خواهی گرفت.


"سه شنبه ها با موری-نوشته میچ آلبوم"

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۸ ، ۰۹:۳۵
نارِن° جی

.

چند هفته بعد دایی فوت کرد. بعد از مراسم خاکسپاری زندگی‌ من عوض شد، احساس میکردم به یکباره زمان برام ارزشمند شده زندگی مثل آب روانی با سرعتی سرسام آور جاری بود و من به حد کافی چالاک و فرز نبودم، کلی وقت هدر داده بودم...

"سه شنبه ها با موری-نوشته میچ آلبوم"


+ هرچند نتیجه ای که در ادامه توسط میچ آلبوم گرفته شد با نتیجه ای که من بعد از این اتفاقِ مشابه گرفتم خیلی متفاوت بود، ولی تا اینجا، این جمله ها... این جمله ها...

۱ نظر ۰۵ تیر ۹۸ ، ۱۶:۵۷
نارِن° جی

.

+ درسته اسمتونو گذاشته بودم میرغضب و حتی وقتایی که عصبی بودین بخاطر اخم توی صورتتون خنده ام میگرفت، درسته اون آلوچه رو دادم به شما و بعدا در نبودتون گول خوردم و خودم خوردمش، درسته اولش که دیدمتون خیلی ازتون بدم میاومد. همه ی اینا درسته، ولی من عمیقا ناراحت شدم، عمیقا بغض کردم و عمیقا اشک ریختم... کاش بودین، چون تازه قرار بود علاوه بر استاد معماریم استاد خطم هم بشین! البته میدونم اگه میگفتم میگفتین کی قرار شد؟ منم میگفتم خودم قرار گذاشتم و شما میخندین. ولی کاش بودین، چون هنوز کلی نقشه های به قول شما آبکش دارم که پر از سواله. کاش بودین، چون شما از اون آدم حسابی ها هستین‌. از اون آدم ها که آدم کم میبینه توی زندگیش...

۰ نظر ۳۰ خرداد ۹۸ ، ۰۰:۰۹
نارِن° جی

.

باید از سمت خدا معجزه نازل بشود

آخ... آخ... آخ که

باید از سمت خدا معجزه نازل بشود.‌..

۱ نظر ۰۵ خرداد ۹۸ ، ۰۰:۲۴
نارِن° جی

.

میگه: راستی امسال نظام امتحان دادی یا نه؟

خلاصه میگم: هنوز سنم نرسیده!

به پهنای صورت میخنده! با صدای بلند میخنده! مثل اینکه حرفم خیلی خنده دار بوده! ولی من خوشحالم از اینکه هنوز سنم نرسیده! میترسم از اون روزی که سنم رسیده باشه به پایه یک مثلا! میترسم از این بزرگ شدن، از این گذر سریعِ زمان...

۱ نظر ۲۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۱۷
نارِن° جی

.

آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

۰ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۵۴
نارِن° جی

.

هنوز اونقدر تو شُکم که نمینویسم به خودم اومدم. فقط مینویسم قراره به خودم بیام. قراره یه روز بشینمُ فکر کنم؛ به زندگی، به عمر، به این مسیر، به طی شدن لحظه ها. قراره یه روز بشینمُ فکر کنمُ به این نتیجه برسم که از زندگی، از عمر، از این مسیر لذت ببرم، که خیلی چیزها هست که ارزش اینو ندارن که حتی لحظه ای خودمو بخاطرش اذیت کنم، که این عمر میگذره، که بهتره خوب بگذرونیمش...

۱ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۱۵
نارِن° جی

.

آخ که هنوز توی حافظه وِیز گوشیم، لوکیشن بیمارستان هایی که برای ملاقات رفتم هست...

۰ نظر ۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۱۷
نارِن° جی

.

دایی، عجیبه که کنارمونی ولی ما رو نمیخندونی. اصلا مگه میشه تو جایی باشی و کسی نخنده؟ مگه میشه جایی باشه که تو باشی و با حرفای شیرینت خنده نیاری رو لب اطرافیانت؟ دایی، عجیبه که تو برای همیشه خوابیدی و ما کنار مزارت نشستیم، دایی عجیبه که کنارمونی ولی ما رو نمیخندونی...

۲ نظر ۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۰۲
نارِن° جی

.

میگن نمیدونم کجا از دستم در رفته، چیکار کردم که با اینکه باید از من بترسی ولی نمیترسی! میخندم و تو دلم میگم همونجا که هیبت تونو توی اتوبوس بلند کردین و شروع کردین به رقصیدین! :|

۰ نظر ۰۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۲۲
نارِن° جی

.

هرچند با برنامه ای که روز معمار سال نود و هفت، برای سال نود و هشت در ذهنمان ساخته بودیم فرسنگ ها فاصله گرفتیم؛ اما روز معمار نود و هشت، من در اولین جلسه ی چهار نفره ی کاملا معمار طور شرکت کردم. و هرچند لازم به ذکر است از بسیاری مسائل مربوط به فن کوئل ها، دریچه های مکنده و دمنده، جت فن ها و خیلی چیز های دیگر سردرنیاوردم ولی باز هم :)

۱ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۵۹
نارِن° جی

.

+ و موسیقی جلا میدهد روح را...
+ و باز مینویسم: قسم به جادوی مقداری چوب، تعدادی سیم و دو دست...
+ ‏و موسیقی جلا میدهد روح را...
+ قطعه "شهر خاموش" فقط یک قطعه نیست؛ یک تئاتر، یک تاریخ و یک زندگیست...
۱ نظر ۲۴ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۵۱
نارِن° جی

.

میگم: چرا من اینقد خنگم و این پیشونی رمپ تو مخم نمیره؟! این سومین صورتجلسه ایه که میپرسم چیه دیگه و شمام میاین رو دیتیلش و میگین منظورش این ده سانته که فقط به این چهار تراز تعلق میگیره. میگن: اشکال نداره فصل بهار تاثیر گذاشته! میگم: من از اولشم همینطوری بودم! میگن: شما از اولشم بهاری بودی!

 

+ ‏و من یک بهاریِ به تمام معنام!

۱ نظر ۲۰ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۳۴
نارِن° جی

.

مگر اینکه -به خیال خودشان- برای تخریب استاد محمدرضا شجریان سازهای ملی مان را در رسانه میلی شان نشان دهند‌...

۰ نظر ۱۲ فروردين ۹۸ ، ۱۱:۳۶
نارِن° جی

.

هنوز که هنوزه وقتی بوی کرم مرطوب کننده ی دست سینره به مشامم میخوره غصه ام میگیره...

۰ نظر ۰۷ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۰۸
نارِن° جی

.

برای سال نود و هشت؛ از شروع تا پایانش:

بیا و همه ی احساست رو گره بزن به خودتُ اونقدر گره  رو کور کن که رفتار یه آدم نتونه احساستُ بد کنه. حالا اون آدم هر کسی که هست مهم نیست. چه دوست باشه و چه غریبه، چه همکار و چه همسایه! مهم اینه که احساست دست حرکات دیگران نباشه. همین و بس.

۱ نظر ۲۵ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۱۵
نارِن° جی

.

+ بهار نود و هفت با تموم شدن چیزی که جرقه هاش زمستون نود و شیش زده شد شروع شد. با همنشینی با پشمک حاج مصطفی، با تعطیلات بد شروع شد. ختم شد به کشمکشِ رفتن، به آگهی واگذاری توی دیوار، به سردرگمی، به دل شکستگی... تابستون نود و هفت با نازا شدن من و ناسا شدن رفیق جان شروع شد. به واگذاری ختم شد؛ به جابجایی، به رفتن، دل کندن، گریه کردن... ‏پاییز نود و هفت با شروع جدی کاری که دیگه گالری دوست داشتنیم نبود شروع شد، ختم شد به چیزهایی که یاد گرفتم، به زندگیِ ماشینی... زمستون نود و هفت با کار زیاد شروع شد، ختم شد به وعده های کاریِ خوب، به وعده هایی که همچنان وعده موندن؛ ختم شد به فروش گوگولو، به خرید ماشینی که هنوز اسم نداره.


+ بهار به خودم گفتم اگه غمگینی یواش گریه کن تا شادی ناامید نشه. تابستون به خودم گفتم با گوشه گرفتن درمان نشود غم، برخیز و به پا کن شوری تو به عالم. پاییز به خودم گفتم خودتو بغل کن و بگو میرسه روزای خوب. زمستون به خودم گفتم اگرچه شب شده اینجا دل من روشن از رویاست...


+ نود و هشت با ما به از این باش که با خلقِ جهانی...


۱ نظر ۲۲ اسفند ۹۷ ، ۲۱:۵۱
نارِن° جی

.

آقای الف، منِ مریضُ آسه آسه بردن درمونگاهِ روبروی کارگاه. آقای دکتر، به منِ مریض گفتن دوران قاعدگیته؟! منِ مریض انگشت اشاره مو گذاشتم روی شقیقه سمت چپم، انگشت شصتممم گذاشتم زیر چونه ام تا شاید یه حائل باشه بین من و آقای الف که سمت چپم نشسته بود و اونوقت به آقای دکتر با چشم هام اشاره کردم که بله!

+ و در دنیای موازی -جایی که خودم هم ایده آل شدم- هیچ دستی رو حائل صورتم نمیکنم و هیچ سری رو زیر پالتوم نمیکنم تا مبادا چشمم بخوره به آقای الف. در دنیای موازی این اتفاق هم برای من، هم برای دیگران کاملا امر طبیعی قلمداد میشه.

۰ نظر ۱۶ اسفند ۹۷ ، ۱۷:۴۰
نارِن° جی

.

رانندگی  رو با اون یاد گرفته بودم. اون اولا ولش میکردم وسط پارکینگِ سختمون و بدو بدو میومدم بالا تا پسر همسایه بره پارکش کنه و هیچ جوره هم راضی نمیشدم بهم یاد بده! اصلا همونموقع ها بود که با پیکان جوانان گوجه ای مدل ۵۷ تصادف کردم و سپرش سوراخ شد! با اون بود که از این شهر رفتیم شهر ستاره ها و اونجا با رفیق جان میرفتیم دانشگاه و به این میخندیدیم که همه ی ماشین ها تو افق مون محو میشن! همونموقع ها بود که هر ماشین بزرگتر از وانتی که با سرعت از کنارم رد میشد جیغ میزدم و رفیق جان مسخره ام میکرد و بهم میگفت راننده جاده ها! با اون بود که کم کم با سرعت رفتن رو یاد گرفتم تا جایی که ماجرا رسید به اونجا که دنبال این بودم توی مدت ۹:۴۳ دقیقه ای پخش آهنگ مدامم مست از خونه به دانشگاه برسم! همون موقع ها بود که اسمشو گذاشتیم گوگولو! با گوگولو بود که کلی تئاتر رفتیم و سینما. رفتیم کنسرت پردگیان باغ سکوت و به هرکی که نرفته بود گفتیم نصف عمرش به فناست! اصلا اولین سنتورمو که گرفتم گذاشتم تو گوگولو و بردم خونه. دومیش هم همینطور، تمبکم هم همینطور. با اون بود که رفتیم سمت بچه های پرورشگاه، سمت ثبت موسسه. اصلا همونموقع ها بود که بچه ها رو بردیم رستوران و توی راه برگشت فهمیدیم پنچر شده. با اون بود که ک ام دی اف و چوب روس خریدیم، که وسیله های گالری رو ریختیم توش و هی بردیم و آوردیم. همون موقع ها بود که مثل یه وانت عمل میکرد و همیشه پر از گرد و خاک و خرده چوب بود! با اون بود که هی رفتیم ماهان، که کلی خندیدم، که کلی گریه کردم. اصلا همونموقع ها بود که افتاد توی جوی آب! با اون بود که قرار شد برگردیم به شهر بی ستاره، با اون بود که سر گذاشتم به بیابون و حد ترخص شهر رو رد کردم و های های گریه کردم. با اون بود که برگشتیم. با گوگولو بود که رفتم سرکاری که دیگه برای زا و سا نبود، همونموقع ها بود، یعنی اصلا میشه گفت همین موقع ها بود که با رانندگی‌ من باهاش تا اصفهان رفتیم و برگشتیم و رفیق جان این بار نه به مسخره، که جدی گفت بالاخره راننده جاده ها شدی! خلاصه که با گوگولو بود که من بالاخره راننده جاده ها شدم...

+ گریه میکردم و میگفتم گوگولو! میخندیدن و میگفتن دیوونه یه مشت آهنه، زنده که نیست، جون نداره،گریه نداره، داری بهترشو میخری و باید خوشحال باشی! من همچنان گریه میکردم و توی دلم میگفتم خاطرات... امان از خاطرات...

۰ نظر ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۷:۵۶
نارِن° جی

.

آدم ها عین درخت ها توی خاکی که زندگی میکنن ریشه دارن. وقتی قراره جابجا بشن بعضی از اون ریشه ها کنده میشه و توی خاک میمونه، بعضی از ریشه ها هم سرسخت ترن و جدا نمیشن. با همه این وجود اون آدم با ریشه هایی که مقداریش رو از دست داده و مقداریش همراهشه زندگی جدیدش رو توی خاک جدید شدوع میکنه. سخته ولی اون شروع میکنه و کم کم جوونه های جدیدی درمیاره، جوونه هایی که تبدیل میشن به ریشه و توی اون خاک پخش میشن.

+ ولی امان. امان از وقتی که میگن دوباره قراره از این خاک جدات کنیم...

۰ نظر ۰۹ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۴۴
نارِن° جی

.

و من متنفرم از اینکه بیام اینجا و بنویسم:

من اینجا تا دلت بخواد تنهام

من اینجا تا دلت بخواد غمگینم

ولی میام اینجا و مینویسم. مینویسم چون سالهایی از زندگیم به این گذشت که از شهرم دل بکنم و به شهر جدیدم عادت کنم، که این عادت کردن دوسال طول کشید و بعد از سه سال تبدیل شد به دوست داشتن. دوست داشتنی که دل کندن از شهر جدید و دوباره عادت کردن به شهر قدیم رو برام سخت کرد...

 و اگر چه تجربه دل کندن از جایی و عادت کردن به جای جدید و حتی دوست داشتنش لابلای رورهای زندگیم هست، ولی میدونی؟ این تجربه باعث نمیشه که حس نکنم:

من اینجا تا دلت بخواد تنهام

من اینجا تا دلت بخواد غمگینم

۰ نظر ۰۹ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۳۲
نارِن° جی

.

"آسمون برام تنگ شده" 

الان با این یه جمله که میگم میفهمی عمق فاجعه رو؟ پس هر کاری قراره بکنی بکن. وقتشه. اخه میدونی؟ آسمون برام تنگ شده...

۰ نظر ۳۰ بهمن ۹۷ ، ۱۸:۵۵
نارِن° جی

.

باشد که باز هم تکرار کنیم حرف های نادر ابراهیمی را، باشد که یادمان بیاید زندگی کردن را، باشد که از مسیر دور نشویم:


کسی که سهراب را دوست داشته باشد، شاملو را احساس کند، فروغ را بستاید، و هر شعر خوب را آیه‌ای زمینی بپندارد، چنین کسی، به درستی زندگی خواهد کرد. کسی که به کیارستمی شگفت‌زده نگاه کند، به زرین کلک با نهایت احترام، به صادقی با محبت، و آثار مخلباف را دوست داشته باشد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد. کسی که در برابر باخ، بتهوون و موتزارت، فروتنانه سکوت اختیار کند، به تار ِ جلیل شهناز، عود نریمان، آواز شجریان و ترانه‌ی «اندک اندک» شهرام ناظری عاشقانه گوش بسپارد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد. کسی که مولوی را قدری بشناسد، حافظ را قدری بخواند، خیام را گهگاه زیر لب زمزمه کند و تک بیت‌های صائب را دوست بدارد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد. کسی که زیبایی نستعلیق و شکسته، اندوه مناجاب سحری در ماه رمضان، عظمت ِ خوف‌انگیز کاشیکاری اصفهان و اوج زیبایی طبیعت را در رودبارَک احساس کرده باشد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد. شاید سخت شاید دردمندانه، شاید در فشار؛ اما بدون شک به درستی زندگی خواهد کرد...


۱ نظر ۲۸ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۱۸
نارِن° جی

.

کدوم کوه و کمر بوی تو داره یار؟

۰ نظر ۱۹ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۲۳
نارِن° جی

.

۱۳۲ صفحه دفترچه راهنمای ثبتنام امتحان دستگاه های اجرایی کشور رو زیر و رو کردم، فقط یه نیروی معماری میخواست اونم با سهمیه ۲۵ درصد ایثارگری! آبیاری گیاهان زیر دریا خونده بودم وضعم بهتر بود...

۱ نظر ۲۹ دی ۹۷ ، ۲۰:۲۸
نارِن° جی

.

گفت بستگی داره لاشی خوب باشه یا بد. گفتم خوب چی میگه؟ بدش چی؟ گفت لاشی خوب میگه من برنامه ام اینه، نمیخوایی برو اما لاشی بد میگه من همچین برنامه ای ندارم. 

+ لاشی هم میشین لاشی خوب بشین!

۰ نظر ۲۸ دی ۹۷ ، ۱۸:۱۴
نارِن° جی

.

هوا تاریکِ تاریکِ

دلم روشن مثه فرداست

اگر چه شب شده اینجا

دل من روشن از رویاست



دریافت
+ دریا دادور
۱ نظر ۲۵ دی ۹۷ ، ۰۷:۱۷
نارِن° جی

.

میگم کارایی مغزم از یه ساعتی به بعد افت پیدا میکنه! میگن شما اون روز طوری هماهنگ کن که افت پیدا نکنه! 

+ هشتکِ اسیر شدیم دقیقا اینجا کاربرد داره!

۱ نظر ۱۳ دی ۹۷ ، ۲۲:۵۵
نارِن° جی

.

خوشحالم کن...

بخندونم...

برقصونم...

مستم کن از بوی زندگی...

وقتش رسیده...

۱ نظر ۱۱ دی ۹۷ ، ۲۱:۳۱
نارِن° جی

.

ما همکارِ هم اتاقِ حاجی وانتی طور خواسته بودیم از شما! شما واسه ما پلنگ میفرستی؟! اصلا همکارِ هم اتاقِ حاجی وانتی طور نخواستیم! شما فقط پلنگ نفرست واسه مون :(

۰ نظر ۱۱ دی ۹۷ ، ۱۰:۰۰
نارِن° جی

.

مثل اون بچه ای ام که یکی از فامیلاشون رفته بود سفرُ گریه میکردُ میگفت آخ دلم؛ همون بچه ای که وقتی بهش گفتن عرق نعنا میخوایی؟ گفت این دلم که درد نمیکنه، اون یکی دلم درد میکنه...

۲ نظر ۰۹ دی ۹۷ ، ۲۲:۰۰
نارِن° جی

.

تو ای دون پایه ی پاگنده ی طفلکِ معصوم!

۱ نظر ۰۹ دی ۹۷ ، ۲۱:۵۷
نارِن° جی

.

برایم شعر خواهی خواند...

برایت شعر خواهم خواند...

"فریدون مشیری"

۰ نظر ۰۸ دی ۹۷ ، ۲۲:۵۴
نارِن° جی

.

اومدم اینجا و دیدم برام نوشتن:

یک دقیقه تمام شادکامی، آیا این برای همه عمر کافی نیست؟

و من با خودم فکر کردم:

یک دقیقه تمام شادکامی، این برای همه عمر کافیست.

+و شاید ما فقط هر از چندگاهی نیاز داریم کسی این را زیر گوشمان زمزمه کند...

+ www.ahestegi.blog.ir

۰ نظر ۰۶ دی ۹۷ ، ۲۲:۵۸
نارِن° جی

.

گفتن باید موسم رو تکون بدن تا از حالت استند بای خارج شم! یعنی در این حد خوابم میاد!
۱ نظر ۰۶ دی ۹۷ ، ۲۱:۳۰
نارِن° جی

.

میشه همه چیز دوباره اونطوری بشه که سرخوشانه بیام و بنویسم "ما سرخوشانِ مستِ دل از دست داده ایم"؟ نه اینکه بیام و غمگینانه بنویسم "ببار ای بارون ببار، با دلم گریه کن خون ببار"

۰ نظر ۰۵ دی ۹۷ ، ۱۹:۱۹
نارِن° جی