هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

.

قبلاها یک چلچراغ خوان حرفه ای بودم، از همان مدل ها که شنبه اول وقت جلوی باجه روزنامه فروشی حاضر میشد! یکی از همان شنبه ها بود که اولین نوشته ای که فرستاده بودم در یکی از صفحات مجله چاپ شد. خودشان عنوانش را گذاشته بودند "بچه مریض بود و تشنه و تب دار":

 

برای آرام شدن نیاز به یک دوش آب سرد داشتم. هنگام بیرون آمدن از حمام یاد بچگی هایم افتادم، برای آنکه سرما نخورم مامان میگفت هر وقت یک قطره آب پایین آمد آن را با حوله بُکش! و من انقدر درگیر کشتن قطره های آب میشدم که موقع بیرون آمدن از حمام خشکِ خشک بودم و احتمال سرما خوردنم کم. 

درواقع همین خاطره  باعث شد دوباره یادشان بیفتم:

ته دلم پر بود از استرس. سر و صدای زیادی بود، صدای بچه، جیغ، گریه، خنده، دعوای مربی ها و...  بالاخره در نهایت معذب بودن داخل شدیم. بچه ها نگذاشتند این حالت خیلی طول بکشد، یکی گوشه مانتوام را کشید و گفت بشین، به محض نشستن خودش را در بغلم انداخت، قسمتی از صورت معصومش سوخته بود...  خیلی هایشان از دور نگاهمان میکردند، یک سری ها میامدند نزدیک تر، خلاصه طولی نکشید تا یخ هایشان باز شود و از سر و کولمان بالا بروند.

فکرکنم مشغول بازی نون بیار کباب ببر بودیم که آمد کنارم، سرش را به پهلویم تکیه داد، نگاهم کرد و با بی حالی گفت آب. به مربی شان که گفتم سری تکان داد.  بچه با چشم های معصومش زل زده بود به من، معلوم بود که چقدر تشنه است. باز به مربی شان گفتم، این بار گفت تازه آب خوردند. بچه سرش را خم کرد که بگذارد روی پاهایم، سرش خورد به دستم، تبش قابل لمس بود، بچه مریض بود و تشنه و چشم های تب آلودش این تشنگی را خیلی خوب نشان میداد. دلم لرزید. هیچ دستی نبود که نگران برود روی پیشانی اش بشیند و تبش را چک کند، آن دختر بچه ی کوچکِ تشنه ی معصومِ توی پرورشگاه هیچکس را نداشت...

پ.ن: نوشته را به دلیل افتضاح بنظر امدن ویرایشش کردم، بالاخره سال نود و دو کجا و سال نود و پنج کجا.

۲ نظر ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۴۷
نارِن° جی

.

+ اصن به نظر نمیاد قابل تکیه کردن باشه

- عوضش خیلی خوب ساز میزنه

+ خیلی خجالتی و بی دست و پا به نظر میاد

- عوضش خیلی خوب ساز میزنه

+ اصن صداش درنمیاد اینقد که بی سر و زبونه

- عوضش خیلی خوب ساز میزنه

+ شما توی دوتا شهر متفاوت با تفاوتای زیاد بزرگ شدین

- عوضش خیلی خوب ساز میزنه

+ تازه قدشم اصن به 190 و این حرفا نمیرسه

- عوضش خیلی خوب ساز میزنه


پ.ن: تا صبح هم عقلم با دلایل منطقی و غیرمنطقی بگه بدرد نمیخوره احساسم تو جوابش میگه: عوضش خیلی خوب ساز میزنه!

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۵۵
نارِن° جی

.

گفت یه آهنگه هست، میگه اندوه بزرگیست زمانی که نباشی، من همون موقع که شنیدمش با خودم گفتم اگه تو موقع سرودن این شعر پیش شاعرش بودی میگفتی؛پریدم تو حرفش و گفتم: بذار همون موقع راجبش فک میکنیم :))

+ پیرو پست قبل تر. نوشته شده در چهار فروردین 95

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۵۲
نارِن° جی

.

من عاشق وقتایی ام که میگم "بذار همون موقع راجبش فک میکنیم" که این یعنی سعی دارم یاد خودم و طرف مقابلم بندازم هنوز اتفاقی نیفتاده که بخواییم زانوی غم بغل بگیریم، که بخواییم غصه شو بخوریم، که الان توی همین لحظه ایم، که بهتره الانو زندگی کنیم، که حتی اگه بعدها اتفاقی ام بیفته بهش فک میکنیم تا حلش کنیم، که بیا با هم همین لحظه مونو از ته دل بخندیم :))

۱ نظر ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۲۴
نارِن° جی

.

سخن عشق تو بی انکه برآید به زبانم

رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم :)


" جناب سعدی "



۲ نظر ۲۳ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۲۴
نارِن° جی

.

دلمان تنگ شده برای چشم های خواب آلوده ی پشت عینک طبی تان

۰ نظر ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۹
نارِن° جی

.

اینقدر آقایون در بکار بردن لفظ استاد، دکتر و امثالهم دست به افراط زدند که یکی از اساتید ما دلش نمی آمد بگوید "دکتر آیت الله زاده شیرازی" بجایش میگفت "مرحوم شیرازی"   بنظرش هنوز آنقدر ها به کلمه "مرحوم" دست درازی نکرده اند

۰ نظر ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۱۶
نارِن° جی

.

انتخاب سختیست بین اینکه پنج ساعت و چهارده دقیقه بخوابی و روزت را با خستگی کمتر شروع کنی، یا اینکه چهار ساعت و چهل و شش دقیقه بخوابی ولی در عوض شب را با شنیدن موزیک های جان به پایان برسانی!

۰ نظر ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۱۱
نارِن° جی

.

در یک جامعه ی دین دار شریعت باید تعیین کننده نظام ارزشی باشه، نه عرف. چون شرع یک حد پایین و بالا داره و فقط در همون حیطه عمل میکنه ولی عرف گاهی بالاتر از حد بالاییه و گاهی پایین تر از حد پایینی و بالعکس.

پ.ن: بیابیم جایگاه خود را در این راه!

پ.ن: اندر آموزه های کلاس مبانی نظری (5)

۰ نظر ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۲
نارِن° جی

.

هرگاه ظرف مقدس باشه مظروف هم تقدس پیدا میکنه. به عبارت دیگه وقتی یه عمل مقدس انجام بشه مکانش هم تقدس پیدا میکنه. حالا همین مساله و اعتقاد به مقدس بودن کارهایی مثل تعلیم، کسب حلال، پاکیزگی و... توی گذشته باعث شده کارهای معمارهای قدیم چه بازار باشه، چه خونه، چه مدرسه، چه حمام براشون دارای ارزش باشه و اونو با جون و دل بسازن و طراحی کنن

پ.ن: همی گفته ام و گویه ام بارها که آدم های قدیمی تر دغدغه های جالبی داشتند، دغدغه هایی که تهشان آرامش عجیبی نهفته بود :)

پ.ن: اندر آموزه های کلاس مبانی نظری (4)

۱ نظر ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۱
نارِن° جی

.

یه چیزی هست بنام نظریه های محتوایی که به چیستی ها و چرایی ها میپردازه، یه چیز دیگه هم هست بنام نظریه های رویه ای که به چگونگی ها میپردازه. حالا این وسط یه چیز دیگه ای به وجود میاد بنام عمل گرایی کاذب که معنیش اینه بدون پرداختن به نظریه های محوایی بری سراغ نظریه های روایی، یعنی هنوز چراشو نفهمیدی بری سراغ چگونگیش. درواقع عمل گرایی کاذب میتونه یه جامعه رو به نابودی بکشونه.

پ.ن: بیابیم جایگاه خود را در این راه!

پ.ن: اندر آموزه ها کلاس مبانی نظری (3)

۱ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۱۹
نارِن° جی

.

او درحالیکه موبایل صفحه لمسی اش را در دست گرفته در حال مشاهده فیلم هایست که نوه بزرگ اش در تلگرام برایش فرستاده :)

+ مرجع ضمیر "او" برمیگردد به مادربزرگ جانِ هشتاد و سه ساله ی مدرن مان :)

۲ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۴۹
نارِن° جی

.

یه چیزی هست بنام زیبایی شناسی، چیز دیگه ای هم هست بنام تجربه زیبایی شناختی که معنیش اینه تا چیزی رو نبینی، نشنوی و نخونی و به طور کلی تا تجربه اش نکنی نمیتونی درکش کنی.

پ.ن: برای درک و فهم چیز های خوب باید چیز های خوب رو ببینی، بشنوی و بخونی، و وقتی چیزهای خوب از دسترس خارج بشه، قدرت بشر نسبت به شناخت و درک اونها کم میشه: مثلا وقتی فیلم های مبتذل شبکه های ماهواره ای اینقدر بین مردم جا باز میکنه، مسلما فروش فیلم هایی امثال من سالوادور نیستم و پنجاه کیلو آلبالو به چهارده میلیارد تومن میرسه.  حالا میشه سر این رشته رو گرفت و برد توی موسیقی، توی فرهنگ، توی معماری و خلاصه توی همه وجه های زندگی.

پ.ن : اندر آموزه های کلاس مبانی نظری (2)

۱ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۴۴
نارِن° جی

.

عینیت فرهنگ میشه تمدن، درنتیجه فرهنگ نسبت به تمدن برتری داره ولی این دلیل نمیشه این دو روی هم تاثیر نداشته باشن : به این شکل که بعضی وقتها تمدن بالا میره و فرهنگ آسیب میبینه، گاهی هر دو با هم ارتقا پیدا میکنن و گاهی هم هر دو تنزل...!

+ پ.ن: بیابیم جایگاه خود را در این راه!

+ پ.ن: اندر آموزه های کلاس مبانی نظری (1)

۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۴۰
نارِن° جی

.

نوشتن نوشته ای برای بعد از نبودنت کار سختیست، باید حواست به تک تک کلماتت باشد، به اینکه نباید "غصه" عزیزانت را "غصه تر" کنی

۰ نظر ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۴۴
نارِن° جی

.

مثل نقاشی صبح یک روز تعطیل ادوارد هاپر:

چنین تنبلی و هیچ کار نکردنمان آرزوست!


۱ نظر ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۰
نارِن° جی

.

وقت هایی که هوای یک آهنگ، تصنیف و آواز به دلم میزند و فرصت پیدا کردنش میان انبوه فلدرها نیست مجبورم به سراغ اینترنت و دانلود بروم.  و امروز هوای تصنیف زبان اتش استاد شجریان بود که امده بود به سراغم.  در حین دانلود بودم که چشمم خورد به نظر  "شجریان زمانی در قلب ما صندلی چارتری داشت، حیف شد"  کاش میشد پرسید عیب کار کجاست؟ وقتیست که میخواند  "ولی حق را برادر جان، به زور این زبان نافهم آتشبار نباید جست" ؟!

۱ نظر ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۴۳
نارِن° جی

.

فصل امتحانات فصلیه که میتونه از من موجودی بسازه که:
 انواع اقسام شیطنت ها به سراغش بیان
 
ساعت ها در حالت درازکش گوشش رو در اختیار موسیقی قرار بده

تمایل زیادی به بافتن رویا های مختلف بهم داشته باشه

دقیقه ها به حالت پوکرفیس به نقطه نامعلومی خیره بشه

تمایل زیادی به صحبت کردن درمورد انواع چیزهای باربط و بی ربط داشته باشه

انواع و اقسام حرکات عجیب و غریب از خودش به نمایش بزاره

و در نهایت زمان زیادیو صرف نوشتن این پست با استفاده از تصویر سازی های luana rios بکنه!
۲ نظر ۱۷ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۰۱
نارِن° جی

.

میگم:  داروهای بدمزه عطاری مثه یه مرد واقعی طعم تلخ و کوفتی خودشو قبول داره و با افتخار اونو به رخت میکشه و تو رو مجبور میکنه بهتر بتونی بخوریشون، ولی آب هویج مثه یه آدم مرموز سعی در خوب نشون دادن خودش داره و همینه که باعث میشه حال من بهم بخوره از خوردنش!

میگه:  تو خدای چرت و پرت گویی هستی! اب هویج به این خوبی!

۲ نظر ۱۷ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۱۳
نارِن° جی

.

خوشحالی یعنی ما باشیم و یک شماره ی ثبت چهار رقمی :)))

+ هر چند ملت اطرافمان این روزها دفتر فنی مهندسی ثبت میکنند و دنبال پول و کار و ... اند که البته عاقلانه اش هم همین است؛ ولی عاشقانه اش چیز دیگریست، عاشقانه ای که پول و رتبه و ... در آن هیچ نقشی ندارد.

۱ نظر ۱۷ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۵۳
نارِن° جی

.

به گمانم از اگر از اولین روز تا اخرین روز جهان را از بالا به شکل"طولی" نگاه کنی، مثل منظومه شمسی به نظر می آید:  بعضی جاهایش سیاه سیاه، بعضی جاها انگار سوسوی نوری ست، و بعضی جاها نور خیره کننده ای دارد. میدانی؟ انگار نقاط پرنور تر انسان هایی هستند کمی مهربان تر، کمی بخشنده تر، کمی عاشق تر.

۱ نظر ۱۵ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۳۲
نارِن° جی

.

میان این همه شلوغی و هیاهوهای گوش خراش 

فرکانس صدای تو جور دیگریست؛ یک جور غیر قابل توصیف :)

+ اثر gunnel moheim

۱ نظر ۱۵ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۵۸
نارِن° جی

.

باشد که ما باشیم و یک کنسرت از یک گروه سی نفری تنبور نوازان، انها بزنند و ما حال نماییم :)) 

 

 

 

۳ نظر ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۵۲
نارِن° جی

.

ادم های قدیمی تر دغدغه های جالبی داشتند، دغدغه هایی که ارامش عجیبی تهشان نهفته است. بعضی از این غدغه هایشان را میشود در فتوت نامه های مربوط به حرفه های مختلف پیدا کرد:

اگر پرسند که کدام خصلت بنایان بیشتر بکار آید، بگو حیا، چرا که حیا و چشم پاک داشتن از خصلتهای جوانمردان است و بخصوص بنایان را بکار آید که چون بر کار بالا روند چشم پاک دارند و در خانه دیگران ننگرند و چون ناخواسته عورت دیگران بیند چشم بسته دارد و هرگز چون بر کار باشد به اطراف ننگرد و آنچه بیند چشم پوشد.

۱ نظر ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۰۴
نارِن° جی

.

گفتی به غمم بنشین، یا از سر جان برخیز

فرمان برمت جانا، بنشینم و برخیزم

" جناب سعدی "

۲ نظر ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۵
نارِن° جی

.

از تئاتر متنفر بود، علاقه خاصی به لباس های مارک داشت، تکه کلامش عزیزم بود، عاشق یادگرفتن ارایش گری و طراحی ناخن و... بود، دلش میخواست مدل عروس بشه، از موسیقی سنتی بیزار بود، کلا با موسیقی رابطه چندانی نداشت، با سینما هم همینطور، اون حتی یکی از کلاس های دانشگاهش رو خم نمیپیچوند و توی کلاس جاش صندلی اول بود، او عاشق این بود که وقتش را صرف اشپزی کنه، اصلا به نوعی زن زندگی محسوب میشد، در ضمن اون عاشق پیاز داغ هم بود!

حالا در چنین شرایطی وقتی شخصی در تضاد کامل با تو روزگار میگذراند و کیفور است و تو را نیز دیوانه میخواند مسلما هنگام خرید وقتی میفرمایند: وای، عزیزم من از این مدل کیفی که براشتی 4 مدل مختلفشو دارم؛ آدم حق دودل شدن در پس دادن کیفش رو نداره؟!

۰ نظر ۱۱ خرداد ۹۵ ، ۰۷:۱۱
نارِن° جی

.

قطعا

موسیقی صدای پای تو

دارای یک فرکانس کوفتیِ لعنتیِ عزیز دله :)

۰ نظر ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۵
نارِن° جی

.

فقط باید نگاه کرد و لذت برد ^_^

۳ نظر ۰۶ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۶
نارِن° جی

.

اولین دندانم که افتاد، یک قوطی کبریت برداشتم، خالی اش کردم، روسری ام را قیچی کردم و برایش تشک و پتو درست کردم، شب هم گذاشتمش زیر سرم و آرزو کردم صبح یک مداد رنگی بیست و چهار رنگ داشته باشم؛ شب از استرس خوابم نمیبرد، نمیدانستم فردا چه چیزی در انتظارم است، واقعا یک بسته مداد رنگی بیست و چهار رنگ دارم یا اصلا هیچ خبری نیست؟!

صبح که بیدار شدم هیچ کدام از این ها اتفاق نیفتاده بود، جعبه مداد رنگی کنار رختخوابم دوازده رنگ بود!  من به این نتیجه رسیدم که هر چه که از فرشته دندان بخواهی کمی کمترش را میدهد، برای همین دفعه بعد باید آرزوی مداد رنگی سی و شش رنگ را داشته باشم تا فرشته بیست و چهار رنگش را بیاورد!

نزدیک افتادن دندان بعدی بود که یادم نیست چطور، ولی میم جان یک جوری حالی ام کرد بسته مداد رنگی کار او بوده، درنتیجه بیشتر از این ها  از فرشته دندان توقع نداشته باشم و خودش به وقتش بیست و چهار رنگش را برایم میخرد:)  

+ ما به فدای میم جان مان :)

۳ نظر ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۲۰
نارِن° جی

.

چند سال پیش بود که گفتند جایزه جدایی نادر از سیمین سیاسی ست، گفتند سیاه نمایی است، گفتند در فیلم تماما نماهایی ناخوب از ایران هست، اتاق های کوچک، شهر پر ازدحام و آلوده، دیوار های کثیف. گفتند انچه سیمین با خودش میبرد آواز شجریان است، همین کافی نیست؟ گفتند چرا باید فضایی که درش نفس میکشیم اینگونه مشوش نشان داده شود؟ گفتند رفتار های غیر منطقی و خشونت آمیز را نشان داده اند. گفتند و گفتند و گفتند؛ ولی نگفتند چه تعداد از مردم اتاق های کوچک دارند؟ چه  تعدادشان اتاق های بزرگ؟ اکثریت با کدام است؟ اصلا شهر چقدر تمیز و پاکیزه است؟ معماری شهری اش چگونه است؟ اصلا هنر چیست؟ ساز و اواز اصیل سرزمینمان چیست؟ نگفتند مردم ایران از نظر شاد بودن در چه جایگاهی هستند؟ نگفتند و نگفتند...

حتی با خودشان سوال نکردند مگر میشود متن یک جامعه  a  و b باشد و هنرش c و d؟ اصلا مگر به همین خاطر نیست که شاعر ها در دوران انقلاب حرف هایشان از جنس آزادی بود؟ و به حق که همینطور هم باید میبود. میدانی؟ وقتی محتوی جامعه مان این است، انتقاد ها هم به همان سمت میرود، کاش به جای برخوردن به تریج قبایمان خودمان را درست میکردیم.

+ انتقاد های بالا که جای خود دارد، عجیب تر از آن انتقاد هایی است به فیلمی که هنوز دیده نشده...

۲ نظر ۰۳ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۵۸
نارِن° جی

.

یعنی حتی پشنگ خان هم توان سر و سامون دادنِ ذهن آشفته منو نداره

۱ نظر ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۰۸
نارِن° جی

.

میشه بری سر بنهی به بالین؟

 تنها مرا رها کنی؟

 ترک منِ خرابِ شب گرد مبتلا کنی؟


+ اقباس گرفته (!) از شعرجناب مولانا

۰ نظر ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۴۲
نارِن° جی

.

میشه توی همین لحظه، همین مکان، همین حالت همه چیز متوقف شه؟ تا ابد؟

۰ نظر ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۳
نارِن° جی

.

وقت هایی که میم جان با یک فیلم ویدئو می آمد، انگار تکه ای از بهشت را اورده بود. پا به پایم مینشت، اصلا خودش هم به اندازه من لذت میبرد. سیندرلا، شرک، دیو و دلبر، زیبای خفته، اناستازیا، صد و یک سگ خال دار، سفید برفی و خیلی کارتون های دیگر بودند که زیرنویس هایشان تند و تند عوض میشد و من که هنوز خواندنم خوب نشده بود از میم جان میخواستم بخواندشان. وای که همه این ها در کنار هم چه لذتی داشت.

+ به محض پلی کردن همه آن خاطرات خوب زنده شد، ممنون :) 

+ شمام پلی کنین :)

۱ نظر ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۵۷
نارِن° جی

.

دفتر را که ورق میزدم در بالای یکی از صفحاتش نوشته بودم:

" کتابخونه مرزداران، فروردین 91، ساعت 4:56 و این یعنی حداقل 3 ساعت و 4 دقیقه دیگه درس خوندن و من هم مسلما در حال جون دادن! "

خوب یادم آمد درحال کشیدن چه زجری بودم، اصلا مگر آن 3 ساعت و 4 دقیقه لعنتی میگذشت؟ مگر روز کنکور لعنتی میرسید؟ نه، نمیرسید، مطمئنا نمیرسید، اما نمیدانم یک دفعه چه شد، چه شد که الان من دانشجوی ترم هشت در این نقطه از تاریخ و در این مختصات جغرافیایی ایستاده ام و درحال نوشتن این پست کوفتی ام!


۲ نظر ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۵۲
نارِن° جی

.

یکی از بزرگترین قفسه های ذهن ام متعلق به توست، بیا و با همه خاطرات خوب پرش کن :)

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۰۷
نارِن° جی

.

یکی از رسالت های مامانا اینه که طوری بخوابن که نفس کشیدنشون از فاصله چند متری به وضوح قابل دیدن باشه

+ ما به فدای شما میم جان :)

۲ نظر ۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۰۲
نارِن° جی

.

ترم دوم دانشگاه بودیم که هرطور بود خودمان را رساندیم به دانشگاه علوم پزشکی و زیر برگه های اهدای عضو را امضا کردیم، از همان روز بود که...،

+ میدونی؟ آرزو دارم اعضای بدنم اهدا شه، خب؟

۱ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۱۷
نارِن° جی

.

توی موزه، بالای هر اسلحه که میرسیدیم برایشان نقشه ای جدا میریختیم؛ اصلا فرقی نداشت اسلحه جدید یاشد یا قدیمی، تپانچه باشد یا نیزه، تفنگ هفت لول باشد یا دو  لول، سرپر قاجاری باشد یا شکاری انگلیسی، کوچک باشد باشد یا بزرگ؛ ما هرطور که بودند، متناسب با شکلشان برایشان نمایشنامه ای ترتیب میدادیم، نمایشنامه ای که وجه مشترک همه شان کشته شدن شخص x بود! 

+ از موزه که بیرون امدیم سبک تر بودیم، انتقام کارهایش را گرفته بودیم انگار!

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۱۶
نارِن° جی

.

- چطوری لیلی؟ سازی؟

- سازم :))


"دیالوگ فیلم در چشم باد "

۱ نظر ۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۰۴
نارِن° جی

.

من باشم و ماه و یک جاده طولانی

+ متن تکراری با نقاشی دیگری از جناب ارژنگ کامکار

۱ نظر ۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۹:۴۴
نارِن° جی

.

جناب میرزا حسین قلی، خودمونیما

عجب مقدمه ماهور سختی دارین شما!

۱ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۲۳
نارِن° جی

.

هنر، گرچه نان نمیشود

اما شراب زندگی ست ^_^


" اگر اشتباه نکنم جناب ژان پل "

۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۱۸
نارِن° جی

.

گفتم اینا رو نگا، همشون کنکور ارشد دادن، گفت خب حالا که چی؟ گفتم ینی اینا خیلی به آینده امیدوارن، قهقه زد و گفت از جنبه خیلی جالبی به قضیه نگا کردی!

۲ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۲۸
نارِن° جی

.

از صبح انقدر تصنیف بارون استاد شجریان رو گوش کردم:


ببار ای بارون ببار

با دلم گریه کن خون ببار

در شبای تیره چون زلف یار

بهر لیلی چون مجنون ببار


که بالاخره بارید...

۱ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۴۸
نارِن° جی

.

گفت منو ببخش، خندیدم و گفتم نه بابا، چیزی نشده که، اشکال نداره، خیالت راحت.  لبخند زدم و همه اینارو گفتم، ولی نگفتم یه کم گریه کردم، نگفتم یه کم بیشتر از یه کم گریه کردم، نگفتم اصن دروغ چرا، خیلی گریه کردم...

۱ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۴۷
نارِن° جی

.

چه چسبید جشنواره موسیقی ^_^

همان جشنواره لعنتی

 البته لعنتی از نوع عزیز دل ^_^

۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۴۷
نارِن° جی

.

ادم است دیگر، گاهی دلش میخواد بمیرد ولی مسافرتش تمام نشود.

+ اگر اشتباه نکنم و حافظه ام درست کار کند عکس متعلق به ارگ کریم خان است.

۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۱۴
نارِن° جی

.

یعنی فقط باید راه رفت و بوی بهار نارنج رو نفس کشید ^_^

۱ نظر ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۵۰
نارِن° جی

.

درحالیکه خودتحویل گیری مزمن موجود در گلبول های خونم افزایش یافته تو دلم میخندم و میگم قشنگ از قیافت معلومه چقد دلت واسم تنگ میشه، البته نباید ناگفته بمونه که دل ما هم بعله :)

۰ نظر ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۱۸
نارِن° جی