هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

.

این چند وقت آدم های کارشناس، مجری، خبرنگاه، سیسات مدار گفتتد: برای من بسیار احساس برانگیز است که میبینم اروپایی ها با چشمان آبی و موهای بلوند کشته میشوند‌. گفتند: به صراحت بگویم، این ها پناهندگانی از سوریه نیستند‌. آنها مسیحی، سفید پوست، و بسیار شبیه افرادی اند که در لهستان زندگی‌ میکنند. گفتند: ‏اگر به پناهندگان اوکراینی و لباسهایشان نگاه کنید میبینید افرادی از طبقه متوسط مرفه هستند. بدیهی است که این ها پناهندگانی نیستند که از خاورمیانه یا شمال آفریقا میگریزند. گفتند: ‏ما درباره فرار سوری ها صحبت نمیکنیم،‌ ما درباره اروپایی هایی صحبت میکنیم که شبیه ما هستند و برای نجات جان خود کشور را ترک میکنند. خلاصه این که در قالب جملات مختلف گفتند این جنگ در اروپا رخ داده نه در خاورمیانه! اما خب جنگ برای همه آدم ها جنگ است.
+ هم زمانیِ این صحبت ها با خوندن زندگینامه بهروز بوچانی جالب شد. مثلا اونجا که به نقل از یک آدمِ خسته از همه چیز میگه: ما همه انسانیم. انسان، انسان است. انسان برای انسان. نه انسان بر ضد انسان.

۰ نظر ۱۲ اسفند ۰۰ ، ۱۰:۳۲
نارِن° جی

.

غمت بره و خوشیت بیاد و از این صُبتا :)

خزون نبینه باغت و روشن باشه چراغت و از این صُبتا :)

۰ نظر ۱۱ اسفند ۰۰ ، ۲۲:۵۹
نارِن° جی

.

هر چند بیشتر و بیشتر آدم ها، مخصوصا و مخصوصا توی این دوره، در مقابل همچین مساله ای میگن
it's not a big deal, just do it!  
اما من خوشحالم که فکر کردم دوست دارم در حقم این کارُ انجام بدن؟ و وقتی در جوابش گفتم نه، به این نتیجه رسیدم که من هم انجامش‌ نخواهم داد. هرچند ممکنه بقیه این کارُ در قبال من انجام بدنُ من هیچ وقت نفهمم، اما مهم اینه وقتی به پارتی که مربوط به خودمه نگاه کنم هیچوقت احساس ناخوش آیندی نخواهم داشت و میدونم همیشه اونی بودم که باید. هرچند اگر دیگران اونی نباشن که باید...
+ و من با وجودِ همه قطره های شوری که از دو طرف صورتم میریزه پایین، با وجود همه دل شکستگی هایی که میدونم در پیشِ روست، خوشحالم که بر خلاف بیشتر و بیشتر آدم ها گفتم
it's a big deal
و انجامش نخواهم داد :)

۱ نظر ۰۸ اسفند ۰۰ ، ۰۵:۳۶
نارِن° جی

.

همایون غنی زاده چقدر خوب نوشت:
بشر به معنای واقعی کلمه تنها شده و سیاست مداران رنگ به رنگ ثابت کرده اند این تنها مردم افغانستان و خامورمیانه نیستند که به موقع تنها گذاشته خواهند شد. این استعداد در هر نقطه ای از جهان وجود دارد مگر آنکه منافع مالی ایشان در خطر باشد. ما باید زودتر میفهمیدیم اگر بشر مهم است چه بشر در افغانستان، چه بشر در لبنان، چه بشر در اوکراین و چه بشر در کشور های عضو ناتو، بشر، بشر است. اما بیچاره بشر.

۰ نظر ۰۶ اسفند ۰۰ ، ۱۸:۲۳
نارِن° جی

.

گفتم کنسرت آنلاین که به درد نمیخوره اما بعدش یادم افتاد کنسرت همایون شجریان رو حتی با اینترنتِ پر از قطع و وصلیِ توی پیچ و خم جاده های لواسون دیده بودم و با وجود همه جنبه های مضخرف بودنِ کنسرت آنلاین و همه ی قطع و وصل شدن ها از تماشاش لذت برده بودم. یادم افتاد من همونی ام که شرایط کمی محیط براش مهم نیست، بجاش شرایط کیفیه که مهمه. یادم افتادُ قطره های شور یکی یکی از گوشه چشمم سُر خورد پایین. یادم افتادُ دلم از مستمر نبودنِ محیط هایی که کیفتش برام مهمه سوخت. دلم سوخت.

۰ نظر ۲۹ بهمن ۰۰ ، ۲۳:۳۸
نارِن° جی

.

هزار کاکُلی شاد در چشمانِ توست
هزار قناری خاموش در گلوی من.

۰ نظر ۲۳ بهمن ۰۰ ، ۱۹:۵۸
نارِن° جی

.

that's how it's supposed to be: easy and simple.
but now it's not easy.
and ‏on some level it has to just be easy...

۰ نظر ۲۲ بهمن ۰۰ ، ۱۴:۳۱
نارِن° جی

.

هفدهم یکی از ماه هایی که بیست و هفت سالم بود (درحالیکه بیستش رو باید آروم گفت) روزی بود که دید منُ نسبت به بستن در ماشین تا ابد تغییر داد!

+ امیدوارم هیشکی لایِ در مونده نشه! درمونده نشه! :|

۰ نظر ۱۹ بهمن ۰۰ ، ۰۹:۴۳
نارِن° جی

.

و قسم به هفتاد و پنج دقیقه پیاده رویِ امروز. هرچند شروعش از عصبانیت سرچشمه گرفت ولی ادامه پیدا کرد با دیدنِ خونه های قدیمیِ باصفا و ختم شد به فانِ گشتن توی کوچه پس کوچه های قشنگ اونم بدون نگاه کردن به هیچ مسیر یاب و تابلو، تا حتی معلوم نباشه تهِ این کوچه بسته است یا راه داره به یه کوچه ی دیگه :))

۰ نظر ۱۶ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۴۲
نارِن° جی

.

گفت من روزِ بعد از تعطیلی که میام سرکار بد عادتم!
گفتم من هر روز که میام سرکار بد عادتم!
+ و متاسفانه که من هر روز بد عادتم!

۰ نظر ۱۶ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۳۰
نارِن° جی

.

عروسکِ خرگوشِشُ آورد جلوی دوربین گوشی و گفت اگه اینجا بودی میتونستی تاچش کنی...

۰ نظر ۱۶ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۲۸
نارِن° جی

.

به قربونِ جناب سایه که میگه:
شب غم تو نیز بگذرد، ولی
درین میان دلی ز دست می رود

۰ نظر ۱۳ بهمن ۰۰ ، ۱۸:۵۰
نارِن° جی

.

انتظار خاصی نداشتم.

فقط انتظارِ ضرر بیشتر رو نداشتم.

پس با هر بار یادآوری دوباره قلبم فشرده میشه.

۱ نظر ۱۲ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۲۷
نارِن° جی

.

وحشت زده ام از احتمالِ تکرار نشدنِ فلان مساله با فلان کیفیتِ تجربه شده در طول ادامه ی زندگیم. پس حالا که عباس حسین نژاد نمیگه من بجاش میگم بیا و احتمالِ تکرار شدنِ دوباره و این دفعه ادامه دار بودنش رو برسون به صد.

۰ نظر ۱۲ بهمن ۰۰ ، ۰۷:۵۹
نارِن° جی

.

تایم، تایمِ گوش کردنِ مجتبی شکوری هاس!َ

۰ نظر ۱۲ بهمن ۰۰ ، ۰۷:۴۸
نارِن° جی

.

و من بعضی وقتا فشرده شدن قلبم رو احساس میکنم.
نه در معنای کنایی و استعاری. که در معنای واقعی کلمه‌.

۰ نظر ۱۱ بهمن ۰۰ ، ۱۷:۵۸
نارِن° جی

.

دو سالِ پیش یه همچین روزهایی ایران و جهان تلخ بود. آدم های توی هواپیما، آدم های زیر دست و پا، آدم های بیمار. دو سالِ پیش چند روز از همین روزها، اگه این تلخی ها رو فاکتور بگیریم من از خوشحالی روی ابرها بودم. و حالا دو سال بعد من مثل دانای کلِ یک کتاب که به همه چیز احاطه داره به دخترِ خوشحالِ دو سالِ قبل نگاه میکنمُ سر تکون میدمُ دلم میخواد بزنم روی شونه اش و بگم اون تفکری که تو رو اینطور خوشحال کرده از پای بست ویران است!
+ وقتایی که خوشحالیِ از تهِ دلم از پای بست ویران است، دوست دارم یه دانای کل بزنه روی شونه مو بهم بگه اینطور خوشحال نباش که بعدا بخوایی بخاطرش اونقدر غمگین باشی. وقتایی که غمگینیِ از ته دلم از پای بست ویران است، دوست دارم یه دانای کل بزنه رو شونه مو بهم بگه اینطور غمگین نباش که این فقط دریچه ای برای ورود به یه راه بهتره.
+ ‏دلم یه دانای کل میخواد. حتی اگه هیجان زندگی رو بگیره.

۰ نظر ۱۱ بهمن ۰۰ ، ۱۷:۰۰
نارِن° جی

.

I never want anything more than i have now

این جمله جایگاهِ ذهنیِ خیلی خوبیه اگه آدم توی زندگیش بهش برسه. نه از جهتِ قانع بودنِ به هرچیزی، بلکه از این جهت که: میدونی چطور مردم رو شست و شوی مغزی میدن؟ اونا یه چیزیو بارها و بارها تکرار میکنن. تملک خوب است. پول بیشتر خوب است. اثاث بیشتر خوب است. تجارت بیشتر خوب است. بیشتر خوب است. بیشتر خوب است. ما اونو تکرار میکنیم و میزاریم که برامون تکرارش کنن. بارها و بارها، تا اینکه هیچکس به خودش زحمت نمیده به چیز دیگه ای حتی فکر کنه. طوری که حتی یک انسان متعادل و طبیعی هم دچار سرگیجه میشه و دید درستی پیدا نمیکنه که واقعا چه چیزی مهمه*

 

I never want anything more than i have now

این جمله جایگاهِ ذهنیِ خیلی خوبیه اگه آدم دید درستی پیدا کنه که واقعا چه چیزی‌ مهمه.

* قسمتِ در نکوهشِ بیشتر خوب است از جایی کپی شده که منبعش یادم نیست!

۰ نظر ۲۷ دی ۰۰ ، ۱۹:۲۱
نارِن° جی

.

قسم به گوش کردنِ پادکست بعد از دیدنِ فیلم و سریال. مثل چند بار دیگه‌ نگاه کردن به اون فیلم و سریال از دریچه چشم دیگرانه.

۰ نظر ۲۴ دی ۰۰ ، ۱۱:۵۴
نارِن° جی

.

باورم نمیشه زمان با این سرعت در گذره و ما بچه ها با این سرعت بزرگ شدیم. اون قدر بزرگ که بچه ی کوچیکِ یکی از ما بچه ها با دیدنِ موهای سفید بین موهای باباش گفته: پیر شدی بابا! ولی وقتی بمیری هم دوستت دارم!

۰ نظر ۱۹ دی ۰۰ ، ۲۳:۱۷
نارِن° جی

.

چیه این دنیای متاورسی که قراره بشه آینده ی نه چندان دورِ جهان؟! جدا از اینکه میتونه به سمت و سوی خیلی وحشتناکی بره ولی مطمئنا مزیت هایی هم داره. اما من در نهایت میگم آخه آواتارت به چه درد میخوره کنارم وقتی از گوشت و پوست و استخوان نباشه؟

۰ نظر ۱۸ دی ۰۰ ، ۱۸:۱۸
نارِن° جی

.

و قسم به صحبت کردن با کد های مورس :))

۰ نظر ۱۶ دی ۰۰ ، ۲۰:۰۴
نارِن° جی

.

Losing Heart
اگه تحت الفظی معنی‌ کنی میشه از دست دادن قلب.
اگه توی اصطلاح معنی کنی میشه دلسرد شدن.

ارتباط جالبیه بین معنی تحت الفظی و اصطلاحی.

۰ نظر ۱۲ دی ۰۰ ، ۲۳:۲۹
نارِن° جی

.

میگم پلاگینی که فلانی گذاشته توی شِیر خیلی باحاله. وقتی چندتا پروژه رو با هم باز میکنی، هر پروژه توی سربرگ رنگ مخصوص خودش رو میگیره و دیگه آدم قاطی نمیکنه. بعد تازه آدم شاد هم میشه! میگن تو همینطوری که نشستی پشت کامپیوتر یهو واسه خودت میخندی! تو دیگه لطفا بیشتر از این شاد نشو! این شادیارو بزار واسه ما!
+ جذابیت این روزای سرکارم شده گوش کردن به کتابِ صوتی قصه های مجید. این قصه، هم خنده عمیق میاره رو لب هم اشکِ حلقه زده توی چشم. بنظرم از سادگی‌ و خلوصِ شخصیت هاشه که اینقدر حسِ شادی و غمُ منتقل میکنه و باعث میشه حالتِ خل و چل مآبانه به من بده! :))

۰ نظر ۱۲ دی ۰۰ ، ۰۷:۳۴
نارِن° جی

.

+پشت لپتاپِ خاله، تبلتِ مامان، روی آیینه خونه ی خاله و حتی پشت پایه ی یکی از مبل های خونه ی ما استیکرهای بچگونه ی نوه خانواده چسبونده شده و انگار هیچکس دلش نمیاد جدا کنه استیکرهای نوه ای که با بزرگ شدنش، مخالفتش هم برای مسافرت های یک ماهه به اینجا و جدا شدن از روتین زندگیش شروع شده.

+ بچگی هام دلم برای شهرِ ستاره ها و مادربزرگی تنگ میشد ولی رفتن به اونجا رو برای کل تعطیلات عید نمیپسندیدم. اونجا رفتن برای تعطیلات تابستون رو دوست داشتم ولی نهایتا ده روز و نه بیشتر.

+ ‏آدمیزاد وقتی پدر و مادر میشه به دلِ بچه هاش زندگی میکنه، نه به دلِ خودش. و برای کریسمسِ امسال، پدرِ نوه ی خانواده هیچ فیلمی نفرستاد که با تمام وجود داره میخنده و با صدای افتضاحش میخونه: دارم میرم به تهرااان، دارم میرم به تهرااان.

۰ نظر ۱۰ دی ۰۰ ، ۱۷:۴۵
نارِن° جی

.

آسمونِ آبی، رنگ اُکرِ دیوار و درختِ همیشه سبزِ سرو، کنارِ هم برای من یاد آورِ شهرِ ستاره هاست. خواب دیدم آسمونِ آبیش بنفش شده، الوارهای چوبی جای آجرهای اُکر رو گرفته و بجای سروِ همیشه سبز، درخت جنگل های شمال نشسته. من سرگردون بودم. گذرِ زمان و اون حجم از تغییر که ازش بی اطلاع بودم بد بود و تلخ.

عکس از اینستاگرام: davar.alireza

۰ نظر ۰۸ دی ۰۰ ، ۲۱:۳۴
نارِن° جی

.

مسیری رو که صد بار رفته باشم برای بار صد و یکم اشتباه میرم اگه غرقِ تفکراتم باشم! امروز وقتی به خودم اومدم دیدم فرمونُ اونجا که باید نپیچوندمُ سر درآوردم از ولیعصرِ دوطرف درخت دارِ خلوت با پس زمینه ی آسمونی که بالاش کبوده و پایینش نارنجی :))

۰ نظر ۰۶ دی ۰۰ ، ۱۶:۴۷
نارِن° جی

.

که همچو سرو به دستم نگار بازآید

۰ نظر ۳۰ آذر ۰۰ ، ۲۳:۵۷
نارِن° جی

.

احسان عبدی پور در موردِ فرم زندگیش میگه: من یه آدم روز شماری ام؛ یعنی زندگی مو به قطعات ۲۴ ساعته تقسیم کردم و ۲۴ ساعت ۲۴ ساعت میرم سراغش، ورش میدارم، بهش حمله میکنم، سعی میکنم خوب برگذارش کنم و شب که میخوابم بگم امروز یه جشن کوچیک خوبی بود.
+ چنین زندگی کردنم آرزوست!

۰ نظر ۲۹ آذر ۰۰ ، ۲۱:۰۲
نارِن° جی

.

+ خیلی تاوان داره شریف زندگی کردن. خیلی زیاد. خیلی‌.
معرفت، انسان، دوستی، رفاقت، سفره.
بد اونجاییست که اینا توی تو میمونن، بقیه میرن
تو وایسادی تنها، هنوز داری میگی معرفت، خانواده، عشق
میبینی یه سری دارن رد میشن بهت میخندن.
- پس چرا باز تکرار میکنی؟
+ چون میدونم درسته

مسعود کیمیایی

۰ نظر ۲۹ آذر ۰۰ ، ۲۱:۰۲
نارِن° جی

.

گفت همیشه یک حسادتی تو دلم نسبت به اونا که این کار رو انجام دادن خواهم داشت. سر تکون دادمُ تو دلم راضی بودم که هیچ وقت حسادتی نسبت به اونا که این کارو انجام دادن نخواهم داشت. آخه چطوری میشه حسادت داشت نسبت به کسایی که معلوم نیست تو اعماق وجودشون چه حسی رو دارن با خودشون حمل میکنن؟

۰ نظر ۲۱ آذر ۰۰ ، ۲۱:۳۵
نارِن° جی

.

عباس کیارستمی میگه: برای من درخت موجودی شگفت انگیز است. ظاهرا درخت ها چنین اند: درخت پیر، درخت جوان، درخت تناور، درخت سترون، درخت سبز، درخت خشکیده، درخت بهاری، درخت پاییزی، درخت پر ثمر و... اما تماشای درخت ها چیز تازه ای را به نمایش میگذارد: درخت سرزنده، درخت بیمار، درخت شادمان، درخت اندوهگین، درخت نگران، درخت سبک بار، درخت پریشان، درخت نومید، درخت شکوهمند، درخت آرام، درخت تنها،  درخت بدون هیچ اضافه و خیال. و باز ابن عربی میگوید: درخت خواهر آدمیزاد است.
+ و کاش هیچ وقت، هیچ درختی و هیچ آدمی بدونِ هیچ اضافه و خیال نباشه...
+ ‏و درخت موجودی شگفت انگیز است.

۰ نظر ۲۰ آذر ۰۰ ، ۲۱:۵۰
نارِن° جی

.

حافظ گفت:

واثق باش که بد به خاطرِ امیدوار ما نرسد...

۰ نظر ۲۰ آذر ۰۰ ، ۱۸:۴۸
نارِن° جی

.

تعریفِ بعضی خاطراتم پیش میم جان برنامه ی زمان بندی داره! یعنی میرم میگم یادته فلان سال؟ فلان موقع؟ اونموقع اینطوری شد و اونطوری شد و اینچنین کردم و اونچنین! و بعد تنها چیزی که میمونه خندیدنه! چون دیگه اونقدر از ماجرا گذشته که میم جان حتی بعنوان نصیحت هم کاری از دستش نمیاد! بعضی وقتا میگفتم امروزو یادت باشه چون زمان بندی تعریفِ ماجرای امروز واسه دو سال دیگه است! و حتی یکبار با رفیق جان رفتیم پیشش و گفتم یه اتفاقی افتاده که برنامه ی زمان بندیش واسه حداقل پنج سال دیگه است اما بدجوری گیر کردیم و کمک میخواییم و مجبورم برنامه زمان بندی رو بزارم زیر پا!
+ خیلی وقته ماجراهایی که نیاز باشه زمان بندیش کنم واسم پیش نیومده. بنظرم اون سرکش بازی ها و کله شقی ها و سرتق بازی ها و کارهای عجیب غریب دوره ی خاص خودش رو داشت و دوره اش خیلی وقته تموم شده.

+ حس‌عجیبیه این گذرِ سریعِ عمر.

۰ نظر ۱۹ آذر ۰۰ ، ۲۲:۳۲
نارِن° جی

.

گفتم آدما باید بعضی چیزا رو به وقتش بفهمن، اگه از وقتش بگذره ارزش‌ خودشو از دست میده. مثلا جمله ی "تو فقط باش. بد یا خوب، دوست یا دشمن فرقی نداره" کوچک ترین ارزشی نداره اگه تو وقتش نباشه.

۰ نظر ۱۹ آذر ۰۰ ، ۲۲:۲۹
نارِن° جی

.

با اینکه اونقدری نمیشناختمش که از حالت های صورتش به احوال درونیش پی ببرم، اما برای فهمیدنِ خوشحالیش نیاز به‌ هیچ شناختی نبود. بدون هیچ شناختی هم میشد فهمید که چقدر خوشحاله، که فقط دلش میخواد هفدهم برسه و همه چیز براش تموم شه، و همه چیز براش شروع شه.
و بعد بعنوان حسن ختام، با همون قیافه ی خوشحالش، با حالت آقوی همساده ی کلاه قرمزی ماجراهای خودش و بی خیالی های باباش رو تعریف کرد. همه خندیدن. منم با وجودِ غصه ی تو دلم خندیدمُ ته دل آرزو کردم کاش یه ذره از بی خیالی های باباش، فقط یه ذره اش توی وجود من بود!

۰ نظر ۱۰ آذر ۰۰ ، ۱۹:۲۵
نارِن° جی

.

از اونام که بعضی وقتا سوزنم گیر میکنه روی یک آهنگ‌. از اونام که بعضی وقتا سوزنم گیر میکنه روی یک تیکه از یک آهنگ. و وای به حالِ وقتی که سوزنم گیر کنه روی یک تیکه از یک آهنگ که سوزنش گیر کرده روی یک تیکه! دقیقا مثل اونجا که نامجو میگه:
دنیا وفا ندارَد ای نورِ هر دو دیده...

 

 

۰ نظر ۱۰ آذر ۰۰ ، ۱۹:۰۸
نارِن° جی

.

اردشیر رستمی‌، قشنگ گفت:

زندگی‌ رو شکوهِ لحظه ها میسازه، نه طولشون.

۰ نظر ۰۸ آذر ۰۰ ، ۱۲:۴۶
نارِن° جی

.

مرتضی کیوان توی یکی از نامه‌هاش نوشته بود:
هزاران قرن تلخی را یک لحظه خوشبختی جبران میکند
انسان برای چشیدنِ نشاط است که‌ زندگی‌ را دوست دارد

۰ نظر ۰۷ آذر ۰۰ ، ۲۰:۵۴
نارِن° جی

.

اندر حکایتِ مقاومتِ من در برابر آپدیت شدن، یه مثال ظاهریش میشه اونجا که هم یه هندزفری بی سیم دارم، هم یه هدفون بی سیم، اما همچنان چسبیدم به هنوزفری سیم دارِ خودم و اصلا نمیتونم خودمو تطبیق بدم با صدایی که وسط پخش شدن آهنگ یا پادکست بپیچه تو گوشم و بگه لو باطری!

۰ نظر ۰۷ آذر ۰۰ ، ۱۶:۴۴
نارِن° جی

.

گفت جهان خودشو اپدیت کرده، اکثر آدمای توش هم همینطور. امثال من و تویی که تو گذشته موندیم داریم اذیت میشیم. گفت اینارو نمیگم که لش شی، که لاشی شی. اینارو میگم که خوش زندگی کنی :)

۰ نظر ۰۷ آذر ۰۰ ، ۰۷:۰۷
نارِن° جی

.

اگه یکی‌از همین روزا توی خبرا خوندین بزرگراه و خیابون زیر پای یکی پیچید ولی اون باهاش نپیچید و جان به جان آفرین تسلیم کرد؛ ممکنه من باشم که غرقِ قشنگی های آسمون شده!

+ بعضی صبحا آسمون خیلی قشنگه :)

۱ نظر ۰۷ آذر ۰۰ ، ۰۷:۰۴
نارِن° جی

.

امان از نسبت هایی که به کلمه ی ارازل و اوباش میدن...

۰ نظر ۰۶ آذر ۰۰ ، ۱۷:۱۸
نارِن° جی

.

بعد از دوسال سینما رفتن، کل مشکلاتی که میتونستم توی سینما داشته باشم در قالب یک پکیجِ دو نفره به نمایش گذاشته شد: شروع فیلم با تو زر نزن نه خودت زر نزن هاشون همراه بود، ادامه پیدا کرد با صدای باز کردن دوغ گازدار و خش خشِ جلد چیپس ها و پفک ها و خِرِچ خِرِچ خوردنشون! در مرحله بعد تو زر نزن ها تبدیل شد به بغل کردن ها و خندیدن ها و بلند بلند حرف زدن ها و باز هم صدای خش خش و خرچ خرچ چیپس ها و پفک ها. و بعد در این لحظه ی طاقت فرسا، طاقت نامبرده تموم شد و به لطفِ صندلی های خالی، دورترین صندلی از این پکیجِ زیبارو انتخاب کرد و نشست. و درنهایت اگرچه همچنان میگم قسم به سینما و اگرچه همیشه فیلم دیدن توی سینما رو ترجیح میدم به فیلم دیدن توی خونه آما همه ی اینها باعث شد یادم بیاد آدمیزاد بعضی قشنگی های گذشته رو قشنگ تر از اون چیزی که واقعا بوده یادش میاد.

۱ نظر ۰۶ آذر ۰۰ ، ۱۷:۰۹
نارِن° جی

.

امروز -و متاسفانه امروز- وقتی فلانی از ایمیلی که بهش رسیده گفت، وقتی از سری تبدیل برق ها و کیسه وکیوم هایی که باید بخره گفت، وقتی از این گفت که توی این فصل لباس گرم هاشو نیاز نداره ببره، وقتی از کتابخونه ی معروف و زبون زد خاص و عامش گفت که همه رو باید بزاره و بره، چشمام پر اشک شد و همونجا یه بچه میرغضب پیدا شد و گفت حس میکنه حکم پاسپورت داره، از نصیحت خنده دار باباش گفت و از عر زدن هاش. و ته همه ی اینا یه لبخندِ کم جون اومد گوشه لبم.
+ نمیشه گفت اینجا یه میرغضب هست، اما میشه گفت اینجا یه بچه میرغضب هست و همین هم باعث میشه بگم همچین بدی هم نیست.

۰ نظر ۰۶ آذر ۰۰ ، ۱۶:۰۹
نارِن° جی

.

قسم به طیف های زرد و نارنجی و قرمزِ درختای پاییز. البته درسته که من ندیدمشون و بجاش طلوع خورشید، بالا اومدنش تا وسط آسمون، غروب دوباره اش و شب شدن رو از پشت پنجره ی اتاق دیدم اما باز هم قسم به این طیف رنگیِ درختا :))

۰ نظر ۰۶ آذر ۰۰ ، ۱۲:۴۷
نارِن° جی

.

استارت که زدم خوند:
دل‌هامان خونین‌ است
غم‌هامان سنگین است

۰ نظر ۰۶ آذر ۰۰ ، ۰۷:۰۸
نارِن° جی

.

دوجا میفهمم آدمای سرکار به یه شناخت اولیه نسبت به من رسیدن. یکی اونجا که بگن تو بیشتر با اشاره حرف میزنی تا با کلمات یعنی بیشتر از چشم و سر و دستت استفاده میکنی تا از زبون! یکی دیگه هم اونجا که بگن تو چرا مثل ماهی میمونی، تا حواسمون نباشه لیز خوردی رفتی! البته بعضی ها هم از کلماتی مثل کش تنبون استفاده میکنن! ولی من همون ماهی رو ترجیح میدم!

۰ نظر ۰۲ آذر ۰۰ ، ۱۷:۲۹
نارِن° جی

.

برای بارِ چندمه که وقتی روبروییِ سمت چپی داره از مشکلش به روبروییِ سمت راستی میگه و من خواه ناخواه میشنوم چشمام پر اشک میشه! یک تشابه خیلی عجیب توی کل ماجرا هست. یعنی اگه یه قسمت از تفکر روبروییِ سمت چپی توی فلانی بود، مشکل من حل میشد یا اگه یه قسمت از تفکر بهمانی توی من بود مشکل فلانی حل میشد. یا اگه یه قسمت از تفکر من توی بهمانی بود مشکل روبروییِ سمت چپی حل میشد. یا اگه یه قسمت از تفکر فلانی توی روبروییِ سمت چپی بود مشکل بهمانی حل میشد. و من برای بارِ چندمه که چشمام پر اشک میشه چون توی این ماجرا با تمامِ پیچیدگیش، اگر هرکدوم از ما جوری فکر میکرد که اون یکی، هیچ کدوم مشکلی نداشتیم. اما اینجوری نیست و این خیلی لعنتیه.

۰ نظر ۳۰ آبان ۰۰ ، ۲۲:۲۵
نارِن° جی

.

شاید تخم اولیه ی این علاقه توی جشنواره موسیقی نواحی کاشته شد. همونجا که داورها سوال میپرسیدن و نوازنده‌ها با موسیقی جواب میدادن. همونجا که با مقنعه و تخته شاسی هامون میرفتیم که بعدش بریم دانشگاه. همونجا که میگفتیم بزار این یکی‌ هم بزنه بعد میریم و وقتی اون میزد باز هم جمله ی قبل رو تکرار میکردیم. بعضی از موسیقی نواحی ها واقعا لعنتین. از نوع عزیزدل البته‌.

۰ نظر ۲۸ آبان ۰۰ ، ۲۰:۳۲
نارِن° جی