هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴۳۴ مطلب با موضوع «روز نوشت» ثبت شده است

.

و فرمودند:

به تقدیری ک واست رقم خورده احترام بزار و در راستاش تلاش کن و نزار جبر جغرافیایی روت اثر بزاره!


و فرمودم:

تکبیر!


+ و با وجود قصار بودن جملات، من با لحن مسخره ی فیلسوف مآبانه ای خواندمشان، و هی تکرارشان کردم و آنقدر تکرار میکنم تا ملکه ذهنم شوند!

۰ نظر ۱۲ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۵۸
نارِن° جی

.

دست هامو مشت میکنم و فیگور قهرمانی میگیرم و با خنده میگم:

خوبیش اینه که حداقل هر کدوممون به اندازه یه پراید پول دراوردیم!

۰ نظر ۰۸ مرداد ۹۷ ، ۱۵:۵۴
نارِن° جی

.

جا داره یادی کنیم از پلان کشیده شده ی گوشه ی جزوه ایستایی ام که شامل خودم و رفیق جان است روی صندلی های کلاس در حالیکه از هر طرف تحت نیروی تنشی هستیم! (بجز از سمت حاجی!)

۰ نظر ۲۷ تیر ۹۷ ، ۰۸:۱۷
نارِن° جی

.

من "نا زا" شدم و رفیق جان "نا سا"

و من اینطور نگاه میکنم که اضافه شدن این "نا" ها به اول اسم هایمان _هر چند دردناک است، هرچند غصه آور است، هر چند گوشه ی چشم خیس کن است، هر چند دل کندن به همراه دارد_ شروع راهی است برای رسیدن به چیزهایی که میخواهیم :)

۰ نظر ۱۰ تیر ۹۷ ، ۱۳:۱۴
نارِن° جی

.

گفتیم خب چرا اسم ما رو ننوشتین وقتی رفتیم داخل؟!

گفت چون شما کتک خورده این!

و ما چه قدر خندیدیم

۱ نظر ۰۹ تیر ۹۷ ، ۲۱:۱۵
نارِن° جی

.

پارسال چه قدر خندیدم به نوشته روی کارت و برای همه تعریف کردم.

امسال تلخ خندیم به نوشته روی کارت و نتوانستم برای هیچکس تعریف کنم.

+ و من ادامه میدهم، با این امید که این آغاز راهم باشد

+ کلمه زائو و نازا هیچ ربطی به زن حامله، بچه و هیچ کدام از این ها ندارد!
۱ نظر ۰۹ تیر ۹۷ ، ۲۱:۱۲
نارِن° جی

.

میگه خب فهمیدیم غلطِ بدی کردیم و دیگه از این غلطا نکنیم، تجربه شد واسمون. میگم کاش اونقدر بزرگ شیم که دیگه از این غلط های ترسناک نکنیم.

+ و خدا خودش پشت و پناه ما و کله خری های مان باشد!

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۷ ، ۱۶:۴۰
نارِن° جی

.

کی باورش میشه دست همه چیو دادم تو دست هم که بریم از این شهر؟ کی باورش میشه گفتم لبتابُ خاموش کن اینا بی فایده اس، بجاش دفترُ بیار حساب کتابامونُ انجام بدیم؟ کی باورش میشه که من زدم به سیمِ آخر؟ 

۲ نظر ۲۷ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۲۶
نارِن° جی

.

دلمان کباب شد برای آنکس که با سرچ کردن جمله ی " اگر چشم را پشه نیش بزند " پایش به وبلاگم باز شده

+ هشتکِ پشه ها رحم ندارند!

۲ نظر ۰۸ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۵۱
نارِن° جی

.

خونده بودم یه جا:

اگه غمگینی یواش گریه کن تا

 شادی نا امید نشه...

۱ نظر ۲۷ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۰۶
نارِن° جی

.

و سرانجام همنشینی با "پشمک حاج مصطفی" و شنیدن پشت سر همِ عبارت پر مفهوم "پشمک رنگی با طعم توت فرنگی" به پایان رسید! 


۱ نظر ۱۳ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۱۷
نارِن° جی

.

گویا وقتی تلاشش برای گرفتن اسباب بازی ای که مادربزرگش برای سرگرم کردنش از پشت گوشی موبایل نشانش داده بود نتیجه نداد، تا دو روز حاضر به حرف زدن با مادربزرگش نبود و به محض دیدنش شروع میکرد به جیغ زدن!

+ و لعنت به این فاصله های طولانی...


۰ نظر ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۳۱
نارِن° جی

.

ایشون فرمودن بله مساله ای نیست خب کار خوب زمان میبره. ما هم تو دلمون فرمودیم بله کار خوب زمان میبره اما دقت ندارین که کار بد هم زمان میبره! ادم هی باید اشکالاتش رو رفع و رجوع کنه!


+ ایضا ما همون آدم هایی هستیم که یه تیکه چوب بردیم کارگاه و گفتیم یه جوری برش بزنین که اولش بشه چهارده و دو میل، آخرشم بشه چهارده و شیش میل! و بعد از اینکه سه نفر آدم عاقل و بالغ موفق به همچین برشی شدند و شادمانه پرسیدن "چنین خفن چرایی؟! و چنین خفن برای چه میخواهی؟!" اونجا بود که کل زحمتشون رو برای درست بریدن چنین اندازه هایی‌ از دست رفته میدیدن:


 هیچی یه کشو رو کج زدیم! حالا باز کردنش مکافاته! کار خیلی ظریفه و فضای کافی برای بردن دریل و باز و بسته کردن دوباره پیچ ها نیست! تازشم همه طرفش به همه طرفش پیچ شده! ریل هاشم زده شده و قوز بالای قوز! درنتیجه اگه بخواییم درستش کنیم کلی زمان میبره و جای پیچ هام یه مقدار هرز میشنه! برای همین ما هم گفتیم چه کاریه؟! دیگه شما زحمتتون در کشو رو کج بریدین راحت شدیم!

۱ نظر ۰۱ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۳۳
نارِن° جی

.

گفتم اگه اون موقع ها میدونستم کارم این میشه همون دو سه جلسه ای هم که رفتیم کلاس نقشه برداری نمیرفتیم و به روال جلسه های قبل به جاش میرفتیم کتلت دایی علی میخوردیم! یا مثلا چقدر کم گوش کردیم آهنگ سر کلاس معماری جهان و معماری اسلامی! یا چقدر حیف شد جلسه هایی که بین آنتراک کلاس هندسه بلند نشدیم بریم سینما مثل چند جلسه ای که این‌کارو کردیم! یا کاش بعد از آنتراک کلاس های طرح دیر تر از اونی میرفتیم سر کلاس که میرفتیم! یا بیشتر از اون چیزی که باید کارهای رو نگه میداشتیم واسه شب تحویل و حتی دقیقه های پایانی قبل از تحویل!


 گفتم خلاصه درسته که از چهارسال دانشگاه بهره ی علمی درستی نبردیم ولی اگر میدونستم قراره اینجوری بشه همون بهره علمی ای هم که بردم صرف تفریح و خوشگذرونی بیشتر میکردم!

۰ نظر ۲۹ دی ۹۶ ، ۲۳:۳۶
نارِن° جی

.

به یاد دوران دانشگاه دو تا نون باگت، دو تا دونه گوجه، یه چیپس نمکی و یه کنسرو لوبیا خریدیم و با اشتها  ساندویچ هامون رو تا ته ته خوردیم

۰ نظر ۲۵ دی ۹۶ ، ۱۴:۲۷
نارِن° جی

.

روزهای اولی که بچه هایش میایند حواسش هست به ترتیب غذاهایی را بپزد که آنها دوست دارند. روزهای آخری هم که قرار است بچه هایش بروند باز حواسش هست غذاهایی را بپزد که آنها دوست دارند. ولی چه قدر فرق است بین غذا پختن روزهای اول و غذا پختن روزهای آخر...

۰ نظر ۱۹ دی ۹۶ ، ۱۲:۱۵
نارِن° جی

.

زندگی باید طوری میبود که بشه از بعضی لحظه هاش اسکرین شات گرفت!
۰ نظر ۰۹ دی ۹۶ ، ۱۳:۵۷
نارِن° جی

.

گفت امشب همه اعضای خانواده مون جمع شدن توی این شهر، حالا مهم نیست چند نفر از بیرون مرزهای ایران خودشونو رسوندن چند نفرم از داخلش! مهم اینه همین امشب خدا میخواد بزنه همه چیو صاف کنه کل نسلمون باهم منقرض شه!

۰ نظر ۳۰ آذر ۹۶ ، ۰۱:۲۶
نارِن° جی

.

هر گوشه خانه یک عروسک افتاده

و این برای خانواده ما کمی عجیب است

آن هم بعد از همه ی این سال هایی که طول کشید ما بچه ها بزرگ شویم :)


۰ نظر ۲۸ آذر ۹۶ ، ۰۷:۲۵
نارِن° جی

.

+ اگه حاجی وانتیو ببینی چی بش‌ میگی؟!

- میگم:

 آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟

نازنیا ما به ناز تو جوانی داده ایم!

دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

+ :))))))

۰ نظر ۱۴ آذر ۹۶ ، ۲۲:۴۴
نارِن° جی

.

و خدا خودش بندگانش را از خر شدگی نجات دهد!

۱ نظر ۱۴ آذر ۹۶ ، ۲۲:۰۴
نارِن° جی

.

هشتک فرندز ببینیم شادروان بریم.

هشتک کاش زیتون سیاهم بود.

۱ نظر ۱۱ آذر ۹۶ ، ۱۸:۳۶
نارِن° جی

.

همانا نامبرده از بی خوابی میمیرد، اگر فکر و خیال سرش را رهایی نبخشاید!

۰ نظر ۰۳ آذر ۹۶ ، ۰۱:۱۰
نارِن° جی

.

از اون شب هاست که اگه خونه بودم حتما شال و کلاه میکردم و قدم زنون میرفتم تا آب اناری روبروی گلدیس، همونجایی که نمیدونم هنوز هم هست یا نه...!

۱ نظر ۰۲ آذر ۹۶ ، ۱۷:۴۴
نارِن° جی

.

زندگی چه سختی ها که ندارد! نامبرده باید اول برج اجاره بدهد!

۰ نظر ۲۹ آبان ۹۶ ، ۱۹:۵۰
نارِن° جی

.

تابستان ها که به خانه مادربزرگ میرفتیم بعضی شب ها آسمانِ حیاطش شهاب باران میشد و من آنقدر هول میشدم که فراموش میکردم آرزویم را...!
۱ نظر ۲۶ آبان ۹۶ ، ۲۲:۴۳
نارِن° جی

.

عکس "صندلی ماساژور" رو تو گوگل سرچ کردم شاید درد جسمیم از لحاظ روحی آروم شه! همچین‌ آدمای خسته ای هستیم ما!

۰ نظر ۲۱ آبان ۹۶ ، ۰۰:۱۴
نارِن° جی

.

ملت لوسیون معطر بدن میزنن به بدنشون تا پوستشون فلان شه و بهمان شه! ما لوسیون معطر میزنیم چون هیچ داروی نیش پشه ای رومون کارساز نیست، چه بیفُرش چه اَفترش! در حالیکه شواهد نشون داده پشه ها هیچ علاقه ای به عطر لوسیون های معطر ندارن!

۰ نظر ۱۱ آبان ۹۶ ، ۱۴:۴۶
نارِن° جی

.

ملت اسپری آب معدنی میزنن به صورتشون تا پوستشون فلان شه و بهمان شه! ما اسپری آب معدنی میزاریم کنار تختمون وقتایی که خیلی خسته ایم و خیلی داغونیم و نیروی جاذبه توی بدنون به حدی زیاد شده که نمیزاره از روی تخت پاشیم دو تا پیس کنه تو صورتمون شاید خوابمون بپره!

۰ نظر ۱۱ آبان ۹۶ ، ۱۴:۳۹
نارِن° جی

.

ما به فدای دو چشمی که یکیش میاد روی همو صدایی که همزمان میگه الان آماده اش میکنم

۰ نظر ۰۹ آبان ۹۶ ، ۱۳:۴۰
نارِن° جی

.

توی دلم گفتم بچه من نه خاله داره و نه دایی

بزار لااقل عمه داشته باشه و عمو

برای همین سرمو گرفتم بالا و گفتم نع.

۰ نظر ۰۸ آبان ۹۶ ، ۱۶:۳۲
نارِن° جی

.

جا داره باز تکرار کنم:


عشق آمده است از آسمان؟

تا خود بسوزد بی گمان؟

عشق است بلای ناگهان؟

۱ نظر ۰۸ آبان ۹۶ ، ۰۰:۰۶
نارِن° جی

.

بله، حق با شماست. بعضی نوشته ها کاملا نامفهموم اند! مثلا اتفاق a و b و c برای من میافتد. ماجرای a را به b وصل میکنم و جفتشان را به c و در نهایت چکیده ای از همه شان را مینویسم! چکیده ای که گاهی فقط خودم و خودم میفهممشان و گاهی یک یا چند نفر دیگر. در یک کلام شرمنده برای ستاره های زرد اینچنینی در پنل وبلاگتان :)

۲ نظر ۰۱ آبان ۹۶ ، ۲۳:۰۴
نارِن° جی

.

آقای‌ نون کارگاهش رو کارخونه اسم گذاشته و ما هم ... مون رو دفتر فنی! و اونقدر روش غیرت داریم که حاضر نیستیم بجای ... اسمشُ بنویسیم :))


+ و دفتر فنی (!) سه شنبه افتتاح میشود و ما نمیدانیم باید خوشحال باشیم، غمگین باشیم و یا استرس داشته باشیم. فقط میدانیم‌ کمی خواب هم چیز خوبی است

۲ نظر ۰۱ آبان ۹۶ ، ۰۶:۱۱
نارِن° جی

.

روایته که باید خرمالو رو با چشم های بسته خورد :)

اونقدر که تمام حس بیناییت منتقل شه به حس چشاییت!

۱ نظر ۲۹ مهر ۹۶ ، ۲۳:۴۷
نارِن° جی

.

در عجبم چی بین نوشته هام بود که گوگل شخصیُ از طریق جستجوی "پروفایل ادم مزاحم و اشوب گر در زندگی" به وبلاگم رسونده!

۳ نظر ۲۵ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۵۰
نارِن° جی

.

دیگر مثل قدیم فصل مورد علاقه ام تابستان نیست.

هر شش ماه یک بار باید بروم مطب دکتر عطری.

حالا دیگر میتونم برنج خوب را از بد تشخیص بدهم. 

اصلا چند وقتیست حلوا ارده میخورم، آن هم با چه لذتی.

+ ترسناک است نزدیک شدن به دنیای بزرگترها

۰ نظر ۲۹ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۵۳
نارِن° جی

.

روزهای تنبلی دلنشینی دارم! یک گوشه دراز میکشم، لم میدهم، مینشینم؛ کتاب میخوانم، کتاب گوش میدهم، کمی یاداشت برداری میکنم و باز هم کتاب میخوانم. 

+ پسرخاله معتقد است نیاز به تشک مواج دارم مبادا زخم بستر بگیرم!

۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۵۰
نارِن° جی

.

هنوز هم بازی سنگ فرش های خیابانی جالب است! باید طوری قدم برداری که پایت روی درز ها نیاید و یادش بخیر، من چقدر در حین این بازی میم جان را گم کرده بودم!

۱ نظر ۰۹ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۴۳
نارِن° جی

.

 شب ها دیروقت به خانه میرسیم و دوش میگیریم و خودمان را به رختخواب میرسانیم و صبح ها زود بیدار میشویم و شلوارهای گشاد یشمی مان را که لکه های سفید رنگ اکریلیک رویشان پاشیده میپوشیم و میرویم و کار میکنیم و رنگی تر و خاکی تر میشویم و بعد دوباره شب میشود و ما شب ها دیر وقت به خانه میرسیم و دوش میگیریم و خودمان را به رختخواب میرسانیم و صبح ها زود بیدار میشویم و شلوار های گشاد یشمی مان را...


+ این است برنامه این روزهای من و رفیق جان

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۳۵
نارِن° جی

.

علاقه ام به دیدن برنامه های کنکور سراسری عجیب است! شاید به دنبال بیرون کشیدن دوباره ی اطلاعاتی هستم که سالهایی درگیرش بودم و تا حدود زیادی مسلط به همه شان! همان اطلاعاتی که اکنون فقط اسم هایی گنگ در ذهنم به جا گذاشته اند!

۰ نظر ۱۴ تیر ۹۶ ، ۱۹:۵۲
نارِن° جی

.

من و رفیق جان روی صندلی مدرن تازه ساخته شده مان مینشینیم. میم جان قرار است عکس بگیرد. من میخندم و میگویم عکس سه نفری! و بعد دست رفیق جان را برمیدارم و خودم دستم را روی رویه صندلی میگذارم! صدای خنده هایمان بلندتر میشود. میم جان عکسمان را میگیرد. رفیق جان که بلند میشود میخندم و میگویم حالا نوبت عکس دو نفری! صدای خنده هایمان بلندتر میشود. میم جان عکس را که میگیرد درحالی که از قضیه با خبر شده از رفیق جان میپرسد عکس دو نفری نمیخواهد؟! من غیرتی میشوم و میگویم بیخود! باز صدای خنده مان بلند تر میشود

+ تقصیر خودمان نیست، هر دو میتوانیم به اشیا شخصیت بدهیم و وای به روزی که شخصیت صندلی مان "حاجی" باشد :))

۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۳۴
نارِن° جی

.

مادر بزرگ موبایل صفحه لمسی شو گرفته تو دستاشو خطاب به شخصِ توی عکس میگه: 

چقدر عروسک داری؟

مگه بیایی اینجا میتونی همه شونو بیاری؟

مکث میکنه و میگه:

تو که خیال نداری بیایی اینجا...


+ مخاطبش، نتیجه ی شیش ماهه ی ندیده اشِ

۰ نظر ۰۸ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۵۶
نارِن° جی

.

میم جان معتقده بعدها میشه مستند کارهای من و رفیق جان رو ساخت! مثلا ما از خاطراتمون تعریف کنیم که وقتی اولین مشتری غریبه سفارش کار داد درحالیکه حتی برای کار کردن از خونه ما به خونه رفیق جان و برعکس آواره بودیم، زنگ زدیم به ایشون که از فلان شرکت تماس گرفتیم، گویا شما سفارش داشتین! ما برای فلان روز یکی از تیم های طراحی مونو میفرستیم برای اندازه گیری و بعد از طراحی و تایید طرح توسط شما، شرکت براساس متریال مصرفی قیمت گذاری میکنه و بعد از تایید نهایی، طرح فرستاده میشه کارگاه برای ساخت!

+ راه سختی رو انتخاب کردیم، راهی که منشی، طراح، سازنده، رئیس، بازاریاب و کارگرش خودمونیم! امیدوارم این شروعشی باشه برای پایان راهی خوش :)

۱ نظر ۰۴ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۶
نارِن° جی

.

به به، چه آب و رنگی داشتیم قدیما :)

+ مسجد نصیرالملک

+ عکاس نامشخص


۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۴۴
نارِن° جی

.

گویا پای روی کاتر رفته ام نیاز به بخیه داشت، ولی نه یک روز بعد از زخم شدنش. دکتر نمیتوانست بفهمد رفتن به تئاتر ارجحیت داشت، حتی با پایی که لنگ میزد...!

۲ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۲۷
نارِن° جی

.

به اندازه ی قبل از یه سوسکِ ناقابل میترسم، حتی الان که میتونم یه چوبُ با دریل سوراخ، پیچ یا خزینه کنم...!

۱ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۱۶
نارِن° جی

.

هر چند جامعه ی آماریم فقط روی خودم تنظیم بود و بس، ولی مدرسه که میرفتم، به فصل مورد علاقه ام فکر میکردم با خودم میگفتم فقط آدم بزرگا، یعنی همونایی که دیگه مدرسه نمیرن میتونن فصلی رو به جز تابستون دوست داشته باشن...!

+ و من امروز متوجه شدم چند وقتیه که فصل مورد علاقه ام شده پاییز

۶ نظر ۲۵ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۲۲
نارِن° جی

.

داشتن قطعات دشتی در مواقعی چیز وحشتناکی محسوب میشود

 چیزی مثل پاشیدن نمک روی یک زخم عمیق

۱ نظر ۲۴ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۲۰
نارِن° جی

.

از بیرون به خودم نگاه میکنم:

موجودی خودش را به آب و آتش میزند

همان موقع از گوشه ی چشمش قطره ای میافتد روی پتوی مچاله شده ی زیر سرش

۲ نظر ۲۰ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۴۰
نارِن° جی