هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

.

"از چشم افتادن" چیز عجیبی است. در فرهنگ لغت دهخدا یعنی: بی اعتبار شدن. در فرهنگ لغت من یعنی: رسیدن به درجه ی بی تفاوتی نسبت به کسی، آنجا که نه از آن شخص ناراحتی و نه خوشحال؛ آنجا که دیگر هیچ چیزی وجود ندارد.

۰ نظر ۰۴ آذر ۹۸ ، ۱۰:۱۶
نارِن° جی

.

امان از بوهایی که وقتی میرسن به مشامت تو رو میبرن به سالهای قبل. بوهایی مثل عطری که توی حافظه میمونه، یا مثل بوی کرم دستِ سینره توی حافظه‌ی من.

۰ نظر ۰۳ آذر ۹۸ ، ۱۴:۵۲
نارِن° جی

.

کاش میشُد میییییبُردی منُ با آغوشی

۰ نظر ۰۱ آذر ۹۸ ، ۱۸:۳۵
نارِن° جی

.

امشب مثل اون شباس که آسمون پر دودِ بالای سرم با طی چند کیلومتر تغییر کرده بود و شده بود آسمون پرستاره. یا مثل اون یکی شباس که آسمون پر ستاره ی بالای سرم باز با طی همون کیلومترها تبدیل شده بود به همون آسمون پر دودِ قبلی. امشب با اینکه هیچ کیلومتری رو طی نکردم و آسمون بالای سرم همون آسمونیه که بود، ولی امشب مثل همون شباس، همون شبا که حس میکردم:
من اینجا تا دلت بخواد تنهام
من اینجا تا دلت بخواد غمگینم 

۰ نظر ۰۱ آذر ۹۸ ، ۰۱:۳۶
نارِن° جی

.

ما شهروندان را مانند حیوانات فاقد عقل و شعوری میدانند که مسیرمان را برایمان حصار کشی کرده اند و باید در همان مسیر قدم برداریم.

+ و لعنت به من و همه آنهایی که آنطور که باید و شاید به غیرتمان برنمیخورد و آنطور که باید و شاید کاری نمیکنیم.

۰ نظر ۲۶ آبان ۹۸ ، ۱۸:۴۷
نارِن° جی

.

مثلا سقف خونمون مثه سقف گنبد مینا باشه؛ یه شب توش کهکشانُ ببینیم، یه شب شهاب بارون، یه شب بریم جنگل، یه شبم دریا... 

۰ نظر ۲۴ آبان ۹۸ ، ۰۰:۲۴
نارِن° جی

.

چنین خوب‌ چرایی آخه لعنتی؟! اپرای حافظُ دیدی، اپرای مولانا رم اینقد دوس داشتی نشستی فیلمشو دیدی و میگی از همه کارهاشون خفن تره. منم اپرای شیخ صنعانُ دیدم، اپرای مولانارم اینقد دوس داشتم نشستم فیلمشو دیدم و میگم از همه کارهاشون خفن تره. اخه لعنتی! چنین خوب چرایی؟!

۰ نظر ۲۰ آبان ۹۸ ، ۱۷:۳۷
نارِن° جی

.

همینقدر اینطوری

و همینقدر اینطوری

۰ نظر ۲۰ آبان ۹۸ ، ۰۹:۴۷
نارِن° جی

.

ای بهاری مغز! میدانم برایت سخت است به حافظه سپردن خیابان های قشنگی که وقتِ پیاده روی نشان میکنی! ولی به این فکر کن که بعد از برگ ریزان چه کیفی میدهد صدای خش خش برگ ها زیر پاها!

۰ نظر ۱۹ آبان ۹۸ ، ۱۳:۰۵
نارِن° جی

.

همینقدر محکم، همینقدر خیره

۰ نظر ۱۵ آبان ۹۸ ، ۲۳:۵۸
نارِن° جی

.

بعضی چیزها خیلی لعنتی ان، مثل اون لحظه ها که آنه خطاب به مغزش میگه: brain stop it! یا اون لحظه ها که من پشتِ هم میگم: بِش فک نکن، بِش فک نکن، بِش فک نکن!

۰ نظر ۱۵ آبان ۹۸ ، ۲۳:۲۷
نارِن° جی

.

امروز با تمام وجود کِیف کردم از خانواده ای که میم جان در آن بدنیا آمده، خانواده ای که برای دخترانشان اهمیت قائل بودند و به آنها اعتماد داشتند و آنها را در اوایل جوانی وادار به ازدواج نکردند و در درجه اول به فکر تحصیل و کار دخترانشان بودند. امروز با تمام وجود کِیف کردم که من با تربیتِ میم جانی بزرگ شدم که خودش اینگونه بزرگ شده :)

۰ نظر ۱۲ آبان ۹۸ ، ۲۲:۳۶
نارِن° جی

.

بعد از حدود یک ساعت که نامبرده به طور مداوم سرود من زنم رو پلی میکنه، میم جان میفرماید: هنوز حفظ نشدی؟ فردا باید سر صف بخونیش؟!
+ ما به فدای میم جانِ مان :)

 

 

۰ نظر ۱۱ آبان ۹۸ ، ۲۲:۱۵
نارِن° جی

.

درحالیکه نامبرده خسته و داغون روی کاناپه در حال تماشای کارتون آن شرلی دختری با موهای قرمز بود، گوشیشُ برداشت و رفت سراغ پیام‌هایی که توی تلگرام از قدیم ندیم‌ها سیو کرده بود. یه ویس از یه دوست دید که میگفت: اون روز شازده کوچولو میخوندم، بعد به طرز عجیب و غریبی شخصیت شازده کوچولو شبیه توئه، خوندی؟ نامبرده جوابی داده بود که یادش نیس چی بود، اما شنیده بود: کلا نمیدونم چیجوری حالیت کنم ولی وقتی اون کتابو میخوندم شخصیت شازده کوچولو، حرفاشو اینا کلا منو یاد تو مینداخت، دیگه نمیدونم چه خاکی‌ تو سرش کرده بود که اینجوری فکر میکردم. باز نامبرده جوابی داده بود که یادش نیس چی بود، اما شنیده بود: بیا! تو از شازده کوچولوام ده برابر ...خل تری! نامبرده به آن شرلیِ در حال پخش نگاهی کرد و با خودش گفت: آره! من از شازده کوچولوام ده برابر ‌فلان ترم!

+ ناگفته نمونه نامبرده اونقدر از شازده کوچولو فلان تره که خوشاله وقتی بقیه شازده کوچولو بخونن یاد اون بیفتن و بگن شخصیتش شبیه شخصیت شازده کوچولوئه :))

۰ نظر ۱۱ آبان ۹۸ ، ۲۱:۵۰
نارِن° جی

.

بعضی وقتا آدم باید به خودش یه "لَش دِی" هدیه بده! یه روز که توش فقط لش کنه، فیلم ببینه، خوراکی بخوره!

۱ نظر ۰۷ آبان ۹۸ ، ۲۳:۵۰
نارِن° جی

.

موقع نهار میگم کاش صندلیاش ماساژور بود، توی اتوبوس، مترو، تراموا یا هر کوفت دیگه ای هم همینو میگم، تو موزه ها و جاهای دیدنی میگم کاش یه مسیر برقی بود، روش صندلی ماساژور، میشستیم روش و خودش ما رو میبرد تازه اگه یه ابمیوه هم میدادن دستمون که عالی بود! توی فروشگاهاشم همینو میگم! شاید با خودتون بگین چه خوش اشتهاس! ولی عمق ماجرا رو کسی میفهمه که توی یه روز نوزده کیلومتر راه رفته!

۰ نظر ۰۲ آبان ۹۸ ، ۲۳:۲۰
نارِن° جی

.

مینویسم: دو آبان نود و شیش، همون روزی که قرار بود گالریو افتتاح کنیم و نرسیدیم و افتاد واس فرداش. همون روزی که خم بودیم روی تابلو و نوارهای اس ام دی رو میچسبوندیم بش، همون روزی که در به در دنبال نصاب تابلو بودیم، همون روزی که هم استرس داشتیم هم کلی خوشحال بودیم، همون روزی که فرداش کلی آدم اومد دیدنمون، همون روزی که فلانی درو باز کرد و گفت دراتومات و من با اخم نگاش کردم و گفتم معلوم نیس بتونیم اجاره اینجارو دربیاریم! شما از در اتومات میگی برام؟ 
مینویسه: دوسال پیش یه همچین روزی... آخ یه همچین روزی... لعنت به ما که از دستش دادیم!

۰ نظر ۰۲ آبان ۹۸ ، ۲۳:۰۳
نارِن° جی

.

دوربین از اتاق بزرگی عبور میکند که تعدادی مرد در آن نشسته و حرف میزنند! اتاقی که بنظر سرسام آور است! سپس در نمایی نزدیک وارد اتاقی میشود که در گوشه ای از اتاق بزرگتر است، نما روی خانمی که پشت میزی نشسته است میماند. صدای همهمه ای از اتاق سرسام میاید، یکی از مردها با تاکید روی حرف "گ" به مرد دیگر میگوید: ...نخور! زن همچنان به کار خود ادامه میدهد. دوباره همان صدا اما آهسته تر میگوید: اِاااا؟ تو اتاقه؟ کمی صدایش را بلندتر میکند و میگوید: خب پس بخور! بخور!
زن میخندد!

۰ نظر ۲۹ مهر ۹۸ ، ۰۹:۲۴
نارِن° جی

.

درحالیکه نامبرده منتظره که اتو مو داغ شه با کلافگی میگه: خسته شدم از این پیچ و تاب موهام، یه دسته شون به سمت شرق میل میکنه، یه دسته غرب، یه دسته هم صاف میمونه! میشنوه: حداقل یکی میتونه واست بخونه به قربوووونِ خَمِ زُلففففففِ سیاهت!

۰ نظر ۲۸ مهر ۹۸ ، ۰۸:۳۱
نارِن° جی

.

وقتی به گذشته نگاه میکنم میبینم اشتباهی نکردم. وقتی برمیگردم خودمو سرزنش نمیکنم. میگم با اون میزان  احساسات و اطلاعاتی که اون لحظه داشتم و با هر میزان ظرفیت مغزیم برای ریسک، برای غم، برای شادی و برای تجربه های عجیب غریب، اون تصمیم رو گرفتم. توی انتخابم یه سری موقعیت‌ها برام پیش اومد، یه سری تجربه‌ها کسب کردم که اگر اون انتخاب رو نمیکردم مطمئنا اون تجربه‌های ناب رو بدست نمیاوردم. تجربه ها همه رنگی رو شامل میشن، خوش رنگ هست، بدرنگ هست، سیاه هست، سفید هست، بی رنگ هست و این عین زندگانیه و حالا شاید من اغراق شده و با یه طیف بیشتر این‌ها رو لمس کردم و چشیدم و دیدم و از این بابت نه تنها ناراحت نمیشم بلکه خیلی موقع‌ها با آنالیزش خوشحالم میشم..

" کمال کلانتر "

۰ نظر ۲۷ مهر ۹۸ ، ۲۳:۱۰
نارِن° جی

.

" ما امیدوارترین افسردگانِ جهانیم "

 

دیالوگ فیلم آشغال‌های دوست داشتنی

۰ نظر ۲۷ مهر ۹۸ ، ۲۲:۳۵
نارِن° جی

.

نامبرده سر و بدنش پر درده، دلش شیکسته اس، چشاش پر غصه اس، بی حوصله اس، خسته اس. نامبرده آسمون و ریسمونو بهم میبافه و از هرچیزی میگه تا اون چیزی که باید بگه رو نگه. بعضی وقتا بعضی چیزارو نمیشه گفت.

۰ نظر ۲۴ مهر ۹۸ ، ۰۹:۵۲
نارِن° جی

.

قسم به ماه شب چهارده، حتی اگه اونشب باز هم فرم دست چپت وقتی مضراب میگیری اونطور که باید باشه نیست، حتی اگه دلت کیک گردوی مامان پز بخواد و نباشه؛ حتی اگه دلت بارون بخواد و نیاد. آخ که قسم به ماه شب چهارده، حتی اگه خیلی چیزها اونطور که تو میخوایی نباشه.

۰ نظر ۲۲ مهر ۹۸ ، ۲۱:۵۹
نارِن° جی

.

میگه از کی میخوایی بری مرخصی؟ میگم از فلان تاریخ تا فلان تاریخ؛ شما چی؟ میگه از فلان تاریخ تا فلان تاریخ. سریع با خودم محاسبه میکنم و میبینم مرخصی هامون میفته پشت هم و ده روز نمیبینمش! خوشحال میشم و به این فکر میکنم اگه فلان تاریخم نیاد میشه یازده روز! پس با یه لحنِ "بخاطر خودت میگم وگرنه به من چه" بهش میگم چون دو روز و نیم میتونین برین مرخصی میشه فلان روز هم بهش اضافه کنین ها! با یه لحنِ "ااا حواسم نبود دمت گرم که گفتی" میگه راست میگی ها!

۰ نظر ۲۲ مهر ۹۸ ، ۱۴:۴۴
نارِن° جی

.

میم جان میفرمایند شما یه تیر دو نشون که نه! یه تیر سه نشون میزنی! میفرمایم چطور؟ میفرمایند ۷ ساعت از ۹ ساعتِ کاریِ یه روزت رو بخاطر دانشگاه، سرکار نمیری! از اون طرف ۳ ساعت از ۱۰ ساعتی که باید دانشگاه باشی هم نمیری! از اون طرف روزایی که دانشگاه داری زودتر از روزایی که سرکار‌ی میرسی خونه و از ساعت ۶ که میرسی تا ساعت ۸ هر نیم ساعت یه بار همکلاسیاتو مسخره میکنی و میگی هه هه! اون خنگا هنوز سر کلاسن! میفرمایم من همونی ام که هنوز داغ یه جلسه غیبت از یکی از درس های ترم شیشم رو دلم مونده، همون درسی که فکر میکردم سه جلسه غیبت کردم و جلسه آخر فهمیدم ای دلِ غافل! فقط دو جلسه بوده و هنوز یکی جا داره! میفرمایم من همونی ام که...! میفرمایند نمیخواد بگی! خودم میدونم با چه فضاحتی درس خوندی و دانشگاهو تموم کردی!
+ ما به فدای میم جانمان :))

۰ نظر ۱۴ مهر ۹۸ ، ۱۹:۱۱
نارِن° جی

.

جناب مولانا چه هوشمندانه لفظ مودبانه ای برای "گم شو از جلو چشام دیگه نبینمت" انتخاب کردن:

رو سر بنه به بالین،
تنها مرا رها کن
ترک من خرابِ شبگردِ مبتلا کن

۰ نظر ۱۴ مهر ۹۸ ، ۰۸:۴۵
نارِن° جی

.

چند سال قبل وقتی نامبرده جوان تر، خام تر و آرمان گراتر بود، وقتی یکی از دانشجویان ترم بالا از او در مورد داشتن یا نداشتن نامزد سوال کرد و بعد از چند هفته از او خواست با خانواده اش مزاحم شود نامبرده به دلیل "یک جمله" یک نه قاطع گفت! و آن یک جمله چیزی نبود جز: "من خیلی فکر کردم"...!
و نامبرده که آن زمان جوان تر، خام تر و آرمان گراتر بود گفت کسی را میخواهد که آنقدر او را بخواهد که برای بودن با اون نیاز نداشته باشد خیلی فکر کند!!
و حالا که نامبرده کمی پیرتر، کمی پخته تر و کمی واقع گراتر شده به این فکر میکند آدم هایی که خیلی فکر میکنند و درنهایت به یک نتیجه میرسند خیلی بهتر از امثال منی هستند که خیلی فکر میکنند و به نتیجه ای هم نمیرسند!

 

۰ نظر ۱۳ مهر ۹۸ ، ۱۸:۴۶
نارِن° جی

.

نگاه کردن آدما به همدیگه قوی ترین حس انسانیه. در نگاهِ هم دیگه است که ما دیده میشیم و اونجاست که به وجود میاییم، همچنین در نگاهِ که از بین میریم، با دیده نشدنه که از بین میریم، نابود میشیم...

" برگرفته از پادکست چنل بی"

۱ نظر ۱۲ مهر ۹۸ ، ۱۴:۳۶
نارِن° جی

.

قسم به رفیق... قسم به رفیقی که بعد از مدت کوتاهی صحبت با او، متوجه میشوی نه تنها دیگر گوشه چشم هایت خیس نیست، بلکه گوشه لب هایت هم به خنده باز شده...

۰ نظر ۱۲ مهر ۹۸ ، ۰۲:۱۵
نارِن° جی

.

+ یک متن بلند بالا برایش نوشتم، به حق هم نوشتم فلان حرف را که زدی و فلان کار را که کردی، چقدر بد بود و چقدر زشت.


+ ‏عصبانی بودم و به این فکر میکردم وقتی برای کارها و حرف هایش توجیه‌های احمقانه آورد بگویم کارت با هیچ کدام از این حرف‌ها توجیه شدنی نیست.


+ ‏عذرخواهی اش به من یاد داد اگر کار ناحقی کردم سعی نکنم با هر خزعبلاتی توجیهش کنم، میتوانم رک و راست معذرت خواهی کنم، و این نه تنها شخصیتم را کوچک نمیکند، که برعکس...

۱ نظر ۰۸ مهر ۹۸ ، ۲۱:۴۹
نارِن° جی

.

امیدِ دلم،

در برم بنشین،

تا مگر ز دلم غم برون برود...

 

"شعر: محمد قهرمان"

۰ نظر ۰۸ مهر ۹۸ ، ۰۸:۲۶
نارِن° جی

.

مرد (در حالیکه پای خود را تکان میدهد به اتاق وارد میشود و نیم نگاهی به زن میاندازد): میدونین از در اینجا که برین بیرون یه ملخ سمج هست که میچسبه به پاتون؟
زن (با نگرانی): کشتینش؟
مرد: نکنه از این مدل های حامی حیوانات هستین؟
زن (همچنان با نگرانی): نه، میگم که کاش کشته باشینش یه موقع نیاد تو!

 

+ نامبرده همواره از رابطه اش با تمام موجودات زنده ای که روی دو پا راه نمیرن شرمنده است، اما کاری از دستش برنمیاد.

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۸ ، ۲۰:۰۹
نارِن° جی

.

میدونی من چیِ مردها رو دوست دارم؟ اینکه هنوز به جادو اعتقاد دارن: پری‌های کوچیکی این اطراف هستن و جوراب هاشون رو برمیدارن، پری‌های کوچیکی ماشین ظرف شویی رو خالی میکنن، پری‌های کوچیکی به بچها کرم ضد آفتاب میزنن، پری‌های کوچیکی که سالاد یونانی درست میکنن و تو مثل یه خوک میخوری!

 

 "Dialogue of Before midnight"

۰ نظر ۰۶ مهر ۹۸ ، ۰۰:۰۲
نارِن° جی

.

من احساس می کنم فمینیست ساخته مردهاست فقط برای اینکه بتونن بیشتر خودشونو توجیه کنن. اونا به زن‌ها میگن ذهن خودشون رو آزاد کنن! بدن خودشونو آزاد کنن! با مردا بگردن، این طوری آزاد و شادن! و مردا تا وقتی میتونن هر کاری بخوان انجام میدن!

 

 "Dialogue of Before Sunrise"

۰ نظر ۰۶ مهر ۹۸ ، ۰۰:۰۱
نارِن° جی

.

ما بی تو خسته، بسته، هیچ، پوچ!

تو بی ما چگونه ای؟

۰ نظر ۰۵ مهر ۹۸ ، ۲۰:۱۴
نارِن° جی

.

مائیم و نیمِ جانی،

آن هم به لب رسیده...

 

"منسوب به اهلی شیرازی"

۰ نظر ۰۲ مهر ۹۸ ، ۱۲:۵۳
نارِن° جی

.

و شاعر عجب ناب فرمود:

 

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده سر در کمند را
بگذار سر به سینه من تا بگویمت اندوه چیست
عشق کدام است، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست...

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۸ ، ۰۸:۴۲
نارِن° جی

.

قسم به ماهِ مِهر،  قسم به مِهر...

۰ نظر ۲۶ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۳۶
نارِن° جی

.

و لعنت به نامبرده که هیچ وقت حرف های دلش رو با آدم های اطرافش درمیون نمیزاره

۱ نظر ۲۶ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۰۲
نارِن° جی

.

- ریچارد، اگه خودمو کوچیک میکردم و ازت میخواستم که برگردی؟
+ این کوچیک شدنه؟ کوچیک بشی؟ متوجه نیستی که اشکال رابطه ما همین بود؟
- غرور مگه نه؟ من زیادی مغرورم
+ غرور مسریه، اگه یکی بهش مبتلا بشه اون یکی هم فورا میگیره.

 

+ عشق لرزه...
- ببخشید؟
+ عشق لرزه یا لرزه های قشر عاطفی! یادته یه شب درباره اش صحبت کردیم؟ عین قشرهایی که لایه‌های زمین رو تشکیل میدن، احساسات هم جابجا میشن، وقتی جابجا میشن تکون میخورن، خشکی‌ها بهم میسابن و طوفان و آتش‌فشان و زمین لرزه و سونامی بوجود میاد، این همون اتفاقیه که برای ما افتاده.
- من از روی غرور و دست پاچگی لایه‌ها رو بهم زدم و فاجعه به بار اوردم.
+ آره اینطوری شد، اما حالا تموم شده، حالا همه چی آروم گرفته.
- نه ریچارد، لایه ها شناور میشن، به سطح میان اما اون چیزی که باعث و بانی بوجود اومدن این برخورد شده باقی میمونه: آتشی که از اعماق برمیخیزه، حرارت بیش از حد رادیواکتیو، ذوب دائمی... من دوسِت نداشتم، یا اینکه بد دوسِت داشتم، درواقع من با تو مسابقه گذاشته بودم، من هیمشه مثل مردها رفتار کردم، شاید برای اینکه نمیخواستم یه زن عروسکی مثل مادرم باشم، شاید برای اینکه پدر نداشتم، شاید برای اینکه تو کارم با مردها رقابت میکردم؛ اما مردها رو نباید همونطور که باهاشون درمیفتی دوست داشته باشی. اگه توی کارم کلی پیروزی حرفه‌ای بدست آوردم درعوض تو زندگی عاشقانه ام... آدم نمیتونه بدون افتادگی و تواضع به دوست داشتن برسه.

نویسنده: امانوئل اشمیت

 

پ.ن: باشد که یادمان باشد...

۰ نظر ۲۵ شهریور ۹۸ ، ۲۱:۰۲
نارِن° جی

.

به امید روزی که ارغوان استعاره از "شاخه ی همخونِ به من چسبیده" باشد!

۰ نظر ۲۵ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۱۳
نارِن° جی

.

حس عجیبی است، اینکه نمیدانم قرار است فقط تا پایان این ماه سرکار بروم و یا قرار است بعد از این تاریخ هم ادامه پیدا کند؟ عجیب است چون آن حس تعهدم به یک باره از بین رفته، یک بی خیالیِ عجیب نسبت به تمام مسئولیت هایم...!
+ من ماجرا را در مقیاس بزرگتر تجسم میکنم و به این فکر میکنم چرا بی خیالیِ عجیبم نسبت به خیلی از مسائل زندگی ام نیست؟ وقتی مطمئنم قرار است چند وقت دیگر، شاید زود، شاید دیرتر، ولی به طور یقین در یک روز بگذارمش و بروم؟

۰ نظر ۲۳ شهریور ۹۸ ، ۲۰:۳۲
نارِن° جی

.

ارغوانِ علیرضا قربانی پخش میشد و من با چشم های پر از اشک به تمامِ فضاهایی فکر میکردم که برایم حسِ مکان را به همراه دارند: اتاقم در خانه های مختلف، خانه های مختلف مان در نقاط مختلف، مدرسه های سه مقطع تحصیلی ام، دانشگاهم، دانشکده ام، گوگولو، پلاتو صنعتی، کارگاه ام دی اف نون، گالری مان، جاده هفت باغ، تالار وحدت و...

 

ارغوانِ علیرضا قربانی پخش میشد و من با چشم های پر از اشک به تمامِ مکان هایی فکر میکردم که گذر زمان، و یا شرایط طوری پیش رفت که من از  آنها جدا شدم: فکر کردم به خانه بچگی ها، همان که آخرین بار با همان سن کم تند تند اتاق های خالی، پذیرایی، آشپزخانه و بالکنش را نگاه میکردم و سعی میکردم نقشه اش را برای همیشه در ذهنم نگه دارم‌. فکر کردم به گوگولویی که فروخته شد و تمام خاطراتی که در آن و با آن برایم شکل گرفت. فکر کردم به گالری مان که با ذوق و شوق تمیزش کردیم و من با خنده داد زدم اینجا مال ماس، مال خودِ خودِ ماس، همانجا که الان دیگر برای ما نیست. فکر کردم به شهر ستاره ها که پس از هفت سال زندگی در آن، به یک باره جدا شدم از خیابان هایش، پلاتو اش، هفت باغش و آدم هایش...

 

ارغوانِ علیرضا قربانی پخش میشد و من با چشم های پر از اشک به تمامِ مکان های در حکمِ ارغوانم فکر میکردم، به تمامِ شاخه های هم خونِ جدا مانده ی من، حسِ غریبِ همزادپنداری ام با جمله ی آسمانِ تو چه رنگ است امروز...؟

 

ارغوان، شاخه هم خونِ جدا مانده ی من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابیست هوا یا گرفته است هنوز؟

۱ نظر ۲۳ شهریور ۹۸ ، ۲۰:۰۳
نارِن° جی

.

یکی باید باشه، همونطور که امیرعلی چهارساله بهم گفت میخوام بیام تو کوشِت، بهش بگم میخوام بیام تو کوشِت

۰ نظر ۲۳ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۰۱
نارِن° جی

.

منو بلد باش...

۰ نظر ۱۸ شهریور ۹۸ ، ۱۵:۲۶
نارِن° جی

.

قسم به جاده مه گرفته، به کوه پر درخت، به هوای خنک؛ قسم به بوی قهوه، به صدای شجریان؛ قسم به همه این ها در کنار هم...

۱ نظر ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۲۴
نارِن° جی

.

و قسم به لقمه ای که نانش لواشک باشد و مخلفاتش آلوچه! :))

۰ نظر ۱۱ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۳۰
نارِن° جی

.

آه میکشم و میگم آره دیگه، اینجا شرایط طوری شده که یا باید بسوزی و بسازی، یا جمع کنی بری! میخنده و میگه آخ بمیرم برات که تو چقد داری میسوزی و میسازی! به هر حال سخته آدم همش یا مسافرت باشه، یا سینما، یا کنسرت، یا تفریح! آخ که من سوختم بخاطر همه ی سوختن های تو!

+ و همانا شکر ^_^

۱ نظر ۱۰ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۱۶
نارِن° جی

.

دلم تنگ شده برایشان، برای تک تک شان، که بیایند بغلم، که برایم شعر بخوانند، که با هم تفنگ بازی کنیم و من با شلیکشان بمیرم، که سرشان را روی پایم بگذارند و من دست هایم را لابلای‌ موهایشان حرکت دهم، که انگشت های کوچکشان را لاک بزنم، که برایشان ژله درست کنم، که مرا خاله صدا کنند، که حتی بعضی وقت ها بین حرف هایشان اشتباها مرا "مامان" خطاب کنند، که با دست های کوچکشان دست هایم را بگیرند تا با هم برویم و اسباب بازی هایشان را ببینم... دلم تنگ شده، دلم تنگ شده برای تک تک شان، برای اینکه بغلشان کنم، بوس شان کنم و در جواب صدا زدن هایشان با تمام جانم بگویم جانم؟

۰ نظر ۰۸ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۴۹
نارِن° جی

.

مرا جای خودم بگذار

خودت را جای گهواره

و از این صُحبتا

۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۸ ، ۰۸:۱۸
نارِن° جی