هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

.

در حالی که نامبرده پشت سر هم میخواند "سلام علِکُم عذرا خانم یا الله! سلام عَلِکُم والده ی مش ماشالا" میم جان میفرماید: دخترم! والده مش‌ ماشالا امشب به درد تو نمیخوره و دردی ازت دوا نمیکنه! امشب فقط چسبیدن به انجام پروژه هاته که دردی ازت دوا میکنه!
+ ما به فدای میم جانمان :)

۰ نظر ۱۳ دی ۹۸ ، ۰۰:۱۲
نارِن° جی

.

و باز هم قسم به جادوی مقداری چوب، تعدادی سیم و دو دست... و قسم به دوستی که موسیقی را میفهمد و به محض فهمیدن اینکه فلانی کنسرت دارد، انگشت هایش را روی کلمه خرید بلیط میبرد و تمام!

 

+ ‏چند ببینمت؟ هشت و چهل خوبه؟
- هشت و چهل و پنج! خوبه؟
+ ها خوبه. ولی همین پنج دقیقه واقعا؟!
- ساعتش رند نبود خوشم نمیومد!

 

و نامبرده همیشه ی خدا چند تخته ای کم داشت!

۰ نظر ۱۰ دی ۹۸ ، ۰۰:۴۹
نارِن° جی

.

بعضی وقتا هیچ جوره بعضی کلمه ها رو نمیتونم به بعضی آدما نسبت بدم! مثلا امروز با کلی مکث و فکر کردن، جمله ام اینطوری شد که: وقتی جلسه ی "مهندس گلابچی" تموم شد میشه این دو تا شیت رو بهشون بدین؟ البته که واکنش شنونده، خنده ی توام با تعجب فراون و گفتن این جمله بود: چی شد که به پروفسور گفتی مهندس؟ و البته که من لبخند ژکوند معروفم رو زدم و سکوت کردم و تو دلم گفتم بعضی وقتا هیچ جوره بعضی کلمه ها رو نمیتونم به بعضی آدم ها نسبت بدم!

+ و خوشحالم که کلمه ها هنوز برام حرمت دارن، که هرکسی رو استاد اسم نمیزارم، که ته اسم هرکسی عزیزم نمیچسبونم، که توی جواب صدا زدن های هرکسی کلمه جانم رو به کار نمیبرم.

۰ نظر ۰۷ دی ۹۸ ، ۲۳:۲۰
نارِن° جی

.

الان که روزای غرفه سازی واسه نمایشگاس یاد اون شبام که رویام این بود توی نمایشگاه حداقل ۱۰ تا غرفه طراحی کرده باشیم و ۱۰ تا اکیپ داشته باشیم واسه ساخت غرفه ها. که اون روزا چقد شلوغیم، چقد خوشالیم، چقد خسته ایم، که چقد این خستگی و این شلوغی میچسبه...

۰ نظر ۰۷ دی ۹۸ ، ۲۳:۰۴
نارِن° جی

.

لعنت به فصل امتحانات، به درس خوندن، به پروژه، به مقاله. لعنت به جبر جغرافیایی، به هوای آلوده، به حکومت آلوده. لعنت به کمیِ تعطیلات، به نبود تعطیلات، به مسافرت نرفتن. لعنت به جبر جنسیتی، به سندرم پی ام اس، به کج خلقی هاش.

 

۰ نظر ۰۵ دی ۹۸ ، ۱۵:۲۱
نارِن° جی

.

نامبرده اگه‌ مرد بود عین یه مرد روی پای خودش وامیستاد و عاشق میشد و میرفت خواستگاری! آخه شماها چطوری میتونین به این و اون بسپارین واستون زن پیدا کنن؟!

۰ نظر ۰۴ دی ۹۸ ، ۱۹:۵۳
نارِن° جی

.

تو را سَری ست که با ما فرو نمی آید

مرا دلی که صَبوری از او نمی آید

 

 

۰ نظر ۰۴ دی ۹۸ ، ۱۷:۵۴
نارِن° جی

.

+ هنوز که هنوزه وقتی یه وسیله از یکیُ خراب میکنم، یا یکیُ عصبی میکنم و میدونم که من مقصرم، یا ناخودآگاه به دست و صورت یکی آسیب جسمی میزنم، همون نگاه شیطنت آمیزمُ میکنم و میخندم و طبق عادتِ ابن جور موفع هام میگم سلام!

+ انسانم آرزوست، انسانی که بفهمه معنی این سلام ها رو!

۱ نظر ۲۶ آذر ۹۸ ، ۱۳:۵۶
نارِن° جی

.

+ سلام، خوشالی؟
- خوشالم! خوشالی؟
+ خوشالم!


" از دیالوگ ها"

۰ نظر ۲۵ آذر ۹۸ ، ۲۰:۱۲
نارِن° جی

.

از یک طرف بنزین هایی با کیفیتی افتضاح عرضه و از طرف دیگر برج هایی در مناطقی که نباید ساخته میشود. و همه این ها بدون ذره ای اهمیت دادن درباره ی "مردم" اتفاق میفتد. و بعد به وقت آلودگی هوا، همان "مردم" باید همیاری و همکاری خود را نشان بدهند و وسایل نقلیه شان را کنار بگذراند و در این آلودگی خودشان را به مترو، اتوبوس و تاکسی برسانند و طرح زوج و فرد را از درب منزل اجرا کنند...

۱ نظر ۲۴ آذر ۹۸ ، ۲۳:۵۴
نارِن° جی

.

یا شیخ! من تو را قربان! یا شیخ من تو را غش! 
امسال با ما به از این باش که با خلق جهانی!
اگر بخواهم رک باشم باید بگویم این قربان صدقه ها به این خاطر است که امسال مراعاتم را بکنی! چون اگر شب یلدای پارسال را یادت باشد کار درستی در حق من نکردی: ما مانند هرسال در جمع زیادی از افراد خانواده و نزدیکان نشسته بودیم، مانند هر سال دیوان شعر جنابعالی را برداشتند و از بزرگ به کوچک شروع کردند! به من که رسید شما از غم هجران و فراق گفتی! از آنجا که برای همه از خوشبختی و روزهای زیبا گفته بودی دیگران گفتند یک بار دیگر برایت فال میگیریم! آنوقت جنابعالی همان مفهوم قبلی را جان گداز تر کردی و تحویل دادی! دیگران گفتند تا سه نشه بازی نشه! یک بار دیگر هم برایت فال میگیریم! و آنوقت تو آنچنان شوری به شعرت افکندی و همان مفهوم را با چنان آه و فغانی تکرار کردی که دیگران گفتند تو فقط آدرس بده! ما خودمون میریم مشکلاتتون رو حل میکنیم! :|
یا شیخ! من تو را قربان! یا شیخ! من تو را غش!
امسال با ما به از این باش که با خلق جهانی!

۱ نظر ۲۴ آذر ۹۸ ، ۰۸:۴۰
نارِن° جی

.

قسم به پیاده روی در کوچه پس کوچه های قدیمی تهران...

۰ نظر ۲۲ آذر ۹۸ ، ۲۲:۰۳
نارِن° جی

.

وقتِ بارون، یکی "ببار ای بارون ببار، با دلم گریه کن خون ببارِ شجریانِ پدر" میچسبه؛ یکی هم "من کجا باران کجای شجریانِ پسر".

۰ نظر ۱۷ آذر ۹۸ ، ۰۸:۳۸
نارِن° جی

.

من دلم تنگ شده

تنگ شده

تنگ شده

برای چیزهایی که اتفاق نیفتاده...

۱ نظر ۱۶ آذر ۹۸ ، ۲۳:۱۳
نارِن° جی

.

قسم به کوه نوردی تا ارتفاع سه هزار  و صد و شصت و سه متری در برفِ نرمِ تازه ی پودری

۱ نظر ۱۵ آذر ۹۸ ، ۲۱:۴۵
نارِن° جی

.

همین که اینجایین و به هزار بهونه و کلک نمیزارین وسط راه پیاده شم یعنی نعمت. نعمت های به جا مانده از شهر ستاره ها :)

۲ نظر ۱۴ آذر ۹۸ ، ۲۱:۵۳
نارِن° جی

.

نفسَت اَژدرهاست

اَژدرهاست

اَژدرهاست،

او کی مرده است؟

 

"جناب مولانا"

۰ نظر ۱۳ آذر ۹۸ ، ۰۸:۳۰
نارِن° جی

.

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد

 

"سیف فرغانی"

 

۰ نظر ۱۳ آذر ۹۸ ، ۰۰:۰۴
نارِن° جی

.

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
والله که شهر بی تو مرا حبس می‌شود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما
گفت آنکه یافت می‌نشود آنم آرزوست

"جناب مولانا"

 

+ آنکه یافت می‌نشود آنم آرزوست...

۰ نظر ۱۲ آذر ۹۸ ، ۲۳:۴۹
نارِن° جی

.

این یک سال و کمی ماه کار کردن به من فهموند قضاوت کنِ وجودم موجود بیشعور و خنگیه! بیشعوره چون نباید وجود داشته باشه و قضاوت کنه؛ خنگه چون اغلب اشتباه میکنه، اگه اشتباهم نکنه خیلی تند پیش میره!
+ قضاوت کنِ وجودم بعد از دیدن آقای شین سریع نظریه داد که اون خیلی پست فطرته و مدام در حال خیانت به نامزدشه! تا اینکه گذشت و الان نامبرده شاهده که چقدر نامزدش رو دوست داره و بهش متعهده‌ و با چه وسواسی از نامبرده در مورد کادوهایی که میخواد برای نامزدش بخره و اونُ سوپرایز کنه سوال میپرسه.
+ ‏قضاوت کنِ وجودم بعد از دیدن آقای میم حس کرد چقدر میتونه بعنوان برادر بزرگتر روش حساب کنه و اون چقدر آدم خوبیه! تا اینکه گذشت و الان نامبرده تجربه دردناکی داره از حرفهایی که بهش زده.
+ ‏ قضاوت کنِ وجودم بعد از دیدن آقای پ و صحبت های رد و بدل شده وقت برگشت به خونه توی ماشین، های های گریه کرد و غصه خورد و به این فکر کرد که چطور باید این آدم رو تحمل کنه! تا اینکه گذشت و موقع رفتنِ آقای پ، نامبرده وقت برگشت به خونه توی ماشین، های های گریه کرد که ای کاش این آدم نمیرفت، که ای کاش یه کم بیشتر ازش یاد گرفته بود.
+ قضاوت کنِ وجودم بعد دیدن آقای سین با حجم موهای سرش مشکل داشت و معتقد بود از این آدم های انتلکتوئلی محسوب میشه که درونِ خالی ای داشته باشه! تا اینکه گذشت و فهمید اون آدم چقدر بهش شبیهه! و حتی ازش یاد گرفت هیچوقت یه آهنگ، یا یه تصنیفُ همینجوری گوش نده و هرچیزی رو با آلبومش، با درآمد ها و پیش درآمدهاش گوش بده.
+ قضاوت کنِ وجودم بعد از دیدن آقای عین اونو پرحرفِ چرت و پرت گویی دونست که تحملش حتی برای لحظه ای هم سخت بود، تا اینکه گذشت، و نه اینکه اون آدم دیگه پرحرفِ چرت و پرت گو نباشه ولی یه خوبی هایی هم داره، خوبی هایی که بدی هاشو کمرنگ میکنه.


+ و همه ی این ها منو میترسونه‌.میترسونه از حذف آدم هایی از زندگیم که براساس قضاوت های اولیه ام اتفاق افتاد. آدم هایی که شاید اگه بودن یکی از بهترین های زندگیم میشدن.

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۸ ، ۱۹:۳۱
نارِن° جی

.

لعنت به اونی که اومد سمپل فلش تانک دیواری توکارُ گذاشت تو اتاق ما! ملت یا رد میشن و هی دکمه سیفون رو میزنن بعد صداشو شبیه سازی میکنن! یا با هم مسابقه میزارن که کی بهتر صداشو درمیاره! یا در مورد تفاوت دو دکمه ی روش میگن که یکیش خفیف تر کارشو انجام میده یکی شدیدتر، یکی واسه شفاهیه یکی کتبی! یا بیماری های ناشی از استفاده از سرویس ایرانی و فرنگی رو با هم مقایسه میکنن و به این نتیجه میرسن اونی که زمان استفاده اش ازسرویس کمه ایرانی بدردش میخوره و درصورت استفاده طولانی مدت ازش باید از فرنگی استفاده کنن! خلاصه بگم که اسیری شدیم! :|

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۸ ، ۱۱:۰۲
نارِن° جی

.

من اگه فرندزُ نداشتم که بشینم پاش، چه جوری باید غم و غصه ی ایجاد شده توسط آدمای کره زمینُ تو دلم تحمل میکردم؟!

۰ نظر ۰۹ آذر ۹۸ ، ۱۸:۵۳
نارِن° جی

.

تو "جاناموسی" مترو قسمت مردونه وایساده بودیم ولی "ناموس‌بان" نداشتیم!

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۸ ، ۲۲:۵۲
نارِن° جی

.

میگم گالریُ که داشتیم تو عرش بودیم! الان تو فرشیم! اونموقع خودمون واس خودمون تصمیم میگرفتیم، خودمون مشخص میکردیم کی بریم کی نریم، چه کاری قبول کنیم و چه کاری نه. ولی الان چی؟! بعضی وقتا حس میکنم یه رباتم که تو برنامه زمانبندیم واسم تعریف میکنن از فلان تاریخ تا فلان تاریخ فلان کار و بعدش بهمان کار باید انجام بشه! بدترش اینکه همه اینها بدون کوچیکترین نظر سنجی از خودم صورت میگیره! اینجور وقتاس که بهم برمیخوره، بخاطر اینجور چیزاس که میگم الان تو فرشیم، اونموقع تو عرش بودیم، اینجور موقعیت هاس که دلم هوایی میشه...

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۸ ، ۱۴:۰۳
نارِن° جی

.

 قسم به پیرمردِ توی پارک که روی نیمکت نشسته و میخونه:

نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی...

قسم به پیاده روی توی همون پارکی که پیرمرد روی نیمکتش نشسته.

۰ نظر ۰۴ آذر ۹۸ ، ۱۶:۴۷
نارِن° جی

.

"از چشم افتادن" چیز عجیبی است. در فرهنگ لغت دهخدا یعنی: بی اعتبار شدن. در فرهنگ لغت من یعنی: رسیدن به درجه ی بی تفاوتی نسبت به کسی، آنجا که نه از آن شخص ناراحتی و نه خوشحال؛ آنجا که دیگر هیچ چیزی وجود ندارد.

۰ نظر ۰۴ آذر ۹۸ ، ۱۰:۱۶
نارِن° جی

.

امان از بوهایی که وقتی میرسن به مشامت تو رو میبرن به سالهای قبل. بوهایی مثل عطری که توی حافظه میمونه، یا مثل بوی کرم دستِ سینره توی حافظه‌ی من.

۰ نظر ۰۳ آذر ۹۸ ، ۱۴:۵۲
نارِن° جی

.

کاش میشُد میییییبُردی منُ با آغوشی

۰ نظر ۰۱ آذر ۹۸ ، ۱۸:۳۵
نارِن° جی

.

امشب مثل اون شباس که آسمون پر دودِ بالای سرم با طی چند کیلومتر تغییر کرده بود و شده بود آسمون پرستاره. یا مثل اون یکی شباس که آسمون پر ستاره ی بالای سرم باز با طی همون کیلومترها تبدیل شده بود به همون آسمون پر دودِ قبلی. امشب با اینکه هیچ کیلومتری رو طی نکردم و آسمون بالای سرم همون آسمونیه که بود، ولی امشب مثل همون شباس، همون شبا که حس میکردم:
من اینجا تا دلت بخواد تنهام
من اینجا تا دلت بخواد غمگینم 

۰ نظر ۰۱ آذر ۹۸ ، ۰۱:۳۶
نارِن° جی

.

ما شهروندان را مانند حیوانات فاقد عقل و شعوری میدانند که مسیرمان را برایمان حصار کشی کرده اند و باید در همان مسیر قدم برداریم.

+ و لعنت به من و همه آنهایی که آنطور که باید و شاید به غیرتمان برنمیخورد و آنطور که باید و شاید کاری نمیکنیم.

۰ نظر ۲۶ آبان ۹۸ ، ۱۸:۴۷
نارِن° جی

.

مثلا سقف خونمون مثه سقف گنبد مینا باشه؛ یه شب توش کهکشانُ ببینیم، یه شب شهاب بارون، یه شب بریم جنگل، یه شبم دریا... 

۰ نظر ۲۴ آبان ۹۸ ، ۰۰:۲۴
نارِن° جی

.

چنین خوب‌ چرایی آخه لعنتی؟! اپرای حافظُ دیدی، اپرای مولانا رم اینقد دوس داشتی نشستی فیلمشو دیدی و میگی از همه کارهاشون خفن تره. منم اپرای شیخ صنعانُ دیدم، اپرای مولانارم اینقد دوس داشتم نشستم فیلمشو دیدم و میگم از همه کارهاشون خفن تره. اخه لعنتی! چنین خوب چرایی؟!

۰ نظر ۲۰ آبان ۹۸ ، ۱۷:۳۷
نارِن° جی

.

همینقدر اینطوری

و همینقدر اینطوری

۰ نظر ۲۰ آبان ۹۸ ، ۰۹:۴۷
نارِن° جی

.

ای بهاری مغز! میدانم برایت سخت است به حافظه سپردن خیابان های قشنگی که وقتِ پیاده روی نشان میکنی! ولی به این فکر کن که بعد از برگ ریزان چه کیفی میدهد صدای خش خش برگ ها زیر پاها!

۰ نظر ۱۹ آبان ۹۸ ، ۱۳:۰۵
نارِن° جی

.

همینقدر محکم، همینقدر خیره

۰ نظر ۱۵ آبان ۹۸ ، ۲۳:۵۸
نارِن° جی

.

بعضی چیزها خیلی لعنتی ان، مثل اون لحظه ها که آنه خطاب به مغزش میگه: brain stop it! یا اون لحظه ها که من پشتِ هم میگم: بِش فک نکن، بِش فک نکن، بِش فک نکن!

۰ نظر ۱۵ آبان ۹۸ ، ۲۳:۲۷
نارِن° جی

.

امروز با تمام وجود کِیف کردم از خانواده ای که میم جان در آن بدنیا آمده، خانواده ای که برای دخترانشان اهمیت قائل بودند و به آنها اعتماد داشتند و آنها را در اوایل جوانی وادار به ازدواج نکردند و در درجه اول به فکر تحصیل و کار دخترانشان بودند. امروز با تمام وجود کِیف کردم که من با تربیتِ میم جانی بزرگ شدم که خودش اینگونه بزرگ شده :)

۰ نظر ۱۲ آبان ۹۸ ، ۲۲:۳۶
نارِن° جی

.

بعد از حدود یک ساعت که نامبرده به طور مداوم سرود من زنم رو پلی میکنه، میم جان میفرماید: هنوز حفظ نشدی؟ فردا باید سر صف بخونیش؟!
+ ما به فدای میم جانِ مان :)

 

 

۰ نظر ۱۱ آبان ۹۸ ، ۲۲:۱۵
نارِن° جی

.

درحالیکه نامبرده خسته و داغون روی کاناپه در حال تماشای کارتون آن شرلی دختری با موهای قرمز بود، گوشیشُ برداشت و رفت سراغ پیام‌هایی که توی تلگرام از قدیم ندیم‌ها سیو کرده بود. یه ویس از یه دوست دید که میگفت: اون روز شازده کوچولو میخوندم، بعد به طرز عجیب و غریبی شخصیت شازده کوچولو شبیه توئه، خوندی؟ نامبرده جوابی داده بود که یادش نیس چی بود، اما شنیده بود: کلا نمیدونم چیجوری حالیت کنم ولی وقتی اون کتابو میخوندم شخصیت شازده کوچولو، حرفاشو اینا کلا منو یاد تو مینداخت، دیگه نمیدونم چه خاکی‌ تو سرش کرده بود که اینجوری فکر میکردم. باز نامبرده جوابی داده بود که یادش نیس چی بود، اما شنیده بود: بیا! تو از شازده کوچولوام ده برابر ...خل تری! نامبرده به آن شرلیِ در حال پخش نگاهی کرد و با خودش گفت: آره! من از شازده کوچولوام ده برابر ‌فلان ترم!

+ ناگفته نمونه نامبرده اونقدر از شازده کوچولو فلان تره که خوشاله وقتی بقیه شازده کوچولو بخونن یاد اون بیفتن و بگن شخصیتش شبیه شخصیت شازده کوچولوئه :))

۰ نظر ۱۱ آبان ۹۸ ، ۲۱:۵۰
نارِن° جی

.

بعضی وقتا آدم باید به خودش یه "لَش دِی" هدیه بده! یه روز که توش فقط لش کنه، فیلم ببینه، خوراکی بخوره!

۱ نظر ۰۷ آبان ۹۸ ، ۲۳:۵۰
نارِن° جی

.

موقع نهار میگم کاش صندلیاش ماساژور بود، توی اتوبوس، مترو، تراموا یا هر کوفت دیگه ای هم همینو میگم، تو موزه ها و جاهای دیدنی میگم کاش یه مسیر برقی بود، روش صندلی ماساژور، میشستیم روش و خودش ما رو میبرد تازه اگه یه ابمیوه هم میدادن دستمون که عالی بود! توی فروشگاهاشم همینو میگم! شاید با خودتون بگین چه خوش اشتهاس! ولی عمق ماجرا رو کسی میفهمه که توی یه روز نوزده کیلومتر راه رفته!

۰ نظر ۰۲ آبان ۹۸ ، ۲۳:۲۰
نارِن° جی

.

مینویسم: دو آبان نود و شیش، همون روزی که قرار بود گالریو افتتاح کنیم و نرسیدیم و افتاد واس فرداش. همون روزی که خم بودیم روی تابلو و نوارهای اس ام دی رو میچسبوندیم بش، همون روزی که در به در دنبال نصاب تابلو بودیم، همون روزی که هم استرس داشتیم هم کلی خوشحال بودیم، همون روزی که فرداش کلی آدم اومد دیدنمون، همون روزی که فلانی درو باز کرد و گفت دراتومات و من با اخم نگاش کردم و گفتم معلوم نیس بتونیم اجاره اینجارو دربیاریم! شما از در اتومات میگی برام؟ 
مینویسه: دوسال پیش یه همچین روزی... آخ یه همچین روزی... لعنت به ما که از دستش دادیم!

۰ نظر ۰۲ آبان ۹۸ ، ۲۳:۰۳
نارِن° جی

.

دوربین از اتاق بزرگی عبور میکند که تعدادی مرد در آن نشسته و حرف میزنند! اتاقی که بنظر سرسام آور است! سپس در نمایی نزدیک وارد اتاقی میشود که در گوشه ای از اتاق بزرگتر است، نما روی خانمی که پشت میزی نشسته است میماند. صدای همهمه ای از اتاق سرسام میاید، یکی از مردها با تاکید روی حرف "گ" به مرد دیگر میگوید: ...نخور! زن همچنان به کار خود ادامه میدهد. دوباره همان صدا اما آهسته تر میگوید: اِاااا؟ تو اتاقه؟ کمی صدایش را بلندتر میکند و میگوید: خب پس بخور! بخور!
زن میخندد!

۰ نظر ۲۹ مهر ۹۸ ، ۰۹:۲۴
نارِن° جی

.

درحالیکه نامبرده منتظره که اتو مو داغ شه با کلافگی میگه: خسته شدم از این پیچ و تاب موهام، یه دسته شون به سمت شرق میل میکنه، یه دسته غرب، یه دسته هم صاف میمونه! میشنوه: حداقل یکی میتونه واست بخونه به قربوووونِ خَمِ زُلففففففِ سیاهت!

۰ نظر ۲۸ مهر ۹۸ ، ۰۸:۳۱
نارِن° جی

.

وقتی به گذشته نگاه میکنم میبینم اشتباهی نکردم. وقتی برمیگردم خودمو سرزنش نمیکنم. میگم با اون میزان  احساسات و اطلاعاتی که اون لحظه داشتم و با هر میزان ظرفیت مغزیم برای ریسک، برای غم، برای شادی و برای تجربه های عجیب غریب، اون تصمیم رو گرفتم. توی انتخابم یه سری موقعیت‌ها برام پیش اومد، یه سری تجربه‌ها کسب کردم که اگر اون انتخاب رو نمیکردم مطمئنا اون تجربه‌های ناب رو بدست نمیاوردم. تجربه ها همه رنگی رو شامل میشن، خوش رنگ هست، بدرنگ هست، سیاه هست، سفید هست، بی رنگ هست و این عین زندگانیه و حالا شاید من اغراق شده و با یه طیف بیشتر این‌ها رو لمس کردم و چشیدم و دیدم و از این بابت نه تنها ناراحت نمیشم بلکه خیلی موقع‌ها با آنالیزش خوشحالم میشم..

" کمال کلانتر "

۰ نظر ۲۷ مهر ۹۸ ، ۲۳:۱۰
نارِن° جی

.

" ما امیدوارترین افسردگانِ جهانیم "

 

دیالوگ فیلم آشغال‌های دوست داشتنی

۰ نظر ۲۷ مهر ۹۸ ، ۲۲:۳۵
نارِن° جی

.

نامبرده سر و بدنش پر درده، دلش شیکسته اس، چشاش پر غصه اس، بی حوصله اس، خسته اس. نامبرده آسمون و ریسمونو بهم میبافه و از هرچیزی میگه تا اون چیزی که باید بگه رو نگه. بعضی وقتا بعضی چیزارو نمیشه گفت.

۰ نظر ۲۴ مهر ۹۸ ، ۰۹:۵۲
نارِن° جی

.

قسم به ماه شب چهارده، حتی اگه اونشب باز هم فرم دست چپت وقتی مضراب میگیری اونطور که باید باشه نیست، حتی اگه دلت کیک گردوی مامان پز بخواد و نباشه؛ حتی اگه دلت بارون بخواد و نیاد. آخ که قسم به ماه شب چهارده، حتی اگه خیلی چیزها اونطور که تو میخوایی نباشه.

۰ نظر ۲۲ مهر ۹۸ ، ۲۱:۵۹
نارِن° جی

.

میگه از کی میخوایی بری مرخصی؟ میگم از فلان تاریخ تا فلان تاریخ؛ شما چی؟ میگه از فلان تاریخ تا فلان تاریخ. سریع با خودم محاسبه میکنم و میبینم مرخصی هامون میفته پشت هم و ده روز نمیبینمش! خوشحال میشم و به این فکر میکنم اگه فلان تاریخم نیاد میشه یازده روز! پس با یه لحنِ "بخاطر خودت میگم وگرنه به من چه" بهش میگم چون دو روز و نیم میتونین برین مرخصی میشه فلان روز هم بهش اضافه کنین ها! با یه لحنِ "ااا حواسم نبود دمت گرم که گفتی" میگه راست میگی ها!

۰ نظر ۲۲ مهر ۹۸ ، ۱۴:۴۴
نارِن° جی

.

میم جان میفرمایند شما یه تیر دو نشون که نه! یه تیر سه نشون میزنی! میفرمایم چطور؟ میفرمایند ۷ ساعت از ۹ ساعتِ کاریِ یه روزت رو بخاطر دانشگاه، سرکار نمیری! از اون طرف ۳ ساعت از ۱۰ ساعتی که باید دانشگاه باشی هم نمیری! از اون طرف روزایی که دانشگاه داری زودتر از روزایی که سرکار‌ی میرسی خونه و از ساعت ۶ که میرسی تا ساعت ۸ هر نیم ساعت یه بار همکلاسیاتو مسخره میکنی و میگی هه هه! اون خنگا هنوز سر کلاسن! میفرمایم من همونی ام که هنوز داغ یه جلسه غیبت از یکی از درس های ترم شیشم رو دلم مونده، همون درسی که فکر میکردم سه جلسه غیبت کردم و جلسه آخر فهمیدم ای دلِ غافل! فقط دو جلسه بوده و هنوز یکی جا داره! میفرمایم من همونی ام که...! میفرمایند نمیخواد بگی! خودم میدونم با چه فضاحتی درس خوندی و دانشگاهو تموم کردی!
+ ما به فدای میم جانمان :))

۰ نظر ۱۴ مهر ۹۸ ، ۱۹:۱۱
نارِن° جی