هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

.

من میتونم بگم عشق سازنده نیست، واقعا نیست. دو ماه سازنده است، ولی بعدش پوست همه تون رو، همه مون رو میکنه. چه مرد، چه زن، فرقی نمیکنه‌. پسرم کوچیک بود، خیلی تعریف خوبی از عشق کرد، گفت یعنی دوست داشتنِ بسیار. بعد فهمیدم این واژه ی بسیار رو شما سر هرچیزی بذارین تباهی میاره، کار نمیکنه. هیچی بسیارش بدرد نمیخوره، تعادل خوبه در عشق. تعادل هم اگه بخواهید رعایت کنید دیگه نمیگید عاشق شدن. میگید دوست داشتن...

"عباس کیارستمی"

+ باشد که یادمان باشد :)

۱ نظر ۲۰ بهمن ۹۸ ، ۱۹:۱۸
نارِن° جی

.

قسم به کلاسی که تشکیل نشدنش منجر به خوردن ته چینِ مسلم میشه :))

۰ نظر ۱۹ بهمن ۹۸ ، ۱۴:۲۳
نارِن° جی

.

آخ به قربونِ جنابِ سایه موقعِ خوندنِ شعر جناب شهریار:
"ماهم به جرم آم شب، رفت و دگر نیامد
شاید که این عقوبت، جرم مرا جزا بود"
آخ به قربانِ جنابِ سایه وقتی با بغض میگه:
"واقعا چه بد کردم، چه قدر آدمیراد خودخواهه. برای چی اینهمه خودخواهی؟ حالا مگه چی میشد فرداش میرفتم خونه اش؟"


" از کتابِ پیر پرنیان اندیش"
+ باشد که همگان یاد بگیریم.

 

۰ نظر ۱۷ بهمن ۹۸ ، ۰۱:۰۰
نارِن° جی

.

آخ به قربونِ جنابِ سایه که: "اساسا برای مادر و مقام او احترام زیادی قائل است و با حرمت زیاد از مادر نام میبرد، همیشه میگوید《خانوم، مادرِ...》. مادر شهریار و غیر شهریار هم ندارد. یادم هست که در غیاب آقای باقری از مادرشان با عنوان《خانوم، مادرِ آقای باقری》 یاد میکرد. وقتی میخواهد از مادر من هم نام ببرد و احوال پرسی کند، تعبیرش《خانوم،مادرتون》 است.

 

"از کتابِ پیر پرنیان اندیش"

۰ نظر ۱۷ بهمن ۹۸ ، ۰۰:۳۷
نارِن° جی

.

قسم به اتاقت، وقتی بویِ گل نرگس میگیره ^_^

۰ نظر ۱۵ بهمن ۹۸ ، ۲۳:۴۳
نارِن° جی

.

همین که بعد از گفتن جمله ی "اِااا، هانا کامکارم بود؟ خیلی دوسش دارم" بگن "به عنوان یک هنرمند البته، فقط" یعنی نعمت.

۰ نظر ۱۵ بهمن ۹۸ ، ۱۱:۳۵
نارِن° جی

.

قسم به همکارایی که دست حاوی یه قطعه لواشک شون رو از پشت کامپیوترت میارن جلو و میگن چون بچه ی خوبی بودی :))

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۸ ، ۱۳:۲۶
نارِن° جی

.

ناکامی یعنی عصرِ یکشنبه باشه و تو دلت هوای حلیم صبح جمعه رو کرده باشه!

۱ نظر ۱۳ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۳۶
نارِن° جی

.

عباس حسین نژاد نمیگه، ولی من به جاش میگم: لطفا هندونه های سربسته ی مارو قرمز و آبدار و شیرین بخواه.

۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۸ ، ۰۷:۰۷
نارِن° جی

.

آخ به قربونِ جنابِ سایه که میفرمایند:
دیدم کفتر من رفته رو بامِ اینا نشسته. علی آقا گفت بیا بیا، کفتر من رفت تو لونه ی کفترهای اون و اون هم کفتر منو گرفت. من نشستم زار زار گریه کردم که کبوترم منو گذاشته رفته. (چشمای سایه پر اشک شده) یعنی اولین احساس بی وفایی. البته بچه بودم و نمیفهمیدم بی وفایی یا باوفایی چیه. ولی برای اولین بار حس کردم بی وفایی رو. یه اتفاق فرخنده هم افتاد. متاسفانه مثل همه ی حوادث فرخنده زشته. من در همه کار افراط میکردم و ده تا کبوترم شد بیست تا، پنجاه تا و صدتا و چهارصدتا و هشتصد تا و تمام خونه پر از کثافت کبوتر شده بود. بعد مادرم یک روز کبوترها رو از من خرید، یه مقدارشو بخشید و یه مقدارشو سر برید... من فهمیدم که به کبوترهام خیانت کردم. برای اولین با مفهوم خیانت تو ذهنم شکل گرفت. اگه میگم اتفاق فرخنده برای اینه که این حادثه باعث شد که دیگه اینکارو نکنم (غرور و فخر در چهره و صدای سایه محسوس است) تا امروز که پیش شما نشستم بر عهدم هستم.

+ از کتابِ پیرِ پرنیان اندیش

۱ نظر ۰۵ بهمن ۹۸ ، ۲۲:۳۸
نارِن° جی

.

آخه لعنتی! تو که ماهِ بلندِ آسمونی، منم ستاره بشم کنارت بشینم؟

۰ نظر ۰۴ بهمن ۹۸ ، ۲۰:۳۵
نارِن° جی

.

میگم وقتی جذب یه فیلم، تئاتر یا کنسرت بشم حتی دستمو بالا نمیارم که ببینم ساعت چنده؛ حالا تو برو حساب کن ببین میزان جذابیت این برام چه قدر بود که وسطش وقتی فلان خبر جذابو خوندم به تو هم اطلاع دادم!

۰ نظر ۰۱ بهمن ۹۸ ، ۲۲:۲۵
نارِن° جی

.

همونطور که عباس حسین نژاد میگه:

این درها رو باز کن
این دیوار هارو بردار
ما نمیرسیم تو برسون

۰ نظر ۲۹ دی ۹۸ ، ۱۹:۱۵
نارِن° جی

.

و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را در یافته ام
با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام
و دست هایت با دستان من آشناست
دستت را به من بده
ای دیر یافته با تو سخن می گویم
بسان ابر که با طوفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام
زیرا که صدای من با صدای تو آشناست
دستت را به من بده

"جناب شاملو"

 

+ و قسم به دست ها

۰ نظر ۲۷ دی ۹۸ ، ۱۵:۲۷
نارِن° جی

.

+ چرا گزارش روزانه تو نمینویسی؟
- چون عصابمو خرد میکنه.
+ چرا؟
- چون هر روز بطور خلاصه یادم میندازه که ۹ ساعت از ۲۴ ساعت عزیز زندگیم چطوری گذشت.
+ ۹ ساعت از ۲۴ ساعت که ایقدر ناراحتی نداره.
- وقتی ۹ ساعتِ طلایی باشه داره! ۹ ساعت طلایی هم یعنی از ۸ صبح تا ۵ عصر، یعنی تایم مفید روزانه.

۳ نظر ۲۵ دی ۹۸ ، ۱۰:۲۱
نارِن° جی

.

برای عوض شدن حال و هوام و برای کودک درونم نشستم پای دیدنِ فیلم هایدی! و حالا علاوه بر غم و غصه های قبلیم، غم هایدی و هوم سیک بودنش و تنهایی بابابزرگش و مریضی کلارا رو هم به دوش میکشم! :|

۰ نظر ۲۱ دی ۹۸ ، ۲۰:۵۱
نارِن° جی

.

نامبرده اینقد گیجه که میگه:

میشه روسری منو شونه کنی؟

بجای اینکه بگه:

میشه مقنعه منو اتو کنی؟

۱ نظر ۲۱ دی ۹۸ ، ۱۵:۵۲
نارِن° جی

.

بارالاها! آدم هایی رو بزار سر راهمون که خوبی ها و قشنگی ها و مهربونی های وجودمون رو بکشن بیرون...

۰ نظر ۱۹ دی ۹۸ ، ۱۸:۲۰
نارِن° جی

.

باید برم یه وَری، نه یه وری که لزوما خیلی دور باشه، یه وَری که فقط حال خوب کن باشه، یه فیلم خوب باشه، یه تئاتر خوب باشه، یه بازدید از خونه ی قدیمی قشنگ باشه، یه خیابون گردی توی کوچه پس کوچه های تهرون باشه، یه تاب بازی باشه. باید برم یه وَری که بشوره ببره، که توی این حال بد، حال خوب کن باشه.
+ یکی منو ورداره ببره یه وَری.

۰ نظر ۱۸ دی ۹۸ ، ۱۹:۵۹
نارِن° جی

.

در گستره ی ناپاک این جهان، تو کجایی؟

" جناب شاملو"

۰ نظر ۱۷ دی ۹۸ ، ۰۸:۴۲
نارِن° جی

.

آدمیزاد اسیرِ آدمیزاد شده، کوآلاهای بی زبون هم اسیرِ آدمیزاد... چیه این آدمیزاد آخه؟ چیه این لامصب؟

۰ نظر ۱۶ دی ۹۸ ، ۲۳:۲۴
نارِن° جی

.

میخندمُ میگم اگه توی رابطه هامون به نصحیت های جناب حافظ گوش کنیم، نصف مشکلاتمون حل میشه :))

+ باشد که همگان گوش کنند:

زلف بر باد مده
ناز بنیاد مکن 
می‌ مخور با همه کس 
یار بیگانه مشو 
غم اغیار مخور 
شمع هر جمع مشو 
یاد هر قوم مکن
شهره شهر مشو

۰ نظر ۱۶ دی ۹۸ ، ۲۰:۲۴
نارِن° جی

.

میگم اگه مطمئن باشم که یه بمب مثل یه زلزله روی سرمون خراب میشه، نه الان واسه امتحانای دانشگاه درس میخونمُ نه نظام مهندسی شرکت میکنمُ نه میرم سرکار! فقط میشینمُ سنتور میزنمُ خط کار میکنمُ فیلم میبینمُ لش میکنمُ موسیقی گوش میدم!

+ چرا همیشه طوری زندگی نمیکنیم که میدونیم قراره یه روز نباشیم؟ چرا اونقدر که باید و شاید از چیزایی که دوست داریم لذت نمیبریم؟ چرا همیشه یادمون نمیمونه قراره یه روز همه چی رو بزاریم و بریم؟

پ.ن: حالا که اونطور که باید و شاید و به اندازه کافی کارهایی که دوست داشتمو نکردم، حداقل بزار آخرین کنسرتمون هم بریم بعد! :))

۰ نظر ۱۶ دی ۹۸ ، ۱۸:۳۲
نارِن° جی

.

نوشته بودم لعنت به اونی که اومد سمپل فلش تانک دیواری توکارُ گذاشت تو اتاق ما! حالا مینویسم لعنت به اونی که اومد سمپل خود توالت فرنگی رو گذاشت تو اتاق ما و کار رو به اونجایی رسوند که ملت بطری به دست میان تو و میگن خانم فلانی! دو دقیقه میری بیرون ما اینو تست کنیم! :))

۰ نظر ۱۵ دی ۹۸ ، ۱۵:۲۷
نارِن° جی

.

هنوز که هنوزه بعضی وقتا خیلی دلم هوای شهر ستاره هارو میکنه. مثلا وقتی سر سفره نشستم و دلم زیتون سیاه میخواد و نیست، بغض میکنم و میگم ولی اگه اونجا بودیم الان زیتون سیاه داشتم! یا مثلا وقتی دنبال یه شبکه تلویزیونی میگردم و پیداش نمیکنم، بغض میکنم و میگم ولی اونجا داشتیمش! یا مثلا وقتی  سر صبحانه اولین لقمه ی حلوا ارده رو میخورم، بغض میکنم و میگم ولی بهترین حلوا ارده ها مال اونجا بود! یا مثلا وقتی لبتابم خراب میشه بغض میکنم و میگم ولی اگه‌ اونجا بودیم میدونستم کجا ببرمش! میدونی؟ هنوز که هنوزه دلتنگی های بزرگمُ سر چیزهای کوچیک خالی میکنم.

۰ نظر ۱۳ دی ۹۸ ، ۱۰:۲۳
نارِن° جی

.

در حالی که نامبرده پشت سر هم میخواند "سلام علِکُم عذرا خانم یا الله! سلام عَلِکُم والده ی مش ماشالا" میم جان میفرماید: دخترم! والده مش‌ ماشالا امشب به درد تو نمیخوره و دردی ازت دوا نمیکنه! امشب فقط چسبیدن به انجام پروژه هاته که دردی ازت دوا میکنه!
+ ما به فدای میم جانمان :)

۰ نظر ۱۳ دی ۹۸ ، ۰۰:۱۲
نارِن° جی

.

و باز هم قسم به جادوی مقداری چوب، تعدادی سیم و دو دست... و قسم به دوستی که موسیقی را میفهمد و به محض فهمیدن اینکه فلانی کنسرت دارد، انگشت هایش را روی کلمه خرید بلیط میبرد و تمام!

 

+ ‏چند ببینمت؟ هشت و چهل خوبه؟
- هشت و چهل و پنج! خوبه؟
+ ها خوبه. ولی همین پنج دقیقه واقعا؟!
- ساعتش رند نبود خوشم نمیومد!

 

و نامبرده همیشه ی خدا چند تخته ای کم داشت!

۰ نظر ۱۰ دی ۹۸ ، ۰۰:۴۹
نارِن° جی

.

بعضی وقتا هیچ جوره بعضی کلمه ها رو نمیتونم به بعضی آدما نسبت بدم! مثلا امروز با کلی مکث و فکر کردن، جمله ام اینطوری شد که: وقتی جلسه ی "مهندس گلابچی" تموم شد میشه این دو تا شیت رو بهشون بدین؟ البته که واکنش شنونده، خنده ی توام با تعجب فراون و گفتن این جمله بود: چی شد که به پروفسور گفتی مهندس؟ و البته که من لبخند ژکوند معروفم رو زدم و سکوت کردم و تو دلم گفتم بعضی وقتا هیچ جوره بعضی کلمه ها رو نمیتونم به بعضی آدم ها نسبت بدم!

+ و خوشحالم که کلمه ها هنوز برام حرمت دارن، که هرکسی رو استاد اسم نمیزارم، که ته اسم هرکسی عزیزم نمیچسبونم، که توی جواب صدا زدن های هرکسی کلمه جانم رو به کار نمیبرم.

۰ نظر ۰۷ دی ۹۸ ، ۲۳:۲۰
نارِن° جی

.

الان که روزای غرفه سازی واسه نمایشگاس یاد اون شبام که رویام این بود توی نمایشگاه حداقل ۱۰ تا غرفه طراحی کرده باشیم و ۱۰ تا اکیپ داشته باشیم واسه ساخت غرفه ها. که اون روزا چقد شلوغیم، چقد خوشالیم، چقد خسته ایم، که چقد این خستگی و این شلوغی میچسبه...

۰ نظر ۰۷ دی ۹۸ ، ۲۳:۰۴
نارِن° جی

.

لعنت به فصل امتحانات، به درس خوندن، به پروژه، به مقاله. لعنت به جبر جغرافیایی، به هوای آلوده، به حکومت آلوده. لعنت به کمیِ تعطیلات، به نبود تعطیلات، به مسافرت نرفتن. لعنت به جبر جنسیتی، به سندرم پی ام اس، به کج خلقی هاش.

 

۰ نظر ۰۵ دی ۹۸ ، ۱۵:۲۱
نارِن° جی

.

نامبرده اگه‌ مرد بود عین یه مرد روی پای خودش وامیستاد و عاشق میشد و میرفت خواستگاری! آخه شماها چطوری میتونین به این و اون بسپارین واستون زن پیدا کنن؟!

۰ نظر ۰۴ دی ۹۸ ، ۱۹:۵۳
نارِن° جی

.

تو را سَری ست که با ما فرو نمی آید

مرا دلی که صَبوری از او نمی آید

 

 

۰ نظر ۰۴ دی ۹۸ ، ۱۷:۵۴
نارِن° جی

.

+ هنوز که هنوزه وقتی یه وسیله از یکیُ خراب میکنم، یا یکیُ عصبی میکنم و میدونم که من مقصرم، یا ناخودآگاه به دست و صورت یکی آسیب جسمی میزنم، همون نگاه شیطنت آمیزمُ میکنم و میخندم و طبق عادتِ ابن جور موفع هام میگم سلام!

+ انسانم آرزوست، انسانی که بفهمه معنی این سلام ها رو!

۱ نظر ۲۶ آذر ۹۸ ، ۱۳:۵۶
نارِن° جی

.

+ سلام، خوشالی؟
- خوشالم! خوشالی؟
+ خوشالم!


" از دیالوگ ها"

۰ نظر ۲۵ آذر ۹۸ ، ۲۰:۱۲
نارِن° جی

.

از یک طرف بنزین هایی با کیفیتی افتضاح عرضه و از طرف دیگر برج هایی در مناطقی که نباید ساخته میشود. و همه این ها بدون ذره ای اهمیت دادن درباره ی "مردم" اتفاق میفتد. و بعد به وقت آلودگی هوا، همان "مردم" باید همیاری و همکاری خود را نشان بدهند و وسایل نقلیه شان را کنار بگذراند و در این آلودگی خودشان را به مترو، اتوبوس و تاکسی برسانند و طرح زوج و فرد را از درب منزل اجرا کنند...

۱ نظر ۲۴ آذر ۹۸ ، ۲۳:۵۴
نارِن° جی

.

یا شیخ! من تو را قربان! یا شیخ من تو را غش! 
امسال با ما به از این باش که با خلق جهانی!
اگر بخواهم رک باشم باید بگویم این قربان صدقه ها به این خاطر است که امسال مراعاتم را بکنی! چون اگر شب یلدای پارسال را یادت باشد کار درستی در حق من نکردی: ما مانند هرسال در جمع زیادی از افراد خانواده و نزدیکان نشسته بودیم، مانند هر سال دیوان شعر جنابعالی را برداشتند و از بزرگ به کوچک شروع کردند! به من که رسید شما از غم هجران و فراق گفتی! از آنجا که برای همه از خوشبختی و روزهای زیبا گفته بودی دیگران گفتند یک بار دیگر برایت فال میگیریم! آنوقت جنابعالی همان مفهوم قبلی را جان گداز تر کردی و تحویل دادی! دیگران گفتند تا سه نشه بازی نشه! یک بار دیگر هم برایت فال میگیریم! و آنوقت تو آنچنان شوری به شعرت افکندی و همان مفهوم را با چنان آه و فغانی تکرار کردی که دیگران گفتند تو فقط آدرس بده! ما خودمون میریم مشکلاتتون رو حل میکنیم! :|
یا شیخ! من تو را قربان! یا شیخ! من تو را غش!
امسال با ما به از این باش که با خلق جهانی!

۱ نظر ۲۴ آذر ۹۸ ، ۰۸:۴۰
نارِن° جی

.

قسم به پیاده روی در کوچه پس کوچه های قدیمی تهران...

۰ نظر ۲۲ آذر ۹۸ ، ۲۲:۰۳
نارِن° جی

.

وقتِ بارون، یکی "ببار ای بارون ببار، با دلم گریه کن خون ببارِ شجریانِ پدر" میچسبه؛ یکی هم "من کجا باران کجای شجریانِ پسر".

۰ نظر ۱۷ آذر ۹۸ ، ۰۸:۳۸
نارِن° جی

.

من دلم تنگ شده

تنگ شده

تنگ شده

برای چیزهایی که اتفاق نیفتاده...

۱ نظر ۱۶ آذر ۹۸ ، ۲۳:۱۳
نارِن° جی

.

قسم به کوه نوردی تا ارتفاع سه هزار  و صد و شصت و سه متری در برفِ نرمِ تازه ی پودری

۱ نظر ۱۵ آذر ۹۸ ، ۲۱:۴۵
نارِن° جی

.

همین که اینجایین و به هزار بهونه و کلک نمیزارین وسط راه پیاده شم یعنی نعمت. نعمت های به جا مانده از شهر ستاره ها :)

۲ نظر ۱۴ آذر ۹۸ ، ۲۱:۵۳
نارِن° جی

.

نفسَت اَژدرهاست

اَژدرهاست

اَژدرهاست،

او کی مرده است؟

 

"جناب مولانا"

۰ نظر ۱۳ آذر ۹۸ ، ۰۸:۳۰
نارِن° جی

.

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد

 

"سیف فرغانی"

 

۰ نظر ۱۳ آذر ۹۸ ، ۰۰:۰۴
نارِن° جی

.

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
والله که شهر بی تو مرا حبس می‌شود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما
گفت آنکه یافت می‌نشود آنم آرزوست

"جناب مولانا"

 

+ آنکه یافت می‌نشود آنم آرزوست...

۰ نظر ۱۲ آذر ۹۸ ، ۲۳:۴۹
نارِن° جی

.

این یک سال و کمی ماه کار کردن به من فهموند قضاوت کنِ وجودم موجود بیشعور و خنگیه! بیشعوره چون نباید وجود داشته باشه و قضاوت کنه؛ خنگه چون اغلب اشتباه میکنه، اگه اشتباهم نکنه خیلی تند پیش میره!
+ قضاوت کنِ وجودم بعد از دیدن آقای شین سریع نظریه داد که اون خیلی پست فطرته و مدام در حال خیانت به نامزدشه! تا اینکه گذشت و الان نامبرده شاهده که چقدر نامزدش رو دوست داره و بهش متعهده‌ و با چه وسواسی از نامبرده در مورد کادوهایی که میخواد برای نامزدش بخره و اونُ سوپرایز کنه سوال میپرسه.
+ ‏قضاوت کنِ وجودم بعد از دیدن آقای میم حس کرد چقدر میتونه بعنوان برادر بزرگتر روش حساب کنه و اون چقدر آدم خوبیه! تا اینکه گذشت و الان نامبرده تجربه دردناکی داره از حرفهایی که بهش زده.
+ ‏ قضاوت کنِ وجودم بعد از دیدن آقای پ و صحبت های رد و بدل شده وقت برگشت به خونه توی ماشین، های های گریه کرد و غصه خورد و به این فکر کرد که چطور باید این آدم رو تحمل کنه! تا اینکه گذشت و موقع رفتنِ آقای پ، نامبرده وقت برگشت به خونه توی ماشین، های های گریه کرد که ای کاش این آدم نمیرفت، که ای کاش یه کم بیشتر ازش یاد گرفته بود.
+ قضاوت کنِ وجودم بعد دیدن آقای سین با حجم موهای سرش مشکل داشت و معتقد بود از این آدم های انتلکتوئلی محسوب میشه که درونِ خالی ای داشته باشه! تا اینکه گذشت و فهمید اون آدم چقدر بهش شبیهه! و حتی ازش یاد گرفت هیچوقت یه آهنگ، یا یه تصنیفُ همینجوری گوش نده و هرچیزی رو با آلبومش، با درآمد ها و پیش درآمدهاش گوش بده.
+ قضاوت کنِ وجودم بعد از دیدن آقای عین اونو پرحرفِ چرت و پرت گویی دونست که تحملش حتی برای لحظه ای هم سخت بود، تا اینکه گذشت، و نه اینکه اون آدم دیگه پرحرفِ چرت و پرت گو نباشه ولی یه خوبی هایی هم داره، خوبی هایی که بدی هاشو کمرنگ میکنه.


+ و همه ی این ها منو میترسونه‌.میترسونه از حذف آدم هایی از زندگیم که براساس قضاوت های اولیه ام اتفاق افتاد. آدم هایی که شاید اگه بودن یکی از بهترین های زندگیم میشدن.

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۸ ، ۱۹:۳۱
نارِن° جی

.

لعنت به اونی که اومد سمپل فلش تانک دیواری توکارُ گذاشت تو اتاق ما! ملت یا رد میشن و هی دکمه سیفون رو میزنن بعد صداشو شبیه سازی میکنن! یا با هم مسابقه میزارن که کی بهتر صداشو درمیاره! یا در مورد تفاوت دو دکمه ی روش میگن که یکیش خفیف تر کارشو انجام میده یکی شدیدتر، یکی واسه شفاهیه یکی کتبی! یا بیماری های ناشی از استفاده از سرویس ایرانی و فرنگی رو با هم مقایسه میکنن و به این نتیجه میرسن اونی که زمان استفاده اش ازسرویس کمه ایرانی بدردش میخوره و درصورت استفاده طولانی مدت ازش باید از فرنگی استفاده کنن! خلاصه بگم که اسیری شدیم! :|

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۸ ، ۱۱:۰۲
نارِن° جی

.

من اگه فرندزُ نداشتم که بشینم پاش، چه جوری باید غم و غصه ی ایجاد شده توسط آدمای کره زمینُ تو دلم تحمل میکردم؟!

۰ نظر ۰۹ آذر ۹۸ ، ۱۸:۵۳
نارِن° جی

.

تو "جاناموسی" مترو قسمت مردونه وایساده بودیم ولی "ناموس‌بان" نداشتیم!

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۸ ، ۲۲:۵۲
نارِن° جی

.

میگم گالریُ که داشتیم تو عرش بودیم! الان تو فرشیم! اونموقع خودمون واس خودمون تصمیم میگرفتیم، خودمون مشخص میکردیم کی بریم کی نریم، چه کاری قبول کنیم و چه کاری نه. ولی الان چی؟! بعضی وقتا حس میکنم یه رباتم که تو برنامه زمانبندیم واسم تعریف میکنن از فلان تاریخ تا فلان تاریخ فلان کار و بعدش بهمان کار باید انجام بشه! بدترش اینکه همه اینها بدون کوچیکترین نظر سنجی از خودم صورت میگیره! اینجور وقتاس که بهم برمیخوره، بخاطر اینجور چیزاس که میگم الان تو فرشیم، اونموقع تو عرش بودیم، اینجور موقعیت هاس که دلم هوایی میشه...

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۸ ، ۱۴:۰۳
نارِن° جی

.

 قسم به پیرمردِ توی پارک که روی نیمکت نشسته و میخونه:

نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی...

قسم به پیاده روی توی همون پارکی که پیرمرد روی نیمکتش نشسته.

۰ نظر ۰۴ آذر ۹۸ ، ۱۶:۴۷
نارِن° جی