هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

.

از آخرین

 شب زنده داری ها،

تند تند قهوه خوردن ها،

 فولدر لول گوش کردن ها،

 استرس ها،

 قرمز شدن چشم ها،

یکهو خندیدن ها،

پروژه ها،

چلیک چلیک موس ها

و سختی کشیدن ها 

در دوره ی کارشناسی


+ و چه حس عجیبی است پشت تک تک این آخرین ها...

۱ نظر ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۰۳:۳۴
نارِن° جی

.

ضمن عرض پوزش از روشن شدن چراغ زرد در صفحه ی وبلاگتان،

باید عرض کنم این پست حاوی "هیچ" است؛

یک "هیچ" که پر است از چیزهای مختلف...!

 یک "هیچ" که آنقدر پر است که نمیتواند کلمات را در بر بگیرد...!

۱ نظر ۲۰ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۳۹
نارِن° جی

.

هر کجا روی وصله ی منی...

۲ نظر ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۲۵
نارِن° جی

.

چند روزیست که زندگی نامبرده در نشستن پشت لبتاب و گرفتن موس و شب زنده داری ها و صبح زود بیدار شدن ها خلاصه شده است. حتی شنیده ها حاکی از این است وی تحت فشار های ناشی از کار، ناگهان قهقه سر میدهد و گاها کلماتی عجیب و بی معنی از دهانش خارج میشود و در بعضی موارد نیز ناله ی ای دورَ￷￶￵ه ای دورَه!

۱ نظر ۱۴ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۱۶
نارِن° جی

.

هرچند زمان طولانی کلاس های آکادمی طاقت فرسا بود، اما نامبرده  دلش تنگ میشود برای همین کلاس های طاقت فرسا.  برای ده ساعتی که اکثرا با رفیق جان مشغول خوردن پاستیل، چوب شور، شکلات تلخ، لواشک و انواع و اقسام تنقلات بودیم، برای ریسه رفتن ها و خندیدن ها، برای کافی میکس های بدمزه ی بین آنتراک توی سینما، و در مجموع برای همه ی لحظات خوبِ کلاسِ طاقت فرسا :)

۱ نظر ۱۳ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۲۶
نارِن° جی

.


اگرقرار بود برای این عکس یه متن بنویسین، اون چی بود؟!

۶ نظر ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۰۸
نارِن° جی

.

+ و قسم به جادوی مقداری چوب و تعدادی سیم...


+ امشب هم مثل بچگی ها که بعد از کوتاه کردن موها از پله ها آهسته آهسته بالا میرفتم تا بهم نریزن؛ بعد از شنیدن ناب ترین آوا ها، حرف نمیزدم که مبادا جادوی صداش از گوشام بیرون بره


+  و قسم به جادوی مقداری چوب، تعدادی سیم و دو دست...

۰ نظر ۰۷ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۵۱
نارِن° جی

.

+ اوضاع مرغ سحری شده...

- نه، از اونم بدتر

 

"دیالوگ سریال خانه سبز"

۰ نظر ۰۷ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۱۵
نارِن° جی

.

و قسم به جادوی کتاب...

۱ نظر ۰۴ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۴۸
نارِن° جی

.

+ حرف، حرفِ زلزله ی تهران بود، پوسته هایی که خیلی وقت است دوره ی بهم رسیدنشان گذشته، که انرژی زیادی ذخیره کرده اند؛ که چندین سال قبل با استخدام یک تیم خارجی قرار بر این بود پیرامون مساله اقداماتی صورت بگیرد، که پس از تکمیل اطلاعات، کاری جز سکوت در این رابطه انجام نشد...

+ حرف، حرفِ زلزله ی تهران بود، اینکه باید دعا کرد همان لحظه های ابتدایی زلزله جان دهیم، که انتظار رسیدن کمک میتواند بیهوده باشد، که کمک رسانی بعد از اتفاق افتادن آن فاجعه بسیار بسیار دشوار اشت، که زمان بر است، که ممکن است روزهای آخر عمرِ عده ای زیر آوار کنار چندین و چند جنازه سپری شود...

+ حرف، حرفِ یک اتش سوزی بود، حرفِ اوار شدن یک ساختمان پانزده طبقه، حرف حرفِ مدیریت بود، حرف حرفِ درد بود، حرف حرفِ پلاسکو بود...


خبر نوشت:

 در انتهای گزارش حاصله توسط تیم خارجی نوشته شده بود:

درصورت وقوع زلزله تهران، بزرگترین فاجعه بشریت اتفاق میافتد.

۳ نظر ۰۱ بهمن ۹۵ ، ۰۹:۳۳
نارِن° جی

.

دلمان سفر میخواهد، از همان سفرها که دو لپی سیب زمینی بخوری، زیر پل خواجو به آواز دشتی گوش کنی، به آب روان زیر سی و سه پل نگاه کنی، بستی خوران به بازی بچها بخندی، اصلا دلمان از همان سفرها میخواهد که یک گوشه بشینی، زل بزنی به گنبد روبرو...

+ عکس: milica grujic

۰ نظر ۳۰ دی ۹۵ ، ۰۹:۰۰
نارِن° جی

.

نگاه متفاوته که به زندگی معنای متفاوتی میده

۱ نظر ۲۸ دی ۹۵ ، ۱۰:۱۸
نارِن° جی

.

اگر نوع نیروی وارد شده به مصالح ساختمانی مدام تغییر کنه، مثلا اول کشیده شه، بعد فشرده و بعد این اتفاق بارها تکرار شه، اونجاست که مقاومت مصالح کمتر و کمتر میشه تا نهایتا به گسیختگی برسه، این کار دقیقا همون کاریه که ما برای بریدن سیم انجام میدیم، خمش میکنیم، بعد همین کارو تو جهت مخالف انجام میدیم تا نهایتا اون دو قسمت سیم از هم جدا شن

اسمی که واسه این اتفاق گذاشتن "خستگیه" ...

۲ نظر ۲۶ دی ۹۵ ، ۱۷:۲۶
نارِن° جی

.

تنش توی یک عنصر سازه ای میشه:

 عکس العملِ داخلیِ اون عنصر در مقابل نیروی خارجی ،

در واقع نسبت نیروی وارد شده به سطح مقطعُ میگن تنش؛


 حالا برای اینکه تنش توی عناصر کم باشه و اون عنصر بتونه بهتر کار خودشو انجام بده باید سطح مقطع اون عنصرُ زیاد کنیم، چون نیروی خارجی ای که وارد میشه تحت کنترل ما نیست و ما نمیتونیم اونو کم کنیم تا به تنشِ کمتری برسیم.


 از طرفی اسمی که خارجی ها به تنش دادن stress ِ که میشه همون استرس خودمون، پس میشه گفت استرس همون نیروهای خارجی ای هست که به ما وارد میشه، که باعث میشه یک نیروی عکس العملِ ناخوشایندِ داخلی توی ما به وجود بیاد و همونجور که گفته شد راهکار کم کردنش افزایش سطح مقطعِ، که این یعنی ادم باید "دل گنده" باشه تا بتونه اثر اون نیروی خارجی ای که بهش وارد میشه رو کم کنه￷￷؛ چون ما نمیتونیم نیروهای خارجیُ کنترل کنیم پس تنها راه مقابله مون اینه که دلامونُ گنده کنیم؛

 ایشالا دلاتون همیشه گنده :)

۱ نظر ۲۴ دی ۹۵ ، ۲۳:۲۵
نارِن° جی

.

گفتم کاش میشد آدم دست بندازه تو گوشاش

بعد بالا بیاره هرچی که شنیده...!

۴ نظر ۲۱ دی ۹۵ ، ۱۹:۴۹
نارِن° جی

.

رنگ نارنجی هیچوقت برای من فقط رنگ خرمالو، ماهی عید، پاییز، یا غروب خورشید نبود؛ رنگ نارنجی همون رنگ لعنتی عزیز دلی بود که هیچ وقت توی هیچ لباسی، وسیله ای، و یا هیچ جای دیگه ازش استفاده نکردم، اصلا رنگ نارنجی یک نماد از همه ی چیزهاییه که همیشه توی خودم و برای خودم نگهشون داشته بودم￷￶￵؛     البته فقط تا قبل از اینکه یک مداد نارنجی سر و کله اش پیدا شه و شروع کنه الفبای زندگیُ هجی کردن :)

۱ نظر ۱۹ دی ۹۵ ، ۱۰:۵۸
نارِن° جی

.

+ من مبتدی یک سال و نیم کار، خوش و خرم در کارگاه درک ریتم استاد نوید افقه اسم نویسی کرده بودم، وقتی وارد کلاس شدم فهمیدم همه ی شرکت کنندگان یا خودشان استاد هستند، یا حداقل  شش سالی سابقه ی کار کردن روی یک یا چند ساز آن هم از نوع کوبه ای را دارند، اصلا آنجا فهمیدم خیلی از استاد ها جرئت شرکت در این کلاس را بخاطر رفتن آبرویشان ندارند!

+ جلسه ی اول هماهنگ بودن با بقیه و پریدن از تقسیمات شش تایی آن هم از یک راست دو چپ یک راست دو چپ به تقسیمات پنج تایی یک راست یک چپ یک راست دو چپ بعد پریدن به تقسیمات دوتایی برایم سخت بود، در آکسان دادن به نت های مختلف که واقعا افتضاح بودم، آن هم بین آن همه ادم های حرفه ای!

+ استاد هنوز نمیدانست که من فقط یک سال و نیم کار کرده ام، آن هم ساز زهی، نه کوبه ای، برای همین وقت هایی که دست هایم از عقلم تبعیت نمیکردند و جاهایی که باید آهسته میزدند و خلافش را عمل میکردند کلافگی توی چشم هایشان موج میزد، من بدتر هول میشدم، همه چیز بدتر و بدتر میشد.

+ از یک جا به بعد تصمیم گرفتم به استاد و نگاه کلافه اش نگاه نکنم، حواسم را فقط و فقط به خودم جمع کردم. دقیقا از همانجا به بعد بود که در حد توان خودم از کلاس بهره بردم...

+ بعضی وقت ها توی زندگی آدم باید چشم هایش را روی همه چیز و همه کس ببندد، فقط و فقط به خودش نگاه کند، تلاش کند، امید داشته باشد، یادش باشد که زمان محدود است، که باید از همانجا که زمین خورده بلند شود، باید از همه ی داشته هایش نهایت استفاده را بکند، که زندگی در "حال" است که معنی دارد...

۳ نظر ۱۸ دی ۹۵ ، ۱۰:۳۳
نارِن° جی

.

جناب نورمن فاستر هم با طراحی پل میلینیوم لندن ￷(￶￵ ملقب به پل جنبان ￷) به نوعی گند زد￷￶￵￷￵￷￵￶￷, هرچند که بعد ها با تعبیه میراگر ها مشکل پدیده ی تشدید حل شد اما بار ها و بار ها گفت کاش این پل جز سوابق کاری من نبود

۰ نظر ۱۸ دی ۹۵ ، ۰۹:۵۵
نارِن° جی

.

￵مادر بزرگم در حالی که چشمش را با گوشه ￶￵ی روسری اش پاک میکند موبایل صفحه  لمسی اش را نگاه میکند￷￵￷￶￵￷￶￵￷￶￵ و آهسته آهسته قربان صدقه ی نتیجه ی دوماه ی ندیده اش میرود￸￷: ￶￵این دختر￷￶￵, دختر￷￶￵￷￶ مائه￷￶￵, خوشگل مائه, عزیز مائه...


￶￵و برای بار هزارم لعنت به همه ی فاصله های دنیا

۳ نظر ۱۷ دی ۹۵ ، ۲۱:۱۲
نارِن° جی

.

چند وقتیست نامبرده "مقداری" نا امید است، "مقداری" که چه عرض کنم، درواقع "مقدار زیادی" نا امید است.  کسی قرص امید دارد، کمی به من بدهد؟

۴ نظر ۱۶ دی ۹۵ ، ۲۱:۵۰
نارِن° جی

.

در حالیکه نامبرده چشم به آکواریوم روبرویش دوخته بود گفت:

بنظرت من اگه حیوون بودم چی میشدم؟

نچ، نمیخواد بگی، خودم میگم، 

مطمئنا حلزون بودم!

بببین چقد لشه!

۲ نظر ۱۵ دی ۹۵ ، ۱۰:۰۱
نارِن° جی

.

و قسم به بوی کارگاه چوب ^_^

۱ نظر ۱۳ دی ۹۵ ، ۱۹:۲۳
نارِن° جی

.

گفت ازدواج مثه یه هندونه سر بسته اس،

ولی فقط باید توجه داشته باشی 99% هندونه هاش کرموئه!

۱ نظر ۱۱ دی ۹۵ ، ۲۱:۵۰
نارِن° جی

.

تو جانِ منی، 

 وداعِ جان آسان نیست ...


" ابو سعید ابوالخیر "

۰ نظر ۱۰ دی ۹۵ ، ۱۹:۴۲
نارِن° جی

.

گفتم وقتی میخوایی کاری کنی از خودت بپرس که چی؟

در جواب جوابی که به خودت میدی باز بپرس که چی؟

دوباره و دوباره این کار رو تکرار کن

اخرش یا به یه چیز عالی میرسی یا یه چیز واهی

 اگه عالی بود ادامه اش بده

 اگه واهی بود همونجا ولش کن


+ باشد که خودمان هم یادمان باشد!

۱ نظر ۰۵ دی ۹۵ ، ۱۷:۴۱
نارِن° جی

.

+ خب، در مورد بچه دوم فکری نکردین؟

- نه حاج خانوم، همین یکی رو دیونه کردیم بس بود!


" از شنیده ها "

۰ نظر ۰۱ دی ۹۵ ، ۲۰:۵۶
نارِن° جی

.

و قسم به آرامش شب های طولانی...

۲ نظر ۲۸ آذر ۹۵ ، ۱۹:۲۶
نارِن° جی

.

بعضی وقت ها "حرفم نمیاد"

ولی امان از وقت هایی که "نوشتنم نمیاد"

۰ نظر ۲۵ آذر ۹۵ ، ۲۲:۲۰
نارِن° جی

.

میشه اینطور فکر کرد که درس خوندن برای ارشد اونقدر ها هم بد نیست وقتی راهت رو باز میکنه برای خوندن کتاب های تاریخ هنر؛ البته لازم به ذکره که فقط "میشه" اینطور فکر کرد! و چیزهای دیگه ای هم برای فکر کردن هست که به ذهن آدم خطور میکنه، مثل اینکه: 

                   لعنت به هرچی کنکوره، حتی وقتی اونقدرها هم مهم نباشه

۰ نظر ۲۲ آذر ۹۵ ، ۱۹:۲۸
نارِن° جی

.

:))

۲ نظر ۱۸ آذر ۹۵ ، ۰۹:۳۹
نارِن° جی

.

لطفا یک نفر بیاید، صدایش را بیندازد توی سرش و بخواند:


با گوشه گرفتن، 

درمان نشود غم،

برخیز و به پا کن،

شوری تو به عالم...

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۷:۴۹
نارِن° جی

.

بیا چشم هایمان را ببندیم و در دنیای تابلو ها زندگی کنیم :)

تصویر سازی: کامبیز درام بخش

۰ نظر ۲۹ آبان ۹۵ ، ۰۹:۰۹
نارِن° جی

.

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش

بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش

" جناب حافظ "

تصویر سازی: کامبیز درام بخش

۰ نظر ۲۷ آبان ۹۵ ، ۲۲:۳۶
نارِن° جی

.

میفرمایند: از بک گراندهایی که واسه موبایلت میزاری خیلی خوشم میادآ، اینم که اصن انگار خودتی البته بالاییه نه ها، پایینیش!

۰ نظر ۲۷ آبان ۹۵ ، ۱۲:۲۸
نارِن° جی

.

وقتی آدم کنترل تلویزیون را برمیدارد و میبرد روی رادیو آوا یعنی فقط میخواهد بشنود، یعنی فقط تو بخوان و بنواز که اینجا دو گوش فقط منتظر شنیدن است، که یعنی پس زمینه ات فقط یک صفحه ی سیاه باشد و بس... که رادیو آوا باید برای همیشه آوا میماند، که این "نما" پشت "آوا" اضافی ست

۰ نظر ۲۴ آبان ۹۵ ، ۱۷:۳۴
نارِن° جی

.

و قسم به بوی گل نرگس در شب
۱ نظر ۲۳ آبان ۹۵ ، ۲۱:۴۲
نارِن° جی

.

بعضی وقت ها میون بازی ها و خنده ها و بپر بپرها، بعضی از بچه های کوچیکِ پروشگاه "مامان" صدات میزنن...

۰ نظر ۲۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۵۱
نارِن° جی

.

ایضا نامبرده گلدان قلم نی های هر چند کم استفاده شده اش را دوست تر دارد از هر گلدانی :))

۲ نظر ۱۳ آبان ۹۵ ، ۲۲:۴۵
نارِن° جی

.

چراغ ها که روشن شد، بالا سمت راست یک دایره ی سیاه براق بزرگ بدقواره بود، دایره ای که کاربردش را نفهمیدم تا وقت رسیدن به اپیزود های آخر. درست همانجایی که روی آن دایره بدقواره، نور نقره ای رنگ انداختند. حالا همان دایره تبدیل شده بود به ماه شب چهارده، با همان نقش و نگار های مخصوص خودش... و من تمام آن اپیزود را به ماه نگاه کردم و به این فکر کردم کاش برای خودم یک ماه شب چهارده بسازم!

۱ نظر ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۴:۲۷
نارِن° جی

.

مقاله های زیادیست از پیش بینی وضع زندگی، کره زمین و اختراعات سال های آینده. هروقت آنها را میبینم یاد تصویر سازی هایی می افتم که در سال 1900، سال 2000 را پیش بینی کرده اند.  تصویر سازی هایی که حداقل در من حس سادگی و رویا پردازی های دوران کودکی را یاداوری میکنند، که بعضی هایشان اتفاق افتاده ولی نه به پیش پا افتادگی تصویر ها، و بعضی ها هنوز هم اتفاق نیفتاده

+ به این فکر میکنم که آیندگان چه حسی با دیدن مقاله های ما دارند؟!





۱ نظر ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۶:۴۲
نارِن° جی

.

نامبرده گلدان مضراب های شکسته ی آبرنگ زده اش را دوست تر دارد از هر گلدانی :))

۱ نظر ۰۶ آبان ۹۵ ، ۲۲:۰۶
نارِن° جی

.

من باشم و تو،

زندگی من باشد و تو.

یک نخ همراه با سوزن اش بیاید، 

همه را به هم وصله پینه کند و برود!

۱ نظر ۲۹ مهر ۹۵ ، ۰۰:۵۵
نارِن° جی

.

درحالی که ابروهایش توی هم گره خورده یک لبخند زیر پوستی میزند و یک گوشه ی لبش بالا میرود! اصلا از همین لبخند یک وریش معلوم است لذت میبرد از کاری که انجام میدهد... فقط حیف که خدا موقع خلق این آدم گزینه کپی پیست اش را به کار نینداخته بود


+ لابلای نت های موبایل پیدایش کردم، ولی حیف که یادم نیست مرجع ضمیر "ش" در این مطلب به چه کسی برمیگردد...!

۰ نظر ۲۶ مهر ۹۵ ، ۰۰:۳۸
نارِن° جی

.



۰ نظر ۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۸:۵۲
نارِن° جی

.

منو

اهلی کن...!

۱ نظر ۲۲ مهر ۹۵ ، ۲۰:۰۴
نارِن° جی

.

داشتیم میگفتیم وقتی ورودی های جدید به دنیا آمدند ما دختر بچه هایی چهار ساله بودیم، دختر بچه هایی که شیرین زبانی میکردند و مامان هایشان  موهایشان را دو طرف سرشان میبستند...!


داشتیم میگفتیم یک روز میرسد که وقتی ورودی های جدید دانشگاه ها بدنیا آمدند، ما ورودی جدید دانشگاهمان بودیم...!

۰ نظر ۱۹ مهر ۹۵ ، ۲۱:۲۴
نارِن° جی

.

مثلا فردا قرار نبود تا ظهر توی مرکز شماره شیش حاضر باشم و بعد بروم پیشرفت های کارگاه را بنویسم و بعدترش سر کلاس تری دی باشم و بعد از آن بنشینم پشت تمرین های عقب مانده ی عالیجنابان پشنگ و پشوتن خان. 


مثلا هفته هشت روز بود، یک روزش اشانتینون. اشانتیونی که به جز خوش گذرانی، گردش، تفریح، خوردن، خوابیدن، فیلم دیدن و کلا از این دست کارها کار دیگری را نمیشد انجام داد...!

۰ نظر ۱۷ مهر ۹۵ ، ۰۰:۱۳
نارِن° جی

.

هنرمند کسی نیست که نقاشی می کند یا بازیگری یا نوازندگی ، هنرمند کسیست که همه اشیاء برایش حس دارند ، همه ادم ها برایش معنا دارند ، و همه اطرافیان برایش درد دارند ، ادم هنرمند ، حس و معنا و درد اطراف یک لحظه رهایش نمی کند ، پس نازک می شود از این  رنج اطراف ، همین نازکی مقابل جهان اوج هنر است ، حالا کشیدی اش یا سرودی اش یا نواختی اش ، یا درون تک تک سلول هایت نگه اش داشتی ، چه فرقی دارد؟ 


" سید مجید حسینى "


۱ نظر ۱۳ مهر ۹۵ ، ۱۹:۵۳
نارِن° جی

.

کاش هیشکی کارش به اونجا نکشه که هی دشتی گوش بده، اونم با نی...

۱ نظر ۱۳ مهر ۹۵ ، ۱۰:۵۶
نارِن° جی

.

^_^ یکی از آرزوهای قدیمی:

داشتن تابلوی "دختری با گوشواره های مروارید"

۰ نظر ۱۱ مهر ۹۵ ، ۱۶:۴۵
نارِن° جی