و قسم به خرمالویِ نارِنجی در پاییز
هرچند فقط ۱ دقیقه و ۵۰ ثانیه اش بود اما انگار من هم عضوی از گروه نوروز و در حال همنوازی با سایر اعضای گروهم ^_^
مدت زمان: 4 دقیقه 23 ثانیه
هر چند دو عدد زانو برای گذاشتن سرم رویشان و یک عدد دست برای رفتن بین موهایم کم است ولی همین موج صوتی ای که در گوشم جریان پیدا میکند غنیمتی است برای خودش.
+ و خدا بیامرزد پدر و مادر کسی که برای اولین بار کتاب ها را تبدیل به فایل صوتی کرد
نمایشگاه مصالح ساختمانی پارسال را استادِ یکی از کلاس های فنی حرفه ای اصرار کرد برویم و ببنیم و یاد بگیریم. آنموقع یک درصد هم به فکرمان خطور نمیکرد برای نمایشگاه سال بعدش حرف از گرفتن غرفه بزنیم، حرف از طراحی و اجرای دکوراسیون سایر غرفه ها. حرف از اینکه شاید قرار باشد آن سه شب حیاتی را از شب تا صبح در نمایشگاه بیدار بمانیم و کار کنیم.
+ اگر چه حرف، حرف است و قطعیتی ندارد ولی لذت بخش است رسیدن به جایی که حتی میتوان حرفش را زد ^_^
فیلم فرستاده شده از طرف رفیق جان رو باز میکنم.
مستقیم از تلویزیون گرفته شده بود.
داشت پت و مت رو نشون میداد!
به یاد کارای خودمون بود که گرفته بود :))
شب ها به محض رفتن توی تخت، خواب میرم
زندگی اینجوریُ خیلی بیشتر دوس دارم
حتی اگه سختیاش بیشتر باشه
وقتی شب خسته و کوفته رسیدیم، متوجه شدیم روز "ساخت اولین محصول مون" مصادف شده با روز "بزرگداشت شیخ بهایی" و روز "معمار"
+ به گمانم امشب، وقتی خوابمان عمیق شده، قیافه هایمان ^_^ مدلی باشد
+ شکر
:) طرح یک استاد موافقت کرد روی یک سایت کار کنیم، ولی بشرط آنکه یکی هنرستان و یکی دبیرستان کار کند. همین موضوع باعث شد آن طرح تنها کار قرینه ی ما باشد...!
:) طرح دو کلاس شلوغ بود، استاد خودش پیشنهاد کار گروهی را داد
:) طرح سه استادش دموکرات بود، برای نظر بچه ها احترام زیادی قائل بود
:) طرح چهار را با همان استاد دموکرات برداشتیم
:) طرح پنج استاد قبول نمیکرد، صحبت از پین هایی میکرد که باید بین مغز هایمان باشد تا بتوانیم کار گروهی کنیم، ما میگفتیم هست و باز هم قبول نمیکرد تا آنکه یکی از بچها گفت: استاد این دوتا از طرح یک با هم کار کردنا! پین قوی ای بین مغزهاشونه! همین باعث شد آخرین طرحمان را هم گروهی کار کنیم
:) وقت هایی که پروژه ای هست و بود برای انجام دادن، کار را نصف کردیم، پول را نصف کردیم، هرچند کم میشد ولی نصفش کردیم تا اگر پولی هست برای هردویمان باشد
:) خارج از دانشگاه با هم موسسه ای ثبت کردیم، دویدیم پی مجوزش، اداره ی مالیاتش، ناظرش، مشکلات بچه هایش
:) در حال شروع کاری هستیم مرتبط با رشته مان، با هم میرویم پی کارگاه های چوب و ام دی اف، ابزار فروشی ها و... و پس از همه ی دویدن هایش با هم خیال پردازی میکنیم برای آینده اش
:) امروز به رفیق جان گفتم: خیلی رفیقی
و من جانم در میرود برای شب هایی که تا صبح برنامه ی فیلم دیدن گذاشته ام :)
خیلی ذوق آوره آدم یه رفیق جان داشته باشه عین خودش، مثلا اونم هیچوقت آدرس ها رو یاد نگیره و هی گم شه! یا جهت یابیش اونقدر داغون باشه که بعضیوقتا موقع بیرون اومدن از جایی ندونه باید سمت راست بره یا چپ!! یا پایه ی پیچوندن دانشگاه باشه واسه رفتن به سینما. یا وقتی سوم دبستان بوده موقع جدول ضرب مریض شده و همین باعث شده توی جدول ضرب خوب نباشه!! یا سلیقه اش با تو توی موسیقی مو نزنه و اعصابش از شنیدن ردیف آوازی خرد نشه بلکه خیلی ام باهاش حال کنه. یا اینکه اونم هیچوقت نمیتومه روی تختشو مرتب کنه چون اونو واقعا کار بیهوده ای میدونه وقتی چند ساعت دیگه قراره دوباره بهم بریزه!
دنبال سوپورهای شهرداری گشتن حس و حال عجیبی داشت؛ لذت بخش ترین قسمت اش دیدن لبخند بی نهایت مهربانشان بود روی صورت های خسته شان، وقتی که ظرف نذری را میان دست های پینه بسته شان میگرفتند...
باز جا داره تکرار کنم:
ما سرخوشانِ مستِ دل از دست داده ایم :))
"جناب حافظ"
من عاشق وقتایی ام که میگم "بذار همون موقع راجبش فک میکنیم" که این یعنی سعی دارم یاد خودم و طرف مقابلم بندازم هنوز اتفاقی نیفتاده که بخواییم زانوی غم بغل بگیریم، که بخواییم غصه شو بخوریم، که الان توی همین لحظه ایم، که بهتره الانو زندگی کنیم، که حتی اگه بعدها اتفاقی ام بیفته بهش فک میکنیم تا حلش کنیم، که بیا با هم همین لحظه مونو از ته دل بخندیم :))
او درحالیکه موبایل صفحه لمسی اش را در دست گرفته در حال مشاهده فیلم هایست که نوه بزرگ اش در تلگرام برایش فرستاده :)
+ مرجع ضمیر "او" برمیگردد به مادربزرگ جانِ هشتاد و سه ساله ی مدرن مان :)
خوشحالی یعنی ما باشیم و یک شماره ی ثبت چهار رقمی :)))
+ هر چند ملت اطرافمان این روزها دفتر فنی مهندسی ثبت میکنند و دنبال پول و کار و ... اند که البته عاقلانه اش هم همین است؛ ولی عاشقانه اش چیز دیگریست، عاشقانه ای که پول و رتبه و ... در آن هیچ نقشی ندارد.
چه چسبید جشنواره موسیقی ^_^
همان جشنواره لعنتی
البته لعنتی از نوع عزیز دل ^_^
نامبرده چندوقتیست وای فایش را هیدن کرده و سپس اسمش را گذاشته " به تو چه بیشور " و در اخر رمزش نیز کلمه " فضول " را قراره داده :))
+ یعنی یک حالی میدهد این اذیت کردن های سادیسم وار مانند که بماند!
پشنگ خان تو مرا مونس جانی ^_^ :
+ هیچ استافینوفن کدوین، ژلوفن، بروفن و یا ادویلی به اندازه جنابعالی توانایی خوب کردن سردردهامو نداره :)
یکی از بزرگترین خوشی های دنیا تاب بازی همراه با گوش کردن به آهنگ کلاه قرمزیه :))
+ من یه موجود لاک لاکی به تمام معنام، البته نه روی ناخن ها, بلکه روی دست, صورت, شلوار و شال :))
+ اگرچه هیچوقت جزء دخترهای لاک دوست نبودم، ولی مگه میشه وقتی داری واسه بیست تا بچه قد و نیم قد لاک میزنی، فک نکنی لاک زدن بهترین کار دنیاست؟!
+ وقتی فهمیدم رقیه لاک قرمز دوس داره, قرمز و آبی رو خودم برداشتم, زرد و سبز رو دادم رفیق جان! ینی همچین موجودی هستم من!
+ بنده بشخصه غش میکنم برای امیرعلی چهارساله ای که گفت من مرد ام, مرد که لاک نمیزنه ^_^
پیشنهاد بچه های کوچولو برای شستن گوگولو منو همونقدر :) کرد که پیشنهاد یک شخص مبنی بر دادن گرامافون عتیقه اش به همراه کلی گرام میتونه :)م کنه
+ هرچند که مکان اول و اخر شستن گوگولو کارواشه ولی همینکه فکر کردن و راهی رو پیدا کردن و به زبون اوردن خودشه خیلی :))
نامبرده بسیار بسیار ذوق زده است از اینکه باز هم میتونه بگه:
باز هم یک تئاتر لعنتی عزیز دل دیگر ^_^
+ رعنا ها رو دسته جمعی بخونید :))
نرمک نرمک از لب چشمه می آید رعنا
خندان خندان ناز و کرشمه می آید رعنا
مه رو رعنا سیه مو رعنا
مایه مازی عمر درازی گل مایی رعنا
چه بلایی رعنا
اندک اندک در سر کویت افتادم رعنا
لنگان لنگان راه صالت پیمودم رعنا
دلبر رعنا ستمگر رعنا
بانگ امیدی صبح سپیدی گل مایی رعنا
چه بلایی رعنا
دریا دریا درشب هجرت خون گریم رعنا
یک دم بازا تاکه ببینی چون گریم رعنا
باز آ رعنا خدا را رعنا
باد بهاری صبر وقراری گل مایی رعنا
چه بلایی رعنا
+ خواننده: ملوک ضرابی
نامبرده اینقد ذوق زده میشه وقتی ساعت موبایلشو کوک میکنه و عدد بزرگتری از ۷ رو توی عبارت زیر میبینه که نگو و نپرس:
alarm set for 7 hours and 1 minutes from now
+ ا... خانوم، فردا بجای اینکه ۷.۲۰ سردر ببینمتون، ۱۰.۲۰ جلو سینما میبینمتون
_ ز... خانوم، معدل بالا ۱۷.۲۵ یادتون رف؟
+ این جای خودش اونم جای خودش
_ صحیح میفرمایید، چشم
+ ملاقاتتون میفرماییم، شبتون خوش
_ بله بله، خیلی خوشحال میشیم
دیالوگ های بین من و رفیق جان