هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

میم جان یه لواشک گذاشت جلومو با واکنشی مواجه شد که انتظارش رو نداشت: تکون دادن سر به معنی نفی و یک نُچِ زیر لب. اونموقع بود که گفت: تازه الان فهمیدم واقعا حالت بده! فهمیدم که به فنا رفتی! که از دست رفتی! که عکس العمل باور نکردنی ای نشون دادی!

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۹ ، ۲۳:۲۸
نارِن° جی

.

یه روز یه جا خوندم:
آدم ها را لبریز نکنیم.
آستانه تحمل هر کس اندازه ای دارد،
هر آدمی‌ از یک جایی به بعد خسته میشود،
قسمت های آزار دهنده زندگی اش را جدا میکند،
و برای همیشه دور میریزد...

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۹ ، ۲۳:۲۵
نارِن° جی

.

از یه جایی به بعد بود ‌که کم کم خودم رو هم توی فعل ها و کلمه هایی که به کار میبردم اضافه کردم. مثلا دیگه نمیگفتم: میخوایین قوطی زیر سازیِ کاور ستون ها"تون" چند در چند باشه؟ بجاش میگفتم: توی نقشه های بزرگنمایی لابی آسانسور"مون" متریال پیشونی سقف راهروهارو نشون "ندادیم".

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۹ ، ۲۳:۱۶
نارِن° جی

.

من فکر میکنم چه -در ایران- بمونیم و چه -از ایران- بریم دچار احساس عدم تعلق وحشتناکی هستیم. تعلق به چیزی که نگهمون داره و ما خودمون رو جزئی ازش بدونیم. تو خیابون با هم نامهربونیم چون به نظر میاد آدم هایی که میبینیم یک بار مصرفن، خیلی وقتا بدترین رفتار رو میکنیم با هم چون مطمئنیم دیگه با هم چشم تو چشم نمیشیم. برف توی کوچه رو پارو نمیکنیم چون فکر میکنیم وظیفه ما نیست و یکی دیگه باید انجامش بده و به ما چه اگه کسی زمین میخوره. کنار دریا و جنگل مملو از آشغاله چون اونجا رو واقعا متعلق به خودمون نمیدونیم. ساختمونای قدیمی و اصیل که تاریخی پشت شونه خراب میشن، بخاطر همین عدم تعلق. شکل شهرمون هر ۱۵ سال یک بار داره عوض میشه. و بخاطر همین عدم تعلقه که قبل از اینکه به سهم خودمون تو درست کردن خرابی های کوچیک و بزرگ اطرافمون فکر کنیم، به رفتن یا فرار کردن فکر میکنیم. من فکر میکنم اون چیزی که باید در هم تقویت کنیم امید نیست، وطن پرستی و نوع دوستی و دعوت به اخلاق هم نیست. بلکه حس دوباره ی همین تعلقه. حسِ جزئی از چیزی بودن...

 

برگرفته از پادکست رادیو مرز

۰ نظر ۲۹ مهر ۹۹ ، ۲۱:۲۸
نارِن° جی

.

یاری اندر کس نمیبینیمُ از این صحبتا.

۰ نظر ۲۲ مهر ۹۹ ، ۱۷:۴۳
نارِن° جی

.

و بهترین همان بود که کیهان کلهر گفت:

جان از تن آواز رفت...

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۹ ، ۲۳:۱۲
نارِن° جی

.

شاه اگر عادل نباشد مُلک ویران میشود...

۰ نظر ۱۲ مهر ۹۹ ، ۱۸:۰۳
نارِن° جی

.

باز خوبه ۴۰ سانت اضافه ی آهن کشی های سمتِ غربِ رمپی که هر روز از جلوش رد میشمُ بریدن. اونم روزی که تعطیل بود. شاید همین ماجرا یه کم به بهبودِ بازوی دست چپم کمک کنه! سخت بود هر روز ۴ بار از جلوی یه اشتباه رد شم!

۰ نظر ۱۲ مهر ۹۹ ، ۰۹:۲۹
نارِن° جی

.

دلم میخواست بگم:
ای پرنده مهاجر
سفرت سلامت اما
به کجا میری عزیزم قفسه تموم دنیا.
به جاش یه منطقیِ کوفتیِ درون دارم که گفت:
بالاخره هر کی نظر خودشو داره دیگه.

۰ نظر ۰۵ مهر ۹۹ ، ۲۲:۵۷
نارِن° جی

.

تو ماهِ مِهری.

بی مِهر نباش.

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۰۶
نارِن° جی

.

میدانم، شام­های زیادی در پیش است.
میدانم، داغ­ های زیادی خاموش است.
میدانم، رودها و صداها خشکیده است.
میدانم، برف­ های گرانی باریده است.
اما...
صبح­ های عجیب و رودهای غریب و آفتاب­ نجیبی در راه است. میدانم، میدانم.

میدانم، قفل ­های گرانی می ­سازند.
میدانم، رنج­ های من و تو هم ­سازند.
میدانم، خارهای زیادی در راه­ است.
میدانم، راه های زیادی بن بست است.
اما…
دست ­های نجیب و راه ­های عجیب و کلیدهای غریبی در راه است. می­دانم، میدانم.

هر شب، تانک­ های سیاهی می ­آیند.
هرشب، خواب­ های عجیبی می ­بینند.
هر شب، بال­ های غریبی می ­کوبند.
اما...
در آتش فردا خواب های عجیب و تانک های مقوا میسوزند. میدانم، میدانم.

+ و انسان به امید است که زنده است.

۰ نظر ۲۹ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۱۹
نارِن° جی

.

یه روز یه جا خوندم:
تا وقتی چیزی به نام زمان‌ وجود دارد،
هر چیزی به چیز دیگری تبدیل خواهد شد.

۱ نظر ۲۸ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۲۲
نارِن° جی

.

معنی it doesnt work میشه یه چیزی تو این مایه ها که: دیگه اثری نداره، این راهش نیست، پیش نمیره، بی فایده است، هبچ اتفاقی نمیفته. و این it doesnt work خیلی لعنتیه. خیلی.

 

۱ نظر ۲۲ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۲۲
نارِن° جی

.

آخه حافظا! قربون شکل ماهت! وقتی بهم میگی:
گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان
بلا بگردد و کام هزار ساله برآید
به این فکر نمیکنی که خسته ام؟
آخه خدایا! قربون شکل ماهت! وقتی حافظ میگه:
به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود
خیال باشد کاین کار بی حواله برآید
نمیخوایی خودی نشون بدی؟

۰ نظر ۲۲ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۵۵
نارِن° جی

.

+ مادربزرگ، بیست شب گذشت از اون شب که خوابتو دیدم، که دیدم دارم میرم بیرون و تو مثل همیشه توصیه هاتو میکنی: که مواظب خودم باشم، که آهسته رانندگی کنم، که زود برگردم. که صدام زدی و من اومدم کنارت و بهم گفتی بِحل ام کن‌، که یعنی خواستی حلالت کنم. که گفتم این چه حرفیه میزنی؟ تو باید منو حلال کنی. تو بودی که وقتی بچه بودم دم دم های اومدن میم جان از سرکار باهام میومدی دم پنجره که اومدنش رو ببینم و منو روی پاهای خودت میشوندی و واسم شعر میخوندی، تو بودی که دانشجو شدم و اومدم پیشت و واسم حلیم میپختی. تو بودی هارو که ردیف کردم و پشت سر هم گفتم، همدیگه رو بوس کردیم و من از خواب پریدم.‌
+ مادربزرگ، نوزده شب گذشت از اون شبی که رفتی، که رفتی، که رفتی، که رفتی...
+ ‏یه فیلم از بچگی هام هست توی باغچه، توی بغل تو، بین گل ها و درخت ها. تو با دست پروانه هارو بهم نشون میدی و من چیزهای نامفهومی‌ میگم. همون موقع هاست که پسرخاله در خونه رو باز میکنه و میاد، تو صورتش رو میگیری توی دست هات و چند بار بوسش میکنی. من که این حرکتو میبینم همونجا تو بغلت با دست های کوچولوم  میزنمت... آره، من همینقدر حسودِ برای من نبودنت ام‌.‌‌.‌‌.
+ ‏دست و دلم به نوشتنِ این نوشته ها نمیرفت. چون میدونستم عزاداریِ اصلیم همون شبیِ که این نوشته هارو مینویسم...

۲ نظر ۱۹ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۰۴
نارِن° جی

.

برای یک مرد گذر از چهل سال خیلی سخته،

و برای یک زن گذر از یک سال...
+ مونولوگ سریال خانه سبز

۰ نظر ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۴۸
نارِن° جی

.

زندگی چیز عجیبی است. گذشت زمان عجیب تر. شانزده مردادِ نود و نه آخرین پراید تولید شد و تمام. بیست و شش‌ اردیبهشتِ هشتاد و سه آخرین پیکان تولید شده بود و تمام. به مثلا شانزده سال بعد فکر میکنم؛ به آخرین تولیدِ یک ماشینِ دیگر.

۰ نظر ۱۷ مرداد ۹۹ ، ۰۱:۱۳
نارِن° جی

.

دفعه اول بعد از ملاقاتِ دایی رفتم سمتِ تالار وحدت و غرق شدم در جادوی مقداری چوب، تعدادی سیم و دو دست و در کنارش کمی نگرانِ این بودم که گوش دادن به موسیقیِ بی کلام دوستم را اذیت کند. دفعه دوم ویزِ احمق مرا در کوچه پس کوچه ها گرداند و دقیقا از جلوی بیمارستانی که روزی دایی در آن بستری بود، گذراند. دفعه دوم با دوستی رفتم که موسیقی را میفهمید و باز هم غرق شدم در جادوی مقداری چوب، تعدادی سیم و دو دست. دفعه سوم، هیچ فکرش را نمیکردم بیماری ای بیاید که اسمش کرونا باشد و همه را خانه نشین کند، که کنسرت ها را مجازی کند، که من تنها بشینم پای صفحه ی موبایل و برای دفعه سوم غرق شوم در جادوی مقداری چوب، تعدادی سیم و دو دست. با اینکه هنوز تجربه اش نکردم ولی میدانم برای بار سوم، کنار آن جادو، نه نگرانم و نه عصبی. کمی غمگینم.
+ و باز هم: قسم به قطعه "شهرخاموشِ کیهان کلهر"، به روایتش از حلبچه، به موسیقی اش، به تئاترش...

۱ نظر ۱۲ مرداد ۹۹ ، ۱۰:۵۸
نارِن° جی

.

ای عرش کبریایی،
چیه پس تو سرت؟
کی با ما راه میایی؟

جون مادرت؟

۲ نظر ۰۹ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۵۳
نارِن° جی

.

فقط، پیش از آنکه در اشک غرقه شوم، چیزی بگو.

 

۰ نظر ۰۸ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۰۵
نارِن° جی

.

امروز که داشتم موهامو زیر شالم مرتب میکردم، یاد این جمله افتادم که: موهاتم مثِ خودت یاغی ان.

۰ نظر ۰۴ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۱۹
نارِن° جی

.

قدم به قدمِ همه چی. اینا رفتن تا عمق تاریکی، رسیدن به ته چاه، ولی قدم به قدم. آدمیزاد قدم به قدمِ که این میشه، واسه همین حواسمون باید به قدم هامون باشه، به قدم های کوچیک مون باشه. توی نمای باز همه امام زاده ان، از دور که نگاه کنی همه قدیس ان، زوم که بکنی، قدم های کوچیکو که نگاه کنی اونموقع معلوم میشه که چیکاره ایم. قدم های کوچیکه که اگه حواسمون نباشه ممکنه کنار هم بیان و بفرستنمون ته چاه...
+ از پادکست بی پلاس - علی بندری

۰ نظر ۲۵ تیر ۹۹ ، ۲۳:۰۵
نارِن° جی

.

همون صبح هایی که هوا خوشگله و دلم نمیخواد فرمونو بپیچونم سمت راست و از خروجی خارج شم، همون صبح هایی که دلم میخواد فرمونو صاف نگه دارم و مستقیم برم سمت درکه، همون صبح هایی که از بین ابرهای قشنگ، پرتوهای نور با خط های باریک داره میپاشه رو زمین، همون صبح هاس که یاد این جمله میفتم: بیشتر از همیشه بتاب به من. پس لطفا بیشتر از همیشه بتاب به من...

۳ نظر ۲۳ تیر ۹۹ ، ۰۸:۵۷
نارِن° جی

.

خب این نامه خبر‌خوشی نداشت. همین است دیگر یک روز خوب است یک روز نیست یک روز گم میشود یک روز پیدا میشود یک روز پروین میرود و یک روز میآید. زندگی همینطوری است. باید قبول کرد.
+ از کتاب من خانه م. پاره نامه هایی از عباس کیارستمی

۰ نظر ۱۴ تیر ۹۹ ، ۲۳:۳۱
نارِن° جی

.

کِیف یعنی‌ فردا امتحان داشته باشی و از صد و پنجاه صفحه فقط پنجاه صفحه خونده باشی، ولی بشینی پای خوندنِ پاره نامه هایی از عباس کیارستمیِ عزیز:
+ تعحب میکنی که از کجا شماره تو را دارم، شماره جدید تو را. خوب از ۱۱۸ گرفتم اینکه کاری ندارد پرسیدم اول نمیشناختند. نشانی دادم گفتم اونکه قدش بلند است موهایش روشن است. اغلب پشت سرش میبندد. چشم هایش سبز روشن است. لبهای قشنگی دارد، سینه هایش کوچک و خوش فرم است. کمرش این روزها باریک تر است. نشناختند... گفتم آنکه دماغش خیلی قشنگ است و گردنش باریک و بلند است و همیشه تند راه میرود، اونکه لباس های خیلی قشنگ میبافد، یک پسر قشنگ دارد، که خیلی هم خوب است اسم خوبی هم دارد، اونکه هم زن منست و هم رفیق من، و هم معشوق من، اونکه صادق است و هیچ وقت دروغ نمیگوید، اونکه حساب جداگانه ندارد. اونکه هیچوقت ولخرجی نمیکند، تازه پول درآر هم هست‌ کمک کرده تا خانه درست کنم، پرده هایش را خودش انتخاب کرده، اونکه املت با کنیاک دوست دارد، اونکه سوپ جو دوست دارد، اونکه دل من برایش تنگ شده.
+ ‏فردا تعطیل است برای شما و کار است برای ما. و برای دلخوری همین کافی است، نه اینکه وقتی من کار میکنم شما تعطیل هستید، من دلم میخواهد شما همه اش تعطیل باشید و استراحت کنید، منظورم این است که زن و شوهری که زیر یک سقف میخوابیدند، با هم گرمشان میشد و با هم سردشان، با هم گرسنه شان میشد و تشنه شان باهم غمشان میشد و با هم شادیشان، حالا باید آنقدر فاصله داشته باشند که تعطیلی این یکیشان با کار آن یکیشان با هم باشد نه مثل آن موقع که با هم بود تعطیلیشان و کارشان و بارشان و بهارشان و زمستانشان، پاییزشان، تابستانشان، قولشان و قرارشان، نهارشان و شامشان، قهرشان، آشتی شان، حسابشان و کتابشان، خوابشان و خوراکشان، بی خوابی شان و بی تابی شان، قرابتشان و غرابتشان.
+ ‏ ما یک اطاق داریم فقط که عین عمله ها چراغ خوراک پزی را میگذاربم یک گوشه اش کاسه بشقاب را میگذاریم یک گوشه ی دیگر و رختخواب را میگذاریم یک گوشه اش، و رختخواب احمد را میگذاریم یک گوشه اش، شام احمد را زود میدهیم ۸ شب میخوابانیم، روی چراغ خوراک پزی ماهیتابه میگذاریم. ۵ تا زده تخم مرغ با گوجه فرنگی. پوست تخم مرغ ها را میریزیم توی سطلی که گذاشتیم آن گوشه اش، با نان سفید که برمیداریم از آن گوشه اش میخوریم و با کنیاکی که برمیداریم از توی یخچال آن یکی‌گوشه اش، میزنیم.بعد پهن میکنیم رختخوابی را که گذاشته بودیم آن گوشه اش، میبینیم احمد بیدار است از آن گوشه اش، میریم روی پشت بام که پر از ستاره است هر گوشه اش.

۱ نظر ۱۴ تیر ۹۹ ، ۲۳:۲۹
نارِن° جی

.

تعریف کوتاه مدت: حداقل یکی از عوامل ما ثابت است.

تعریف بلند مدت: دوره ای که به قدر کافی بلند است که همه داده ها متغیر اند.

+ و در بلند مدت همه ی ما میمیریم...

پ.ن: از سری آموزه های درس مدیریت مالی

۰ نظر ۱۴ تیر ۹۹ ، ۲۲:۰۸
نارِن° جی

.

خدا واسه هیشکی نیاره اونجا رو که پشتِ هم قاصدک با صدای شجریانُ گوش کنه...

۱ نظر ۱۲ تیر ۹۹ ، ۱۰:۱۱
نارِن° جی

.

چهار کیک مختلف را بریدم.
و بعد ربع قرن مان تبدیل شد به:
ربع قرن بعلاوه یک.

۱ نظر ۰۹ تیر ۹۹ ، ۲۳:۵۳
نارِن° جی

.

+ رفیق اونه که با خیال راحت براش از ریختن چاییِ جوش روی چشمِ چپت بگی و اینکه اومدی دکتر! اینکه بگی رفتی لیوان کوه تو پر کردی، عصاب مصابم نداشتی و در لیوانو کوبیدی بهم! بعد قسمتِ تاشوش جمع شد! بعد از سوراخ روی درش چاییِ جوش ریخت بیرون! رفیق اونه که اینارو بگی بعد با خیال راحت قهقه بزنی که چه خنده دارم هس ماجرا! بعد اون بگه وای عالی بود! اولش که گفتی هیچ جوره با عقل جور درنمیومد که چایی؟ چشم؟! ولی الان کاملا منطقیه!
+ رفیق اون نیست که از ترسِ نگاهِ عاقل اندر سفیهش، مجبور باشی چرت و پرت سرهم کنی!

+ لیوان کوه مو که دیدی؟! :))

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۹ ، ۲۱:۵۸
نارِن° جی

.

صدای پخش شده میگه: 
شب که میشه به عشق تو
غزل غزل صدا میشم
ترانه خونِ قصه ی تموم عاشقا میشم

من میگم:
شب که میشه به یاد تو
غزل غزل صدا میشم
ترانه خونِ قصه ی تموم فارغا میشم.

بعد میگم:
اگه نامهربون بودیم رفتیم
اگه بار گرون بودیم رفتیم
شما با خاندون خود بمونید
که ما بار گرون بودیم و رفتیم!

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۹ ، ۲۱:۴۱
نارِن° جی

.

میگن: فلان اتفاق افتاده، حواست باشه، ماسکت رو بزن.
میگم: من یه طورایی دلم میخواد کرونا بگیرم، سر بزارم به بالین، بمیرم! :|

میگن: شما چرا؟ شما جوونی.

میگم: کو جوونی؟ سرِ پیری ام!

+ و باز ماهِ تیر از راه رسید...!

۰ نظر ۰۴ تیر ۹۹ ، ۲۰:۰۷
نارِن° جی

.

+ من یه خوره ی موسیقی ام! نه از اون حرفه ای ها که در مورد خواننده و انواع سازها و نوازنده ها و دستگاه موسیقی و گوشه و آلبومش میدونن. من فقط یه خوره ی معمولی موسیقی ام، یکی که با قطعه ها، تصنیف ها، آوازها و موسیقی ها زندگی میکنه.
+ تصنیف "چشم یاری" با صدای صدیق تعریف در حال پخش بود. تصنیفی که بارها و بارها شنیده بودم، ولی برای اولین بار بود که جور دیگه ای میشنیدم:
ما ز یاران چشم یاری داشتیم 
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
شیوۀ چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
+ بالا و پایین های زندگی، سختی ها و خوشی هاش، خنده ها و گریه هاش، تجربه های جدیدی به آدم میده. تجربه هایی که درک آدم رو از زندگی، از حوادث و از احساسات بالاتر میبره.

 

۲ نظر ۰۲ تیر ۹۹ ، ۲۱:۲۲
نارِن° جی

.

حرفی بزن که عشق به هر واژه گل کند...

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۴۰
نارِن° جی

.

با کلافگی میگم آخه جواب این لامصبو چی بدم دیگه؟ میگه یا بگو خاک تو سر بیشعورت و برای تلطیف فضا کنارش یه گل بزار! یا بگو خیلی ممنون و برای ادای حق مطلب کنارش یه گه بزار!
+ هشتگِ ما هیچ، ما نگاه!

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۳۹
نارِن° جی

.

یکی بیاد و بگه:

ای شرقی غمگین، تو مثل کوه نوری، نذار خورشیدمون بمیره

تو مثل روز پاکی، مثل دریا مغروری، نذار خاموشی جون بگیره

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۱۷
نارِن° جی

.

آدم یکیو میخواد همینقدر آروم زیر گوشش بخونه:

بت من، کعبه ی من، قبله ی من...

 

 

۲ نظر ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۲۲
نارِن° جی

.

میگه: ولی قبول کنین که مجموعه شما داره مجموعه ما رو اذیت میکنه! میگم: ولی شما هم قبول کنین دارین میزنین که میخورین!
+ نُه ساعتِ همراه با آرامشِ توام با صدای شجریان مان آرزوست!

۰ نظر ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۱۲
نارِن° جی

.

بعد از چند بار شنیده شدن صدای در، درو باز میکنه و به سه نفر آدمی که نقشه به دست باهاش کار دارن میگه مگه نمیبینین تو جلسه ایم؟! ده دقیقه دیگه بیایین! هنوز چند دقیقه نگذشته که یکی دیگه در میزنه و میاد تو! با اخم بهش میگه مگه نمیبینی تو جلسه ایم؟! اونم یه جلسه ی خیلی مهم! اونقدر مهم که اگه میفهمیدی در مورد چیه کارو ول میکردی و تو جلسمون شرکت میکردی!
+ و اما جلسه ی مهم ما، با موضوع ازدواجِ اینجانب چند وقتیست در حال برگزاریست! همکار گرامی‌ قصدش را از برگزاری این جلسات آن فرموده که میخواهد تا پایان پروژه دستم را در دست یک مرد بگذارد و با خیال راحت برود! بعد مردهای مجرد را تک به تک بررسی میکند و با همکار دیگرم در موردشان نظر میدهند! تعداد زیادی را با این دلیل که خانم فلانی را به هر کسی نمیدهیم خط میزند و بعد که تک تک شان را بررسی کرد، یکی‌ دو نفر خط نخورده را نگه میدارد و میرود سراغ مزایای ازدواج! از آن میگوید که دیشب ظرف های خانه را شسته! علاوه بر آن همیشه کمک همسرش جارو میزند، لباس ها را میشورد، غذا میپزد و...! و بعد میگوید نگران نباش، از آنجا که الان هم مردها بیرون از خانه کار میکند و هم زن ها، مسئولیت کارهای داخل خانه تقسیم میشود! بعد من بر و بر نگاه میکنم و میگویم حس دختری را دارم که در خانه روی دست خانواده اش مانده و خانواده اش به هر دری میزنند تا او را شوهر دهند!

۱ نظر ۱۹ خرداد ۹۹ ، ۱۹:۵۳
نارِن° جی

.

یه بار یه جا خونده بودم: گرچه خیال بافتن معصیته، اما گناهش کمتر از اونه که هنوز غم نیومده، آدم غم بخوره.

۲ نظر ۱۹ خرداد ۹۹ ، ۰۸:۴۲
نارِن° جی

.

همونطور که جناب شاملو گفته:

امید تو با من است.

۰ نظر ۱۹ خرداد ۹۹ ، ۰۸:۳۳
نارِن° جی

.

ای دل جهان به کام تو شد شد نشد نشد
دولت اگر غلام تو شد شد نشد نشد
این دختر زمانه که هر دم به دامنی ست
یکدم اگر به کام تو شد شد نشد نشد
این سکه ی بزرگی و اقبال و سروری
یک روز هم به نام تو شد شد نشد نشد
چون کار روزگار به تقدیر یا قضاست
تقدیر بر مرام تو شد شد نشد نشد
روز ازل چو قسمت هر چیز کرده اند
عیشی اگر سهام تو شد شد نشد نشد
چون باید عاقبت بنهی خانه را به غیر
آباده کاخ و بام تو شد شد نشد نشد
زان می که تر کنند دماغی به روز غم
یک قطره گر به جام تو شد شد نشد نشد
دامی به شاهراه مرادی بگستران
این صید اگر به دام تو شد شد نشد نشد
یک دم غنیمت است بنوشان و می بنوش
صبح امید شام تو شد شد نشد نشد
در درگه ملک چو غلامان بزی حکیم
بر حضرتش مقام تو شد شد نشد نشد

۰ نظر ۱۵ خرداد ۹۹ ، ۲۰:۰۶
نارِن° جی

.

من دلم تنگ شده‌، تنگ شده، تنگ شده برای یک کنسرت، یک سینما، یک تئاتر

۰ نظر ۱۵ خرداد ۹۹ ، ۱۹:۱۰
نارِن° جی

.

وقتی از پله های کارگاه میرفتیم بالا که پنل های داغون بتنی رو روی نقشه علامت بزنیم، بهش گفتم اون اوایل فلانی بهم گفت با شما بیام و صحت گزارش روزانه پیمانکارو چک کنم. منم چون شما خیلی بداخلاق بودین ازتون میترسیدم! برای همین تا یه مدت با این بهونه که من همچین آدمی نمیشناسم، از زیرش در رفتم! تا اینکه یه روز شما رو بهم معرفی کرد و گفت بیا اینم فلانی! ولی من باز هر بار با بهونه های مختلف پیچوندم! تا اینکه بالاخره عصبانی شد! عصبانیت هاشم که یادتونه چطوری بود؟! خلاصه بعد از تموم شدن غرها و دعواهاش آخرش گفت بخاطر خودت گفتم بری که ترست از کارگاه بریزه! منم تو دلم گفتم ترسم باید از فلانی بریزه! نه از کارگاه!
+ خاطره مو تعریف کردم و کلی باهم از ته دل بهش خندیدیم.
+ زمان چیز عجیبیه... خیلی عجیب.

۰ نظر ۱۰ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۲۵
نارِن° جی

.

قسم به کلمه ی "دلبر"

۰ نظر ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۴۴
نارِن° جی

.

یکی از خوبی های کنارِ سختیِ کار کردن توی یه کارگاه با کلی کارگر، وقت هاییه که از یه جا رد میشی و میشنوی یکی با سوز و گداز، با گویش خودش زده زیرِ آواز

۰ نظر ۰۷ خرداد ۹۹ ، ۱۰:۳۵
نارِن° جی

.

جا داره که بفرماییم:
ما سرخوشانِ مستِ دل از دست داده ایم :)

۰ نظر ۰۴ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۰۷
نارِن° جی

.

دوست داشتن رسیدن نداره که همش تو راه بودیم خوش بودیمه. همش تو راه بودن و رفتن و رفتن و رفتنه، اونم آرووم، آرووم. انگار که سوار لاک پشت باشی، دنده عوض کردنم نداره، آهسته و پیوسته. اینجوری دیگه نمیگی رسیدیم و رسیدیم، کاشکی نمیرسیدیم.
" احمد فیاض"

۰ نظر ۰۲ خرداد ۹۹ ، ۱۰:۴۵
نارِن° جی

.

میگم به تم شخصیتم برخورده! میگه جرا؟ میگم چون فلانی برگشته میگه تم شخصیتت عالیه!  بنظرت وقتی فلانی این حرفو میزنه نباید نگران شم؟!

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۲:۰۴
نارِن° جی

.

میخوام رنگِ تابلو رو شروع کنم، میگه بسم الله بگو که گند نزنی‌توش! میگم اونو شما باید بگی که لیوان آبت روش خالی نشه! میگه شیطان رجیمش رو من میگم که شیطان نفوذ نکنه به لیوان آب! :))

۰ نظر ۲۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۸:۳۸
نارِن° جی

.

از این پهلو به اون پهلو میشم و میگم: خوشحالم که اون تجربه ها رو داشتیم، که اگه نداشتیم رفتار امشبمون اینطور نبود، که ترسیده و وحشت زده خواب نمیرفتیم. و بعد توی دلم ادامه میدم: لذت بخشه لذت بردن از تجربه های سختی که رشد کردن مون رو بهمون یادآوری میکنه :)

۱ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۰:۱۳
نارِن° جی