هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴۳۴ مطلب با موضوع «روز نوشت» ثبت شده است

.

اونقد دلم گرفته بود که با مردنِ سیریوسِ محفلِ ققنوسِ هری پاتر بغضم ترکید! خدا خودش مردنِ سِوِروسِ یادگارانِ مرگِ هری پاترُ بخیر کنه!

۰ نظر ۰۵ مرداد ۰۴ ، ۲۳:۲۷
نارِن° جی

.

منِ پادکست گوش کن، از شروع جنگ تا دیروز هیچ پادکستی گوش نکردم و پناه بردم به دنیای هری پاتر و دوباره غرق شدن تو دنیای جادو و دوباره یاداوریِ بیست سالِ پیش. غرق بودم توی دنیای پاترها و دوستان و دلم نمیخواست بیام توی دنیای واقعی، توی دنیایی که از‌ جنگ صحبت میکنن. تا اینکه فیدیبو قطع شد و دزدکی سرک کشیدم به دنیای پادکست. 

با تاریخ شروع کردم، از اپیزود تسلیم بی قید و شرطِ داکس، از بمب های اتمی هیروشیما و ناکازاکی، بعد رفتم سراغِ آتش بسِ هاگیرواگیر، دیگه تاریخ نبود، حال بود. بعد سراغِ بازنده جنگِ رختکن بازنده، بعد زخمی‌ از عدم قطعیتِ جافکری، بعد ایرانِ رادیو تراژدی و بعد دراز کشیدم و فکر کردم به یک تجربه جمعی دیگه ما ایرانی ها، یک ترومای جدید و بعد پلی شد توی ذهنم: "هر چی باید همه تک تک بکشن ما کشیدیم که..."

۰ نظر ۱۸ تیر ۰۴ ، ۲۲:۲۵
نارِن° جی

.

این سفرِ اجباریِ ناگهانی، فقط دوتا لحظه دلپذیر داشت

+ یکی اونجا که صبح بعد از آتش بس، وقتی از نمایندگی ایرانخودرو برمیگشتیم به سمت مقصد، توی جاده دو طرف سبزِ جذاب، آهنگ ایران ایران ستار پلی کرده بودم و همه آروم فقط گوش میکردیم

+ بعدیش اونجا که دو تا صبحِ بعد از آتش بس، وقتی لب دریا قدم میزدمُ اتفاقی پام رفت تو آب، بجای اینکه حرص بخورم از خیس شدن کفش و شلوار،‌ با خیال راحت خط لب دریا که آب میادُ گرفتم و قدم زدم و حتی لیوانِ چاییمُ برداشتم و وایسادم لبِ آب و جرعه جرعه چایی خوردم و گذاشتم آب دریا بعد از سالیانِ سال بخوره به پاهام...

۰ نظر ۰۶ تیر ۰۴ ، ۱۱:۱۰
نارِن° جی

.

و ده شب بعد از شروع جنگ، آهنگ گریه کن سیاوش قیمشی رو پلی کردم و سر دادم آواز هق هق...

۰ نظر ۰۲ تیر ۰۴ ، ۲۱:۳۰
نارِن° جی

.

داشتم وسایل توی کیفم رو مرتب میکردم و وسیله های کم کاربردتر رو توی چمدون میذاشتم. چشمم خورد به کلید خونه، دلم نیومد برش دارم...

۰ نظر ۳۱ خرداد ۰۴ ، ۲۲:۰۱
نارِن° جی

.

پنج شنبه ساعت 12 شب : زیر نسیمی که از پنجره باز اتاقم بهم میخورد به تعطیلى شنبه فکر میکردم و خواب رفتم با فکرِ برنامه ای که هنوز در مورد جزئیاتش صحبت نکرده بودیم ولی میدونستم مثل همیشه قراره بهم خوش بگذره.

 

پنجشنبه ساعت 3.5 شب : با اولین صدا که از خواب پریدم، فهمیدم ماجرا از چه قراره، با مشابه این صداها چند ماه پیش هم از خواب بیدار شده بودم، اما این بار صداها شدیدتر، نزدیکتر و بیشتر بود. همون شب فهمیدم این ماجرا سرِ دراز دارد...

 

شنبه ساعت 2 ظهر : با کوله باری از غم به گوشه گوشه خونه نگاه کردم، حس ترسِ دیگه ندیدن خونه همه وجودم رو گرفته بود، در خونه رو قفل کردم و برای یه مدت نامعلوم خونه رو ترک کردم...

۰ نظر ۳۱ خرداد ۰۴ ، ۲۰:۴۲
نارِن° جی

.

حتی دیدن فرندز هم نمیتونه کوچکترین حالِ خوبی رو بیاره قاطی حس و حال هام وقتیکه وطن، پرنده پر در خونِ

۰ نظر ۲۷ خرداد ۰۴ ، ۲۱:۵۶
نارِن° جی

.

توی جلسه های کوفتیِ هر از گاه بسیار طولانیِ هر تقریبا یکشنبه، سه نفر از فلان تیم میان، تیمی که دقیقا نمیدونم چند نفره است اما مطمئنا این سه نفر، آدم های منتخبن برای اومدن به جلسه. از این سه نفر یکی شون همون شخصیت زبون بازِ معروف با قابلیت گرفتن پروژه های بسیاره. نفر بعدی همون آدم باهوشه است که لفظ دکتر بهش بسته میشه و پیشنهاد های فنی و مالی و مدیریتی و خلاصه همه پیشنهاد خفن ها مال اونه. و اما نفر آخر، همون آدمه که نه اونقدر بی خاصیته که نخوان تو جلسه ها باشه، نه اونقدر با خاصیت که نقش پر رنگی داشته باشه! همون آدمه که میترسم آینده من باشه، نه اونقدر باخاصیت نه اونقدر بی خاصیت!

+ و من انگار نمیدونم چیکار کنم که از پله "نه اونقدر بی خاصیت" به پله "کاملا باخاصیت" برسم؟! 

۰ نظر ۱۳ خرداد ۰۴ ، ۰۰:۰۴
نارِن° جی

.

+ تمامِ راهِ برگشت گریه کردم برای دایی ای که میتونستم داشته باشم و انگار ندارم...

+ یه بار به به میم جان گفتم: "اگه قدرت انتخاب داشتم توی خانواده، از دور تا نزدیک، فقط دو نفرُ انتخاب میکردم. یکی تو، یکی مادربزرگی. خاله بزرگه هم سو سو! همینُ بس!"

+ الان که فکر میکنم میبینم دایی هم اگه ایران بود جز همین لیست خیلی کوتاهم بود ولی باز هم لعنت به جبر جغرافیایی

۰ نظر ۰۲ خرداد ۰۴ ، ۲۳:۵۴
نارِن° جی

.

بیست و شیش دی نود و پنج‌ نوشتم: "اگر نوع نیروی وارد شده به مصالح ساختمانی مدام تغییر کنه، مثلا اول کشیده شه، بعد فشرده و بعد این اتفاق بارها تکرار شه، اونجاست که مقاومت مصالح کمتر و کمتر میشه تا نهایتا به گسیختگی برسه، اسمی که واسه این اتفاق گذاشتن "خستگیه" ..."


یازده مرداد نود و هشت نوشتم: "دقیقا یازده مرداد نود و هفت روی جدول های جلوی شاه نعمت الله ولی نشستیم و من غم زده به روبرو خیره شدم. دقیقا یک سال بعدتر، یعنی یازده مرداد نود و هشت روی جدول های مشرف به زمین تنیس باشگاه انقلاب نشستیم و من به روبرو خیره شدم. فکر میکردم باز هم برگردم به مرداد کوفتی نود و هفت، همونطور که یازده تیر نود و هشت... اما عجیب بود! برنگشتم" 


سی اردیبهشت چهارصد و چهار مینویسم: ارتباطِ قوی ای بود بین خستگی و هیچوقت برنگشتن. اونقدر نوع نیروی وارد شده بهم‌ تغییر کرد که مقاومتم کم و کم تر شد که در نهایت رسیدم به گسیختگی، به خستگی، به هیچ وقت برنگشتن به خواستنِ مردادِ کوفتی نود و هفت.


سی اردیبهشت چهارصد و چهار مینویسم: میترسم از خستگیِ این تعللِ کوفتی، از رسیدن به گسیختگی، از هیچوقت برنگشتن به خواستنِ بیست و هشتِ اردیبهشتِ چهارصد و چهار.

۰ نظر ۳۱ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۸:۱۷
نارِن° جی

.

خدا لعنت کنه اون همکاریُ که هر روز اومد سرکارُ اندر معایبِ کشیدنِ خطِ صد من یه غاز گفتُ فکرشُ انداخت تو سرم!

۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۰:۴۵
نارِن° جی

.

هر بار توی دوره pms، سر و کله "مشکل پیدا کنِ وجودم" پیدا میشه، از موضوع A میپره به موضوع B و حتی اگه موضوعی هم نباشه خلق میکنه واسه خودش و همینطور تا Z ادامه میده! محور همه این موضوع ها هم حول و حوش کلمه بدبختی میچرخه!

بعد از اون طرف سروکله "سر و سامان دهنده وجودم" پیداش میشه و میخواد همه موضوع های A تا Z رو حل کنه! اما توی اون ذهن آشفته فقط دست و پا میزنه و تقلا میکنه و خودشُ به در و دیوار میکوبه.

و من خسته و بی انرژی و داغون نظاره گر میشم این جدالِ کوفتی رو!

۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۳:۴۷
نارِن° جی

.

اسم زلزله منو مستقیم میبره سال ۹۶. سالی که شب با دامن نمیخوابیدم، که با استرس دوش های کوتاه میگرفتم مبادا لخت بمیرم! سالی که با خیال نگران ساعت ها رو بیرون از خونه سپری میکردیم و وقتی بعد از ساعت ها خبری از زلزله نبود برمیگشتیم خونه و بعد بوم! زلزله بعدی! سالی که گوگولو با همه عزیز بودنش نشون داد که مرد موقعیت های حساس نیست! سالی که آتش بدون دودِ نادرابراهیمی رو میخوندم، سالِ ۹۶، سالی که عجیب بود.

۰ نظر ۱۶ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۰:۰۳
نارِن° جی

.

+ من همیشه به شوخی جدی میگفتم نمیفهمم واسه مغز شما سه نفر چه اتفاقی افتاد که همچین انتخاب هایی کردین؟ چون همچین‌ ابعادی اصلا توی بزرگتر هاتون نبود، که بگم اون ها ریشه دووندن توی فکرتون. 

+ دیشب وقتی داشتم آهنگ های گوگوشُ براش دانلود میکردم و داشت از جوونی هاش میگفت باز شوخی جدی مو تکرار کردم، اشک نشست توی چشماش و شروع کرد واسم به تعریف کردن قصه اش.

+ و من دیگه هیچوفت این شوخی جدی مو تکرار نمیکنم، چون الان دیگه میدونم چه حسرتی پشت اشتباهش هست، که با هر بار گفتنِ من جه خنجری میشنه تو قلبش.

۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۰:۱۲
نارِن° جی

.

بی انصافی چرا؟ معمولا به چیزهایی که دلم خواسته رسیدم، فقط یه اما داره، تا بهش برسم دهنم صاف شده...

۰ نظر ۰۷ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۰:۰۲
نارِن° جی

.

همیشه توی بانک از سمت کارکنان ها با یه برخوردِ ارباب رجوعِ تیپیکال مواجه بودم تا اینکه بنا به دلایلی حسابم مبلغی به روی خودش دید که تا حالا ندیده بود! هر چند اون مبلغ، مبلغ عجیب غریبی هم نبود اما روزی که برای انتقال اون پول رفتم بانک دیگه خبری از اون رفتارهای تیپیکال فضای اداری نبود، همه چی با یه احترام فوق العاده همراه بود و این چه قدر غم انگیزه بود. فارغ از هر مبلغی که توی حساب آدما باشه، آدما آدمن.

۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۹:۰۲
نارِن° جی

.

بوی افتخاراتِ جناب قالیباف همچین عطرآگین کرده فضای فرودگاه بین الملی رو که بیا و ببین! مدهوش میشه آدم از بوی تعفنی که گرفته همه جا رو!

۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۷:۲۲
نارِن° جی

.

صبح ها کلا آدمِ باغچه بانی ام! یعنی توانایی صحبت کردن ندارم و بیشتر با ایما و اشاره و اصوات نامشخص با اطرافیان ارتباط میگیرم! صبح های شنبه از همه صبح ها بدتره! با این اوصاف مشخصه صبحِ شونزدهِ فروردینی که از قضا شنبه هم هست از قضا دوره پی‌ام اس هم چه حالی دارم؟! 

قبل از ورود به محل کار، چند دقیقه تو ماشین میشینم، انرژیِ نداشته رو هرجوری هست جمع میکنم و خودمو آماده میکنم برای کلی خوش رویی کردن و دست دادن و بغل کردن و تبریکِ سالِ جدید گفتنُ از چطوری‌ گذشتنِ تعطیلات پرسیدن! 

 

۰ نظر ۱۷ فروردين ۰۴ ، ۰۹:۵۲
نارِن° جی

.

دیگه وقتی اینجا نیستن حرفاشون هم اونطور که باید و شاید معنی نداره! مثلا وقتی میگه "این ها خیلی اسکلن توی این سرما پا شدن رفتن فلان جا فلان کارو کردن" منم قبول دارم که خیلی اسکلن اما میدونم که توی این سرما نرفتن، چون چند روزیه هوا خبر از بهار میده؛ به علاوه اینکه الان این اسکل ها اصلا دغدغه مون نیستن که بخواییم اینقدر با شور و هیجان و طول و تفضیل راجع بهشون صحبت کنیم! جنس دغدغه هامون هم از نوع دیگه ای شده انگار حتی توی ظرف همین چند ماه!

۰ نظر ۲۵ اسفند ۰۳ ، ۰۰:۳۳
نارِن° جی

.

پشت پراید صد و یازدهِ سفیدش نوشته بود "رفیقمه، نمیفروشمش"

من با اینکه فروختمش ولی قشنگ میفهممش!

۰ نظر ۲۰ اسفند ۰۳ ، ۱۲:۵۶
نارِن° جی

.

دنیا رو که نگاه کنی، سیاستمدارهایی رومبینی که برای کشور خودشون در تلاش ان، حتی اگه گند بزنن به بقیه دنیا. کشور ما رو که نگاه کنی، آدمایی رو مبینی که برای بقیه دنیا در تلاش ان، حتی اگه گند بزنن به کشور خودشون!

۰ نظر ۱۲ اسفند ۰۳ ، ۲۲:۳۹
نارِن° جی

.

حتی تختِ خوابِ دوست داشیم و پتوی دوست داشتنی ترش هم توی این موقعیتِ مکانی و زمانی اذیتم میکنه.

۰ نظر ۲۸ بهمن ۰۳ ، ۲۱:۳۶
نارِن° جی

.

حسِ عجیبیه به اشتراک گذاشتنِ چیزی که بیخودی برای خودت بزرگش کردی.

و حسِ عجیب تریه وقتی در جوابش میشنوی: آهان فهمیدم، مثل مهسای ما.

من نمیشناسم مهسایِ اونا رو، ولی همین کافیه که یادم بیاد چقدر زندگی ها میتونن مشابه هم باشن...

۰ نظر ۲۸ بهمن ۰۳ ، ۲۱:۲۱
نارِن° جی

.

نامیرده همینجوریشم خشکی چشم خیلی شدیدی داره. نامبرده نباید با این چشم های از ریشه خشک، اینطوری با آهنگِ گریه کن، سر بده آوازِ هق هق!

۰ نظر ۰۹ آبان ۰۳ ، ۲۳:۴۰
نارِن° جی

.

تنها لحظه خوب کارهای پروژه ای و نظام مهندسی فقط لحظه پیامک واریزه! بقیه لحظه هاش سراسر کثافته!

۰ نظر ۱۸ مهر ۰۳ ، ۱۲:۳۱
نارِن° جی

.

خاورمیانه یعنی موشک تو آسمون ببینی و فکر کنی بالن آرزوهاست بعد آرزو کنی پوادار شی. پولدارِ زیاد!

+ کمدیِ سیاه خاطره اش اونقدر سیاه بود که خیلی عجیب بود.

۰ نظر ۱۱ مهر ۰۳ ، ۲۰:۲۹
نارِن° جی

.

این روزا وقتی سرکار یکی از پسرها میاد و ادب حکم میکنه حرفمون رو ادامه‌ ندیدیم یاد وقتایی میفتم که من وارد میشدم و ادب حکم میکرد بقیه سکوت کنن! 

+ توی اقلیت نبودن هم جالبه ها! :))

۰ نظر ۰۵ مهر ۰۳ ، ۰۸:۳۰
نارِن° جی

.

احتمالا آخرین بار که تبریک گفته بود سه سالم بود. تبریک بعدیش وقتی بود که یه صفر جلوی‌ سه اضافه شده بود. احتمالا از همون چهار سال تا حدود بیست و دو، سه سال همیشه منتظر تبریک بودم. ولی بعضی چیزها تاریخ انقضا دارن، دیگه هفت هشت سالی میشد که منتظر نبودم...

۰ نظر ۰۹ تیر ۰۳ ، ۱۵:۰۱
نارِن° جی

.

جوری با آهنگِ سفرناک بلند بلند خوندمُ هی از اول پخشش کردم که هرکی ندونه فکر میکنه فردا دارم تهرانُ به مقصد تورنتو ترک میکنم!

۰ نظر ۱۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۹:۲۸
نارِن° جی

.

یه حسِ kill me، kill me شدیدی داشتم که آخرش ختم شد به اینکه بشینم جاده خاکی ببینمُ عر بزنم باهاش!

۰ نظر ۳۰ فروردين ۰۳ ، ۱۸:۳۷
نارِن° جی

.

هروقت حس میکنم کارم داره بهم استرس وارد میکنه آهنگ دیوِ شماعی زاده رو گوش میکنم! اونجا که میگه این خونه رو کی ساخته اوستای بنا ساخته با چوب نعنا ساخته تنهای تنها ساخته یه آرامشی بهم میده که یه خونه ای رو یه اوستای بنایی با چوب نعنا تنهای تنها ساخته! هرچند خونشونو آب برده ها اما بازم یه آرامشی میده بهم!

۰ نظر ۱۹ فروردين ۰۳ ، ۱۸:۳۱
نارِن° جی

.

مادربزرگی امروز اومدم پیشت و واست خوندم همه ی نوشته هایی که این سال ها درموردت نوشتم. واست آهنگ دا آیدا شاه قاسمی رو گذاشتم و گفتم که هر وقت میشنومش یاد تو میفتم. حتی واست خبرِ استاد دانشگاه هاروارد شدنِ نوه ی عزیزتُ آوردم و منتظر مژدگونی ام ازت.

۰ نظر ۰۸ اسفند ۰۲ ، ۲۰:۰۹
نارِن° جی

.

نمیدانم دقیقا چه پروسه ای بر پسرانِ رشته معماری میگذرد که چنین خصیصه های زنانه درونشان تبلور میکند! در سالهای اولیه ماجرا آنچنان بغرنج نیست اما هرچه میگذرد این خصلت ها پر رنگ تر میشود و از طرفی آن دانشجوی کم سن و سال، سن و سالی بهم میزند و تبدیل میشود به مردی که اصلا مرد نیست!

۰ نظر ۱۸ آذر ۰۲ ، ۱۸:۵۰
نارِن° جی

.

لعنتی قرار نبود اسکرین شات بگیری از همه ویدئوکال هات با آدمای مختلفُ زیرش بنویسی تمومِ دلخوشیای این روزای من. قرار نبود بهار بهار اومده باز دوباره اما برایِ من دور زِ خونه بهارها هم مثل خزون میمونه بشه برات.

۰ نظر ۰۷ آبان ۰۲ ، ۱۸:۰۸
نارِن° جی

.

دچار افسردگیِ برگشت به زندگیِ عادی بعد از دیدنِ منظره های دلربا شدم

۰ نظر ۳۰ مهر ۰۲ ، ۰۹:۰۳
نارِن° جی

.

حتی یادتم میبرند از یاد و از این صُبتا

۰ نظر ۲۱ مهر ۰۲ ، ۱۴:۴۴
نارِن° جی

.

بس که ما دنبال زندگی دویدیم، بریدیم که و از این صُبتا

۰ نظر ۰۵ مهر ۰۲ ، ۱۸:۵۲
نارِن° جی

.

خردادِ نودُ چهار نوشتم:

وقتی دو عدد دانشجو‌ نداند جان و بال ستون دقیقا کدام قسمتش است متوصل میشوند به فلسفه، به این گونه که مگر میشود جان دوطرف باشد و بال وسط، مطمئنا جان انقدر ارزش دارد که بال دوطرفش‌را میگیرد و سپس با اعتماد به نفس کامل به دیوار های سمت بال، نبشی میدهند :))

 

مهرِ چهارصد و دو میخونمش. میخندمُ به این فکر میکنم که تنها درسی که توی دانشگاه افتادم همین فازِ دو بود! میخندمُ فکر میکنم به این هشت سال. هشت سالی که برای اولین پروژه ی فاز دو متوصل شدیم به فلسفه.‌..

۰ نظر ۰۱ مهر ۰۲ ، ۲۲:۳۹
نارِن° جی

.

شما که غریبه نیستیدِ هوشنگ مرادی کرمانی رو گوش میکنمُ

همزمان پروژه مو انجام میدمُ

جاهای غمگینش برای زندگی و غصه هایی که داشته گریه میکنم!

۰ نظر ۲۲ شهریور ۰۲ ، ۱۱:۵۳
نارِن° جی

.

همچین ضربه فنی شدم که وقتی بهش فکر میکردم میدونستم فلان برنامه ام با این وضعیت آف دِ "دِسک" نیست مطمئنا! اما کلمه "تِیبِل" نمیومد تو ذهنم!

۰ نظر ۰۶ مرداد ۰۲ ، ۱۳:۲۷
نارِن° جی

.

عشق و علاقه ام به کارُ اونجا میشه فهمید که موقع پیاده شدن از اسنپ آرزو میکنم کاش تا ۵ میشد گوشه ی این ماشین زیر باد کولرش تو خیابونا دور میزدمُ آهنگ قدیمی باحالاشُ گوش میکردم!

۰ نظر ۱۷ تیر ۰۲ ، ۱۰:۳۶
نارِن° جی

.

وقتی گواهینامه مو گرفتم و اعتبارِ ۱۰ ساله اش یه چشمم خورد رفتم توی رویا‌. ۱۰ سال بعدمو رویا بافتم. امروز وقتی بعدِ ۱۰ سال گواهینامه جدیدم رسید دستم، هیچ کدوم از اون رویاها محقق نشده بودن...

۱ نظر ۰۷ تیر ۰۲ ، ۲۲:۳۲
نارِن° جی

.

بعد از معطل شدنِ پشت مرزهای گرجستان، آهنگ گرجستانِ نامجو رو طور دیگه ای میشنوم و یه آه میکشم اونجا که میگه گرجستانم را پس بده، ترکمنچای ام را پس بده!

۰ نظر ۰۵ تیر ۰۲ ، ۰۰:۴۱
نارِن° جی

.

هواپیما غرق بود توی آبیآ که شروع کرد به کم کردن ارتفاع و باعث شد یه خط متتد خودشو نشون بده. زیرِ اون خط، یه آسمونِ غبارآلودِ تیره بود. هواپیما بیشتر ارتفاع کم کرد. ما واردِ اون سیاهی شدیم. اشک توی چشمام جمع شد. چطور بعد از اون همه غرق بودن توی آبیا برگردم توی سیاهیا؟ چطور بعد دیدن اون همه آرامش برگردم به این همه آشفتگی؟! برگردم به فکر کردن در مورد قاتل کلاه قرمزیم که فرار کرده و رفته. به تصمیمی که انگار نمیتونه گرفته شه. به کاری که هر طرفش رو میگیرم از یه طرف دیگه در میره. به زندگی ای که نمیتونم جمعش کنم و انگار فقط به شکل کاملا بیهوده ای خودمو میزنم به در و دیوار.

 

۰ نظر ۰۳ تیر ۰۲ ، ۱۹:۲۰
نارِن° جی

.

جیگرم اونجایی آتیش میگیره که وقتی مسئول منابع انسانی اونجا واسه خدافظی بغلم کرد گفت اونجا که داری میری واحد بیم داره؟ امیدوارم اونجا قدرتو بدونن! خب لعنت بهم!

۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۰:۴۲
نارِن° جی

.

توی همه ی این سالها که کار کردم همیشه از نظر کاری یه ریچل گرینِ فرندرز توی خودم میدیدم. کسی که اولش کاری رو انجام میداد که ازش متنفر بود اما کم کم تونست راه پیدا به جایی که بهش علاقه داشت، که حتی توی اون کارها هم مجبور بود کارهایی کنه که باز هم ازش متنفر بود، اما کم کم شد اون چیزی که باید میشد، کم کم شد همون رویایی که توی سرش داشت. و من هر بار که این سریال رو دیدم، یه نگاه ویژه داشتم به مسیرِ شغلیِ ریچل گرین، چون خودمو توی مسیر مشابه میدیدم اما الان اونقدر شکسته ام که من کجا و مسیرِ شغلی ریچل گرین کجا.‌‌‌..

۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۰:۵۴
نارِن° جی

.

بزار آدما بدونن میشه بیهوده نپوسید 

میشه خورشید شدُ تابید و از این صُحبتا 

۰ نظر ۰۵ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۸:۲۹
نارِن° جی

.

یادم نمیاد کی بود و چرا بود، اما یادمه یه زمانی میخواستم ترس از مرگُ تو خودم بسنجم. به سقف بالاس سرم نگاه میکردمُ تصور میکردم اگه زلزله بیاد، اگه سقف از فلان گوشه ترک بخوره، اگه بریزه روم. اگه اون لحظه جون بدم و بعد اونجا بود که ترس برم میداشت. امشب دوباره ترس از مرگُ تو خودم سنجیدم. نترسیدم...

۰ نظر ۳۰ فروردين ۰۲ ، ۲۳:۵۵
نارِن° جی

.

ابراهیم منصفی ‌یه آهنگ داره که توش با زبونِ خودش میگه سی سالُمه ولی هنوز...

و من حتی معنی ادامه شعرُ نمیفهمم و نمیخوامم که بفهمم‌،

چون بعدش خودم خیلی جمله ها دارم که توی ذهنم پرش میکنم...

۰ نظر ۳۰ فروردين ۰۲ ، ۲۳:۳۷
نارِن° جی

.

سیاهیِ پی.ام.اسِ کوفتی بدجور یقه مو گرفته...

۰ نظر ۲۶ فروردين ۰۲ ، ۱۹:۳۸
نارِن° جی