هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۰ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

.

کسی که سهراب را دوست داشته باشد، شاملو را احساس کند، فروغ را بستاید، و هر شعر خوب را آیه‌یی زمینی بپندارد، چنین کسی، به درستی زندگی خواهد کرد...

کسی که به کیارستمی شگفت‌زده نگاه کند، به زرین کلک با نهایت احترام، به صادقی با محبت، و آثار مخلباف را دوست داشته باشد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد...

کسی که در برابر باخ، بتهوون و موتزارت، فروتنانه سکوت اختیار کند، به تار ِ جلیل شهناز، عود نریمان، آواز شجریان و ترانه‌ی «اندک اندک» شهرام ناظری عاشقانه گوش بسپارد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد...

کسی که مولوی را قدری بشناسد، حافظ را قدری بخواند، خیام را گهگاه زیر لب زمزمه کند و تک بیت‌های صائب را دوست بدارد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد...

کسی که زیبایی نستعلیق و شکسته، اندوه مناجاب سحری در ماه رمضان، عظمت ِ خوف‌انگیز کاشیکاری اصفهان و اوج زیبایی طبیعت را در رودبارَک احساس کرده باشد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد...

شاید سخت شاید دردمندانه، شاید در فشار؛ اما بدون شک به درستی زندگی خواهد کرد...


-  چهل نامه کوتاه به همسرم، نادر ابراهیمی -

۰ نظر ۳۰ آبان ۹۴ ، ۱۲:۳۵
نارِن° جی

.

کاش صدای من همیشه همینجوری گرفته بود، اونوقت بجای این صدای زیر و سوپرانو میتونستم بعنوان یک شخص آلتو بزنم زیر آواز :))
۰ نظر ۳۰ آبان ۹۴ ، ۰۸:۴۶
نارِن° جی

.

من یه موجود کلی کار روی دستش مونده ی سرما خورده ی تب دار فین فین کن ام که یک یا چند پشه بیشعور چندین و چند نقطه از بدن مبارک رو به نیش خودشون مهمون کردن :((


پیوست: البته که شکر.

۰ نظر ۲۵ آبان ۹۴ ، ۰۷:۵۹
نارِن° جی

.

یک آن شد این عاشق شدن

دنیا همان یک‌لحظه بود

آن دم که چشمانت مرا

از عمق چشمانم ربود


«افشین یدالهی»

۰ نظر ۱۷ آبان ۹۴ ، ۱۳:۲۰
نارِن° جی

.

من پر از آرزو شدم وقتی چشم های معصومش پر از اشک شد و اروم گفت بغل. آرزوی من بغل کردنش برای همه عمر بود.

من پر از اشک شدم، وقتی بقیه بچه هارو صدا کردم تا بسپرمش به دست های کوچولوی بچه های بزرگ تر از خودش.

من لرزیدم وقتی صورت کوچولوشو ‌بوسیدمو از بغلم جداش کردم و چشمهای قرمزم به چشمهای قرمزش گره خورد.

 

من سراپا آرزو ام، برای کوچیکترین دختر جدیدا اضافه شده به پرورشگاه

۰ نظر ۱۶ آبان ۹۴ ، ۲۲:۳۹
نارِن° جی

.

من سرم که نمیشود، هیچ

دلم هم نمیشود،

کلا هیچ جایم نمیشود!


+ بنده  کاملا مشرف به ابن موضوع که گند زدم به شعر جناب قیصر هستم

۰ نظر ۱۵ آبان ۹۴ ، ۱۴:۵۲
نارِن° جی

.

- میدانم شیخ!


من فکر میکردم برای رنگ کتاب ها - قرمز یا سبز بودنش - حرفی داشته باشن، همینطور برای رنگ جعبه مداد رنگی ها - صورتی یا ابی -


- و مفتیان به قتل تو فتوا دهند...


من فکر میکردم ای کاش تراش هم بود، برای وقتیکه سر مداد رنگی های کوچیک تموم شده باشه


- میدانم شیخ!


من فکرم به موهای سرم بود، به مژه هاو ابرو ها، من فکرم به پوشاندن همه اینها


- و در میدان چهار باغ به دارت اویزند...


درد لعنتیه خیلی کوفتی شان خیلی بود، آنقدر که خیلی ها توان گفتن سبز یا قرمز رو نداشتن، چه برسه به اینکه رنگ دیگه ای به جز اونی که به دستشون رسیده بخوان


- میدانم


دست و دلم لرزید وقتی کتاب رو دادم به مادر بچه ای که پرستار گفت حالش خیلی بده، همان بچه کوچیک مچاله شده روی تخت، چشم هام قرمز شد از فکر اینکه کتاب نقاشی هیچوقت رنگ آمیزی نشه، کتابی سفید برای همیشه


- میدانی و اینگونه خفته ای که صدای دق الباب را نمیشنوی؟


پیوست: لعنت به کتاب خوندنی که بین هر جمله هزار فکر نشسته باشه

۰ نظر ۱۱ آبان ۹۴ ، ۱۸:۴۵
نارِن° جی

.

فردا مقنعه مو میکشم جلو، اونقدر جلو که نگاه بچهایی که هیچ مویی ندارن حتی برای لحظه ای به موهای من گره نخوره
+ من بی صبرانه منتظرم با دست هام - دست هایی که میدونم خیلی سرد شدن -کتاب های کادو گرفته شده رو به دست های کوچولوشون‌ بدم، دست های کوچولو درد کشیده شون
۰ نظر ۱۰ آبان ۹۴ ، ۱۸:۲۵
نارِن° جی

.

نامبرده اینقد ذوق زده میشه وقتی ساعت موبایلشو کوک میکنه و عدد بزرگتری از ۷ رو توی عبارت زیر میبینه که‌ نگو و نپرس:

alarm set for 7 hours and 1 minutes from now

۰ نظر ۰۳ آبان ۹۴ ، ۱۹:۲۶
نارِن° جی

.

ینی من عاشق این عکس روی جلد البوم جناب کلهرم ^_^

۰ نظر ۰۱ آبان ۹۴ ، ۱۳:۵۵
نارِن° جی