هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

.

تو وقتی می بینی که من افسرده ام 

نباید بگذری، سکوت کنی، یا فقط همدردی کنی!

بنا کننده ی شادی های من باش

مگر چقدر وقت داریم؟

 یک قطره ایم که می چکیم در تن کویر و تمام می شویم؛ لعنتی*


* لعنتی توسط نامبرده به متن اضافه شد!

+ نادر ابراهیمی

۰ نظر ۲۹ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۵۰
نارِن° جی

.

دنبال سوپورهای شهرداری گشتن حس و حال عجیبی داشت؛  لذت بخش ترین قسمت اش دیدن لبخند بی نهایت مهربانشان بود روی صورت های خسته شان، وقتی که ظرف نذری را میان دست های پینه بسته شان میگرفتند...

۰ نظر ۲۹ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۱۱
نارِن° جی

.

امشب ماه شب چهاردهُ از دست ندین ^_^

۴ نظر ۲۷ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۲۰
نارِن° جی

.

توی قرون وسطی اینقدر مسائل فرعی و نامعقول و خرافات و... رو به دین گره زدن که بالاخره مردم کم کم سعی در کنار گذاشتن اون خرافات  کردن و توی این کنار گذاشتن بود که دین مسیحیت هم که به اون خرافت چسبیده بود کنار گذاشته شد! 

و ای کاش که ما همه چیز رو به دین گره نمیزدیم...

۰ نظر ۲۲ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۷
نارِن° جی

.

تو بمان و دگران...


" محمد حسین شهریار "

۰ نظر ۲۰ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۵۰
نارِن° جی

.

با بغض بهش گفت "تو دیگه نمیشد نری؟ ما دیگه واقعا نمیتونیم یه بار دیگه بیایم فرودگاه و..." 

+ بستن اون ساک های لعنتی، عکس های شب آخری، اون فرودگاه لعنتی با ستون های لعنتی ترش، اون تابلوی در حال پذیرش کوفتی،  آخرین لحظه ی برگشتن و دست تکون دادن، دوباره راه تموم نشدنی فرودگاه تا خونه و باز هم دور شدن یکی دیگه از اعضای خانواده... میدونی؟ ما دیگه واقعا نمیتونیم یه بار دیگه بیاییم فرودگاه و...

۰ نظر ۱۹ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۴
نارِن° جی

.

اگر می شد صدا را دید 

چه گل هایی، چه گل هایی

که از باغ صدای تو

به هر آواز می شد چید

اگر می شد صدا را دید...


" شفیعی کد کنی "

۰ نظر ۱۸ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۵۴
نارِن° جی

.

مثلا زمان برگرده عقب، دقیقا همونجا که صاد با یک سیوشرت در حال توصیف یک صحنه از یک فیلم بود...

+ the artist

۱ نظر ۱۸ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۳۶
نارِن° جی

.

هندزفری داشت توی گوشم میخواند: 

 مشت میکوبم بر در

پنجه می سایم بر پنجره ها

من دچار خفقانم خفقان

من به تنگ آمده ام از همه چیز

بگذارید هوااااااری بزنم

(استاد شجریان-شعر فریدون مشیری)

که استاد گفت دلم میخواهد نظرتان را درمورد این کلاس بدانم، من هم که به تنگ آمده بودم از کارهای ایشان در تبعیض های بین بچهای شبانه و روزانه در واحد دادن، استاد دادن، حذف کردن واحد ها پس از انتخاب واحد، به گند زدن تابستان مان بخاطر بی نظمی هایش و... شروع کردم به نوشتن شعری که توی گوشم زمزمه میشد.

هرچند جلسه بعد نبودم اما شنیدم که نظرها خیلی اذیتش کردند! و آن هایی که از همه بدتر بود را سر کلاس خوانده، که در این میان سر یکی از نظر ها بغض هم کرده، گویا یک نفر برایش شعری نوشته بود که یکی از بیت هایش این بود:

میخواهم فریاد بلندی بکشم

که صدایش به شما هم برسد

+ میدانم ته بی رحمی است ولی هروقت این تصنیف را میشنوم ته دلم قنج میرود از کاری که کردم و بعد میترسم از این همه بی رحمی ولی باز هم نمیتوانم جلوی دلم که قنج میرود را بگیرم!

۱ نظر ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۵۸
نارِن° جی

.

+ برسد به دست پوران عزیزم. علی شریعتی

۱ نظر ۱۴ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۰
نارِن° جی

.

 این هفت ساله شدنشان باید برایشان خیلی لعنتی باشد، باید یک دفعه بزرگ شوند چون آنجا دیگر خبری از دخترهایی که بروند برایشان لاک بزنند نیست، در آنجا اسباب بازی هایشان را کف اتاق پخش نمیکنند،  به اندازه ی قبل شهربازی نمیبرنشان، اصلا ادم ها دیگر به اندازه ی قبل دوستشان ندارند چون دیگر به انداره ی قبل کوچولو و تو دل برو نیستند! در عوض آنجا دخترهایی میروند که مینشینند و با بچها از درس و مدرسه صحبت میکنند، در آنجا بجای اساب بازی کتاب و دفتر کف اتاق هایشان پهن است، بیشتر جلوی تلویزیون مینشینند تا اینکه بدوند و توی سر و کله هم بزنند، آنجا باید یک دفعه بزرگ شوند، هیچ چیز تدریجی در کار نیست، چون آنجا اسمش مرکز بزرگ ترهاست!

+ پرورشگاه شک آور بود، بچه ها نصف شده بودند، آنهایی که رسیده بودند به هفت سال را فرستاده بودند یک مرکز دیگر، خیلی از خواهر برادر ها از هم جدا شده بودند...


۱ نظر ۱۳ مرداد ۹۵ ، ۰۹:۳۹
نارِن° جی

.

باز جا داره تکرار کنم:

ما سرخوشانِ مستِ دل از دست داده ایم :))

"جناب حافظ"

۲ نظر ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۴۹
نارِن° جی

.

جناب ده نمکی فرمودند کف فروش فیلم هایشان معادل فروش کل فیلم های فلانی است!  دلم میخواست میتوانستم به ایشان بگویم جناب! ملتی که سریال های مورد علاقه شان شده سریال های بی سروته شبکه های ماهواره ای، قطعا فیلم های مورد علاقه شان هم میشود اخراجی ها و رسوایی ها!

 اینقدر چیزهای بد به خورد ملت داده اند که فرهنگ مان، سلیقه مان، درک زیبایی مان همگی کاهش پیدا کرده. جناب! خوشحال نباش از کف فروش فیلم هایت! پشتش چیز دردناکی نهفته است...

۳ نظر ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۰۴
نارِن° جی